این داستان تقدیم به شما

داماد ما یه خواهری داشت که خیلی خوشکل بود من به شدت تو کفش بودم دامادمون و پدرش تو یه آپارتمان زندگی میکردن و به همین دلیل زیاد رفت و آمد داشتن یه شب که رفته بودم خونه دامادمون متوجه شدم که قراره فرداش بابا و مامان دامادمون برای انجام کاری برن یکی از شهرای اطراف و دخترشون که اسمش نسترن بود رو بخاطر اینکه دانشگاه داشت نمیتونستن ببرن و به همین خاطر سفارشش رو به دامادمون کردن کل شب رو من با این فکر گذروندم که چطور از این موقعیت استفاده کنم و ترتیب نسترن رو بدم
 
از یه طرف استرس داشتم که اتفاقی بیفته و از یه طرف نمیتونستم از فکر کردن نسترن بیام بیرون هر بار نسترن رو میدیدم تا مدت ها تو فکرش بودن دختری سفید و جذاب قد بلند و اندامی فوق العاده همون شب اومد بالا( همونطور که قبلن گفتم تو با داداشش تو یه آپارتمون بودن اونا طبقه پایین زندگی میکردن) یه شلوار لی پوشیده بود و یه تی شرت مشکی زیرچشمی زیر نظرش داشتم آخه میترسیدم داداشش ببینه خودشم پشتش به من بود کونش دیگه داشت دیوونم میکرد با خودم گفتم فردا هرطور شده باید بکنمش زود کارشو انجام داد و رفت خونشون تا ساعت دو و سه نصف شب بیدار بودم و بهش فکر میکردم که چیکار کنم تا اینکه فکری به سرم زد دامادمون کلید واحد باباشینا رو داشت تصمیم گرفتم صبح وقتی مطمین شدم بابا و مامانش رفتن کلید و بردارم و برم خونشون صب زود بیدار شدم ساعت هشت بود دامادمون به همراه خواهرم رفته بودن سر کار جاکلیدی رو نگاه کردم دیدم چنتا کلید هست همشو برداشتم اول رفتم پارکینگ دیدم ماشبنشون نیست مطمین شدم که باباشینا هم رفتن

 
رفتم جلو واحدشون چنتا کلید رو روی قفل امتحان کردم بالاخره یکیش درو باز کرد ترسبده بودم اما شهوت بر ترسم غلبه کرد رفتم داخل درو هم قفل کردم رفتم سمت اتاق نسترن درو یواش باز کردم وااااای چی میدیدم نسترن با یه شلوارک و تاپ مشکی رو تختش روشکم خوابیده بود دیگه طاقت نیاوردم سریع لباس و شلوارم رو بیرون آوردم با شرط رفتم کنارش خودمو انداختم روش صورتمو چسبوندم به صورتش انگار کل دنیا رو بهم داده بودن سریع بیدار شد ترسیده بود منو که دید داد زد چیکار میکنی شروع کرد به دست و پا زدن منم تند تند میبوسیدمش و صورت نازشو با زبونم میخوردم عصبانی شده بود گفت از روم پاشو وگرنه داد میزنم گفتمش کسی خونه نیست داد زدنت بی فایده هست منم اذیتت نمیکنم فقط یه بار لاپایی ارضا میشم تمام فهمید کاری ازش بر نمیاد هیچی نگفت

 
کیرم رو چسبونده بودم به کونش تمام وزنم روش بود یه لحظه ار روش پاشدم تا شلوارکش رو در بیارم سریع پاشد از رو تخت میخواست از اتاق بره بیرون که گرفتمش خودمو چسبوندم بهش تاپشو درآوروم واااااتی چی میدیدم نسترن با یه شرت و کرست مشکی با اون بدن ناز سفید جلوم بود و من میخواستم بکنمش همونطوری کلی ازش لب گرفتم صورتش واقعن جذاب بود انداختمش رو تخت شروع کردم به خوردن کل بدنش وقتی گردن و گونه هاش رو میخوردم کاملن داشت حشری میشد دیگه طاقت نداشتم میخواستم ارضا شم برگردوندمش به پشت و خوابیدم روش کیرم کامل چسبیده بود به کون نازش که مدت ها تو کفش بودم شرتشو به زور درآوردم کیرم رو گذاشتم لای کون سفیدش یواش یواش بردم سمت سوراخش داد زد نه تو که گفتی فقط لاپایی بهش توجهی نکردم به زور کیرمو کردم تو سوراخش اونم داد میزد دیگه کامل کیرم تو کونش بود خودمو چسبوندم بهش و صورتشو تند تند میخوردم دیگه داشت آبم میومد همونجوری آبمو خالی کردم تو کونش دیگه هیچی نگفت چن دقیقه خوابیدم روش با ناراحتی منو زد کنار ولی من کلی بوسیدمش بعد اون سکس یه بار ازش خواستم که باهاش سکس کنم اما قبول نکرد ولی همون یه بار کلی به من فاز داد.

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *