این داستان تقدیم به شما

سلام من نیما هستم 22 ساله…
 
من از بچگی از عمم خوشم میومد اما یادمه عمم همیشه تنها بود و ازدواج نکرده بود و فقط با زن عموم ارتباط داشت  از هرکی که میپرسیدم طفره میرفت به ناچار خودم دست به کار شدم که بفهمم چرا… اسم عمم الهام هست که الان 33 سال سن داره.اما اولین ماجرا. 3 سال پیش یکروز خونه پدر بزرگم بودم که دیدم عمم آمد داخل خونه ویک دست کلید گذاشت تو کمد و رفت بیرون منم از مادر بزرگم سوال کردم گفت کلیدهای خونه خودشه آخ جون منم سر فرصت کلیدها برداشتم و رفتم از روی آنها ساختم یکروز وسط هفته رفته بودم خونه پدربزرگم دیدم پدر بزرگم کلید خونه عمم داد بهم که برم شناسنامشو بیارم منم از خدا خواسته قبول کردم گفت عمم نیستش منم رفتم با کلید در خونه باز کردم و مستقیم داشتم میرفتم سمت اتاق خواب که دیدم در خونه باز شد عمم و زن عموم که اسمش مرجان بود وحدود 35 سال سن داشت آمدن داخل منم توی بالکن خونه قایم شدم …
 
دیدم الهام داشت میگفت چه عجب بعد 2 هفته زنگ زدی مرجان گفت دلم براش تنگ شده میخوام امروز ویژه در خدمتش باشم ! تعجب کردم نمیدونستم کی میگفت الهام از مرجان خواست باهم برن حمام مرجان هم خوشحال شد و دیدم الهام رفت سمت حمام و شروع کرد لباساش در آوردن پشت به من بود که لخت کامل شد و مرجان آمد شرتش هی بوس میکرد الهام داشت میگفت جنده من بیا تو حمام برات برنامه دارم اولین بار بود این صحنه ها میدیدم حدود 20 دقیقه ای تو حمام بودن موقعی که آمدن بیرون خشکم زد…

 
عمم یه کیررررر وسط پاهاش بود… ترسیده بودم… مرجان داشت برای عمم ساک میزد و هی کیره بزرگتر میشد بعد چن د قیقه که الهام حسابی سینه ها و گردن مرجان مک زده بود و حشریش کرده بود دیدم کیرش میزون کرد و فرستاد تو کس مرجان و اونم هی قربون صدقه الهام میرفت و هی میگفت تند تر… حدود 40 دقیقه ای سکس داشتن بعد با هم دیگه دوباره رفتن تو حموم منم سریع از خونه زدم بیرون…
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *