این داستان تقدیم به شما
سلام.افشین هستم 40 سالمه.تیپ و قیافه خوبی دارم.ولی در زمان دبستان چشمای درشت رنگی من و موهای بور من باعث جلب توجه بعضیها میشد مثلا مامان بیژن همسایه مون که هم دوستم بود و هم همکلاسی بودیم منو بیژن همیشه باهم بودیم فقط شبها موقع خواب هرکی خونه خودش بود زمان مدرسه و بیرون مدرسه، یا خونه ما و یا خونه اونها بودیم از اونجایی که ما خانواده شلوغی بودیم و بیژن فقط یک خواهر دوسال کوچکتراز خودش داشت، بیشتر خونه بیژن درس میخوندیم و تلویزیون نگاه میکردیم و بازی میکردیم که شهناز خواهر بیژن هم توی بازی های ما شرکت داشت…
***
با وجودی که شهناز هفت سالش بود و من نه سالم بود اون از لحاظ سکسی خیلی چیزا میدونست که من نمیدونستم مثلا تا تنها میشدیم سریع با کیرم بازی میکرد و شلوارشو میکشید پایین و چهاردست و پا میشد و میگفت بکن توی کونم منم میکردم و گاهی مجله سکسی که پراز عکسهای سکسی بود یواشکی از کمد مامانش برمیداشت و باهم نگاه میکردیم خیلی مواقع تعطیلات تابستانی که بعداز کلی بازی کردن خسته میشدیم وخونه اونها خوابم میرفت در حالیکه محبوبه مامان بیژن توی خواب منو میمالید و یا توی بغلش داشت فشارم میداد بیدار میشدم و اون که بین منو بیژن خوابیده بود خودشو بخواب میزد تا اینکه یکبار وقتی بیدار شدم تظاهر کردم هنوز خوابم که متوجه شدم، گاهی دستمو و سرمو توی سینه هاش فشار میده و گاهی جفت مچ پاهامو لای روناش میذاره و میماله و فشار میده و گاهی هم یواشکی از روی پیژامه دست به کیرم میزنه. اوایل برای من زیاد جالب نبود تا اینکه کم کم بزرگتر شدیم، با بیژن دوم راهنمایی بودیم و شهناز کلاس پنجم ابتدایی بود که موقع کردن شهناز، برای اولین بار خیلی لذت بردم و آبم اومد ترسیدم ولی شهناز بمن گفت که این چه آبی هست.
با وجودیکه اندامم بچگانه بود ولی کیرم بد نبود راستی یادم رفت بگم که اصل قضیه مامان بیژن بود که از همون بچگی خیلی منو دوست داشت و سعی داشت من خونشون باشم و خونه ما نریم انواع وسایل تفریح و خوردنی تهیه میکرد که جذب اونها بشم در کوچکترین فرصت ها و به بهانه های مختلف منو میبوسید و بغلم میکرد و گاهی خیلی توی بغلش فشارم میداد محبوبه خانم مامان بیژن خیلی جوون و خوشکل و اندامی بود شوهر تریاکی و بقول قدیمی ها شیره ای داشت که از صبح زود تا شب دیروقت توی مغازه بغالی کار میکرد وقتی هم خونه بود اکثرا کتک کاری و دعوا داشتند بگذریم تعطیلات تابستون بودبعداز ناهار خونه بیژن داشتیم کارتون نگاه میکردیم که کم کم بیژن ازخستگی بازی و خنکی کولر خوابش برد و مامانش هم چادرشو روی خودش کشیده بود و خوابش برده بود طبق معمول شهناز بمن اشاره کرد اتاقی دیگه بریم دیگه نیاز به صحبت کردن نبود و همه چیز با اشاره بود با این فرق که دیگه هم من و هم شهناز لذت واقعی سکس را متوجه میشدیم و همینطور که با تلاش توی کون شهناز تلمبه میزدم و اون ناله میکرد از پشت سرم احساس کردم در باز شد و کسی داخل امد وقتی جفتمون با ترس نگاه کردیم کسی نبود ولی در باز شده بود شهناز گفت خاک برسرم یادم رفت درو قفل کنم .چیزی نیست بادکولر درو باز کرده.ولی من ترسیدمو خونه خودمون برگشتم.فردا صبح طبق معمول بیژن امد دنبالم و کمی فوتبال بازی کردیم که محبوبه خانم صدامون کرد، بمن گفت برو چندتا نان بگیر برامون، و به بیژن گفت صبر کن باهات کار دارم، وقتی نون گرفتم و برگشتم، توی خونه فقط مامان بیژن بود و شهناز و بیژن نبودند وقتی سراغشون را گرفتم گفت رفتند منزل خالشون و زود برمیگردند، تو بشین پای تلویزیون تا ناهار بیارم، گفتم ممنون.من میرم.که با ناراحتی گفت کی تا حالا تعارفی شدی!خودت نون گرفتی حالا با هم ناهار میخوریم تا بچه ها بیان…
ناهار خوردیم و محبوبه رفت حموم و منو صدا زد وقتی رفتم پشت در حموم، گفتم کاری داشتی؟ گفت بیاتو کارت دارم، فکر کردم لباس میشوره و کاری داره، تا رفتم داخل، دیدم لخت لخت و خیلی تمیز و تراشیده و سفید مثل پری یا فرشته داره با لبخند میگه بیا بغلم.اصلا گویا جادو شده بودم غیر ارادی رفتم طرفش و با یک اشاره تیشرتم را بالا کشید و در آورد و نشست و با یک حرکت پیژامه مو کشید پایین و از پام در اورد همینکه سنگینی نگاهشو روی کیرم احساس کردم کیرم مثل فنر بالا پرید و محبوبه گفت ای بقربون ای دودول نازت .چه نازه و چه قشنگ و صاف و سفیدی….
تا بخودم اومدم تمام کیرم توی حلقش بود و داشت میمکید و میلیسید و منم سرپا بودم سرشو توی دستم گرفته بودم و اب دوش روی جفتمون میپاشید احساس کردم داره آبم میاد ،سرشو بخودم فشار دادم که یهو فهمید و سر کیرمو گاز گرفت، خیلی دردم اومد، گفت ببخشید، میخواستم که آبت فعلا نیاد.عجله نکن دوباره شروع کرد بدنمو خوردن و مالیدن…..بعد با شامپو جفتمونو شست و بیرون امدیم منم مثه یه عروسک مطیع بودم فقط گفتم بیژن الان میاد، گفت تا شب نمیان…خیالم راحت شد، همانطور لخت رفتیم روی تختخواب و منو بغل کرد و گفت سینه هامو بخور…وای چه سفید و نرم و قشنگ بودند و کمی غیر حرفه ای مثل بچه ها خوردم، که منو محکم بخودش فشار داد و گفت الهی قوربون ممه خوردنت بشمممم بعد کمی بستنی ریخت روی کوسش و سرمو هل داد لای کوسش و گفت بخور، که منظورشو فهمیدم، چندشم شد، اینجا جای شاشیدنه، اااییی… که با اولین زبون زدن و خودن چچولش خیلی خوشم اومده بود، کوس پفکی و کوچیکی داشت، دورش صورتی و سوراخ قرمز که ابش سرازیر بود لوسیون خوشبویی زده بود دیگه ترس و خجالت و استرسم برطرف شده بود …
جوابشو میدادم میگفتم چه کوس خوشمزه ای داری میگفت اگر به بچه ها و دیگران چیزی نگی، دیگه مال خودته، هروقت خواستی بیا باهاش بستنی بخوررر.بعد همینجور که روی کمر خوابیده بود پاهاشو داد بالا گفت کیرتو بکن توووش…باورررم نمیشد کون شهناز تمیز نبود میکردم، کلی حال میکردم، الان کوس مامانشو تمیز و خوشبو دارم میکنم، اروم سر کیرمو گذاشتم در کوسش که پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و منو محکم بخودش قفل کرد که تمام کیرم توی کوسش جا شد یه آهی کشید و گفت افشین جونم بچه تر بودی منتظر روزی بودم که منو بکنی عاشق چشات بودم بارها توی خواب با کیرت بازی کردم و بیقرار این روز بودم وقتی شهنازو میکردی میفهمیدم،خودم میخواستم حال کنید،که دخترم با دیگران نره و تو ارضاش کنی.بلاخره خانواده ما هیجان جنسی زود هنگام و زیادی دارند.حالا منو بکن فشار بده، وقتی تلمبه میزدم اون خیلی حال میکرد، اما کون شهناز تنگ بود و زود ابم میومد، الان کیرم کوس گشادشو زیاد لمس نمیکرد ،متوجه شد، بعداز کمی تلمبه زدن که همش لبامو میخورد ناله ای کشید و ارضا شد و گفت میدونم حال نکردی حالا نوبت تو هست، برگشت و گفت، بکن توی کونم، خیلی خوشحال شدم و با فشار اروم، کیرم رفت داخل کونش و گرمای کونشو خوب حس میکردم کونشو هی تنگ میکرد منم لذت میبردم و تلمبه میزدم که یدفعه تمام آبمو توی کونش خالی کردم و روش افتادم.منو دوباره بغل کرد و بوسید و تشکر کرد رفتیم حموم و لباس پوشیدم پول توی جیبی بهم داد که فهمیدم حق سکوت هست و خوشحال برگشتم خونه خودمون…
یکسال با مادر و دختر حال کردم تا ناگهانی بیخبر از محله ما رفتند 32 سال ازشون خبری نداشتم من متاهل شده بودم و بچه داشتم و همه چیزو فراموش کرده بودم که یکروز توی مغازه سوپرمارکتی، پروانه کسب اونو خوندم، اسم بیژن نیکنژاد بود، یادم اومد که این همون دوستم هست از فروشنده که اقای درشت و جا افتاده ای بود پرسیدم این پروانه کسب بیژن نیکنژاد مال شماست ؟گفت بله.گفتم اسم مادرتون محبوبه هست…؟باتعجب گفت بله، ولی شما؟بغلش کردم و روبوسی کردیم و گفتم خودت حدس بزن، ما خیلی دوست بودیم…کمی فکر کرد گفت چه سالی ؟وقتی گفتم 32 سال پیش،گفت افشین باورم نمیشه…خودتی؟.گفتم بله.گفت ما هنوز از خوبی های تو و خانوادت یاد میکنیم خیلی بی معرفت هستی .گفتم اخه شما ناگهانی بدون اطلاع کجا رفتید؟ غیبتون زد، گفت بله…پدرمو با مواد مخدر گرفتند و زندان بود ما هم خونه را فروختیم پدرمو آزاد کردیم نزدیک مغازه پدرم مستاجر شدیم ولی خیلی زود پدرم فوت کرد و مغازه را اول مامانم و بعد من بزرگ شدم اداره میکردیم و کم کم مغازه را فروختیم و سوپرمارکت بزرگ زدیم که میبینی و شرایطمون خوب شده.گفتم خدارا شکر.بلافاصله شمارمو گرفت، گفت هرجا هستی امشب تماس میگیرم منزل ما بیایید، .خیلی دلم میخواست محبوبه و شهنازو ببینم ولی الکی کلاس گذاشتم،گفتم مزاحم نمیشم..گفت بخدا از الان دستو پاتو میبندم میبرمت خونه.
خندیدیم گفتم چشم.برم خونه اماده بشم و به خانواده بگم، گفت پس زن و بچه داری؟ گفتم بله.گفت منم زن و بچه دارم. جدا زندگی میکنم و مامانم هم یه خونه برای خودش داره و تنها هست و منو و شهناز بهش سر میزنیم…گفتم یادم رفت احوال شهنازو بپرسم، گفت خوبه و گاهی باهم یادتو میکنیم ازدواج کرد و یه بچه داره و شوهر خوبی داره…خداحافظی کردم و رفتم منزل ،به خانمم قضیه را گفتم که همون همسایه قدیمی که در بچگی باهاشون سکس داشتم را پیدا کردم و شب دعوتمون کردند، لیلاخانمم خندید با طعنه گفت: به به پیداست که دوباره خوشبحالت میشه.راستی اینم بگم که بعداز گذشت چندسال از ازدواجمون، سکسمون یکنواخت و بی روح شده بود باهماهنگی لیلا و کلی مطالعه و تحقیق بتوافق رسیدیم که با بعضی زوج های با شخصیت، ضربدری رابطه داشته باشیم و الان چندین ساله که گاهی این رابطه را داریم و بخاطر همین رابطه، رازیبین منو لیلا وجود نداره و همه چیزو بهم میگیم لیلا پزشک زنان هست، بیژن تماس گرفت و ادرس داد و ما اماده شدیم و من که دیگه بیقرار بودم، بلاخره رسیدیم خونشون.منزل ویلایی شمال شهر و شیک و حیاط بزرگ که مشکل پارکینگ نداشتیم وقتی از ماشین پیاده شدیم با نگاه اول محبوبه را شناختم بزنم به تخته اصلا تکون نخورده بود هنوز خوشکل و خوش اندام بود و اون خانم جوون و شوهرش هم حدس زدم شهناز هست
. بمحض روبوسی مجدد با بیژن و احوالپرسی با خانمش، که خانم چاق و چادری بود محبوبه امد بغلم کرد و الکی میخاد حال کنه، میگفت پسرم کجا بودی دلم برات تنگ شده بود و با کمال تعجب جلو همه منو بوسید و با شهناز و شوهرش هم دست دادیم و داخل پذیرایی تعارف شدیم.اونشب همش صحبت از گذشته های شیرین بود که لیلا منظورشون را میفهمید، چون همه چیزو بهش گفته بودم ولی بیژن و خانمش و شوهر شهناز بیخبر بودند و شبی خوش گذشت و موقع برگشتن و خداحافظی عمدا کیف پولم که توش ادرس و شماره تماسمو گذاشته بودم کنار جاکفشی جا گذاشتم تا محبوبه و شهناز باهام ارتباط برقرار کنن.وسط راه خونه بودیم که شماره ناشناسی تماس گرفت و بعععلههه…محبوبه جون بود که افشین جون.کیفتو جا گذاشتی گفتم ای وای…مشکلی نیست فردا هماهنگ میکنم میام میگیرم.لیلا گفت ای شیطون زودی شروع کردی، نگذاشتی چندروز بگذره ، گفتم نه بابا، واقعا نفهمیدم چطور از جیب شلوارم افتاده بود.شماره محبوبه را توی گوشی ذخیره کردم لیلا و بچه ام خوابیدند و من خوابم نمیرفت که توی تلگرام پروفایل محبوبه را خواستم نگاه کنم که متوجه شدم کلی پیام داده و اظهار خوشحالی کرده از دوباره دیدن من….
یکساعتی از پیامش گذشته بود، بلافاصله استیکر تشکر و گل ارسال کردم که جواب داد، متوجه شدم اونم مثل من دچار تخیلات گذشته شده ،و بیخوابی بسرش زده ،و تا نزدیک صبح چت کردیم و صحبتامون خیلی زود خودمونی و سکسی شد و گفت که شاید باور نکنی بعداز تو و فوت شوهرم با هیچکسی رابطه نداشتم و با تخیلات تو خودارضایی میکنم ،کی میتونی منو به آرزوم برسونی؟ گفتم شرایطت چطوریه؟گفت هروقت تو بخواهی ،از قبل اطلاع بدی.منم شرایط را مناسب میکنم، گفتم فردا ظهر ناهار میام دنبالت و تا بعدازظهر باهم باشیم، ولی سروقت تمام شدن زمان کاری، باید برگردم پیش لیلا که شک نکنه.خیلی خوشحال شد و گفت منتظرتم.
دیگه نزدیک رفتنم به شرکت بود نخوابیدم و صبحانه اماده کردم و لیلا و دخترم و راهی کردم و خودم به بهانه رفتن به شرکت، برگشتم خونه و دوساعت خوابیدم ساعت 10 بیدار شدم توی حموم حسابی بخودم رسیدم و رفتم یه هدیه برای محبوبه و یه دسته گل گرفتم و ساعت 12 جلو منزلشون بودم که اتومات درو زد و درو بازکرد ،ماشین بردم داخل حیاط، امد استقبالم….وااااوووو چه هلوویی شده بود اصلا از دیشب خوشکلتر سکسی تر شده بودبا یه تاپ یقه باز و یه شلوارک امد بغلم و بوس و لب.. توی بغل هم رسیدیم توی خونه، که دیگه طاقت نداشت، دستشو بکیرم رسوند و گرفتشو هی میمالید میگفت وووااای چه کلفت و بزرگ شده اون دودول قدیمی خودم.الهی قوربونش بشم چه آقایی شده برای خودش…منو کشوند توی خواب، مثل زمان بچگی ،زودی منو و خودشو لخت کرد و شروع به ساک زدن کرد و خیلی تشنه بود تا کمی سینه هاشو مالیدم افتاد روی تخت و گفت راحتم کن که طاقت ندارم جرررم بده فقط کیرتو میخااام و ناله میکرد منم با اون هیجان و شیفتگی و احساسی که منتقل میکرد کیرم داشت منفجر میشد اما قبلش یه ترومادول خورده بودم که دوساعت سفت بکنمش…کمی چچولشو که خوردم فریاد میزد منو کشتی…بیا بالا منو بگااا… کیرتو بکن توی کوسم الان کوسم خیلی تنگتر از اونموقع هست، سی ساله کیر ندیده…گشادش کن …
حرفاش منو روانی میکرد سر کیرم خیلی کلفتتر از بدنه کیرم هست وقتی سرشو گذاشتم جلو سوراخ کوسش .گویا میخام کوس دختر ده ساله را بکنم ،کوس کوچیک تنگ که سر کیرم از تمام کوسش پهن تر بود گفتم جررر میخوری…گفت جررم بده میخام سفت منو بکنی، اروم سرشو مالیدم روی چچول خیس اب شهوتش، شروع به لرزیدن کرد و میگفت بکن تووووششش دوباره مثل گذشته پاهاشو حلقه کرد دور کمرمو بخودش فشار داد منم کمکش کردم ،هل دادم توووش، فریادی کشید و گفت ای جاااااان قوربونش بشم…تا تهش بکن سفت بکن وااای جووون الان تمام کوسمو پر کرده …ای جاااان و شروع به لرزیدن کرد و ارضا شد دو دقیقه نشد بلند شد امد روی من خوابید، بوسم میکرد گفت بعداز سالها منو زنده کردی باورت نمیشه خواستگارهای خوبی داشتم قبول نکردم خیلی ها میخواستند باهام رابطه داشته باشن، قبول نکردم، همون موقع که بچه بودی چندتا همسایه ها پیشنهاد رابطه بمن دادند، قبول نکردم ولی تورا میخواستم.. الان نوبت تو هست نشست روی کیرم اینقدر بالا و پایین پرید و تلمبه زد و ناله کرد که دوباره ارضا شد ، گفت میدونم چطوری ارضا میشی، ولی اونموقع کیرت قلمی بود ،الان کونمو پاره نکنی ، یواش یواش بکون توی کونم ، کمی خودش وازلین مالید بکونش و سوراخشو چرب کرد و سر کیرمو کمی ساک زد و چربش کرد و با دستاش باسنشو باز کرد و گفت بکون توووش…میخام دوباره داغی آبتو توی کونم احساس کنم ده دقیقه تلمبه محکم زدم ، کونش باز شده بود با کونش هی کیرمو فشار میداد گویا میخاد کیرمو قورت بده، که با فشار آبمو توی کونش خالی کردم ، خیس عرق روش افتادم.باز مثل گذشته بغلم کرد ، تشکر کرد ، رفتیم حموم منو و خودشو شست
گفت وقتی شهناز بزرگ شد از تو تعریف کرد، گفتم خبردارم که به افشین کون میدادی، شهنازم دیگه روش باز شد و گفت تا اخر عمرم بازم افشین و ببینم باهاش سکس میکنم ، بارها از سکسمون باتو تعریف میکردیم،یه چیزی بگم که شهناز شوهرش با دوستاشون توی میهمانی سکس میکنند وقتی میاد برام از سکس پارتی هاشون تعریف میکنه…تا اینو گفت مثل اینکه دنیارو بهم داده باشند محبوبه را بوسیدم و گفتم چه جالب …گفت چی جالبه؟ گفتم توی فکر بودم چطور میتونم با شهناز که شوهر داره سکس کنم، الان میبینم که مثل منو لیلا رابطه ضربدری دارند، پس خیلی راحت باهاشون سکس پارتی میکنیم، محبوبه گفت یه چیزی بگم، نه خانم تو و نه شوهر شهناز، نباید از رابطه ما خبردار باشند، گفتم حقیقت لیلا میدونه….منو لیلا چیز پنهانی از هم نداریم .گفت پس الان دیگه بهش نگو و فکر کنه فقط گذشته بوده…قبول کردم و ناهار خوردیم موقع ناهار شهناز با محبوبه تماس گرفت که افشین امد کیفشو بگیره؟ محبوبه بهش گفت زود بیا پیش ما خبر خوبی بهت بدم، ناهار تمام شد و چای میخوردیم شهناز رسید و مارو با لباس راحت توی بغل هم دید و با لبخندی خودشو توی بغلم انداخت و کلی از شوق گریه کرد…گفت کجا بودی بی معرفت.ارزوی من ازدواج باتو بود، البته شوهرم خیلی خوبه…ولی تووو… که یدفعه محبوبه وسط حرفش پرید و گفت ماهی را هروقت از آب بگیری تازه ست….شهناز با تعجب گفت یعنی چی؟من شوهر دارم و افشین زن داره!!!
محبوبه گفت دوس داری جلو شوهرت با افشین سکس کنی و شوهرت هم با لیلا زن افشین سکس کنه؟…شهناز که از تعجب شاخ در آورده بود گفت واضح بگید بدونم چه خبره!!!
محبوبه گفت دخترگلم مژده بهت بدم که افشین و خانمش مثل تو و شوهرت رابطه ضربدری دارند و میتونید با همسراتون مطرح کنید و رابطه راحت داشته باشید ولی باز بگم، کسی از من نباید چیزی بدونه.. .شهناز از خوشحالی یه لب داغ ازم گرفت، دستشو برد توی شلوارم کیرمو از خواب بیدار کرد و یکساعت هم خاطرات گذشته رو با شهناز زنده کردم با این تفاوت که اولین بار بود کوسشو میکردم و خیلی جفتمون لذت بردیم، عجب روز گارو شانس و تقدیری بود واقعا روزگار گرد هست و میچرخه و کمتراز یکماه رابطه ضربدری ما با شهناز شروع شد و گاهی با محبوبه تنها بودم و گاهی با شهناز چهارتایی سکس پارتی داشتیم…..
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید