این داستان تقدیم به شما
سلام . من رامتین 21 ساله ، توی یکی از شهرهای ساحلی استان گیلان زندگی می کنم …
***
ی روز داشتم نزدیک خونمون ، توی دریا آبتنی می کردم که یهو یه پسری با مایو اومد توی آب . هی میومد طرف من ! من دور می شدم ، اون باز می اومد !
گیر داده بود . بهش گفتم بره اونورتر ، اما گوش نداد . شروع کرد به چرت و پرت گفتن و از این تعریف های الکی …
خلاصه خودشو چسبوند بهم . من هم از ترس اینکه یه وقت جلوی مردم ضایع نشه ، نتونستم کاری بکنم . اون اینقدر به کارش ادامه داد که بی شرف من رو هم حشری کرد . حالا این از پشت چسبونده بهم و داره آلتشو که خیلی هم گنده بود ، لای کونم بالا و پائین میکنه ، از اونورم یه زن و شوهر جوون که انگار فهمیده بودن چه خبره ، داشتن از توی ساحل مارو تماشا می کردن !
بعدش که جفتمون دیدم اوضاع خیلی خرابه ، بهم گفت : ما اونجا چادر زدیم ، بیا بریم توی چادر …
منم که فقط یه شورت اسلیپ پام بود ، لباسامو برداشتمو دنبالش راه افتادم . راستش وقتی که داشتم باهاش می رفتم می دونستم که باید به بیشتر از یک نفر حال بدم . واسه همین قلبم توی دهنم بود . داشتم از استرس می مردم !!
همین که رسیدیم به چادر ، اون که از من جلوتر بود ، سرشو برد تو و آروم گفت : مهمون داریم . بعد به من گفت : برو تو …
وای بچه ها ، چشمتون روز بد نبینه ! همین که رفتم تو دیدم سه نفر دیگه اونجا نشستن دارن قلیون می کشن . راستش خیلی جا خوردم . دروغ چرا ؟ من به هوای 2 نفر رفته بودم اما حالا توی دام 4 نفر کـــــیرکلفت افتاده بودم !!
اون ها هم تا منو دیدن گفتن : به به خوش اومدی . قلیون می کشی ؟ و از این حرفا …
بعد رو کردن به اون اولیه که منو واسشون جــور کرده بود و زیر لب بهش می گفتن : ای ول ، دمت گرم ، اینو از کجا آوردی ؟ حرف نداره …
اونوقت در حالی که چشمشون مدام به پلوپاچه ی من بود ، هی ازم سوالای مسخره می پرسیدن و من در حالی از خجالت سرم پائین بود ، جوابشونو می دادم ، ولی جواب های الکی …
یکی می پرسید : چند سالته ؟
یکی دیگه : چند تا برادر خواهرین ؟
اون یکی : تا حالا با چند نفر حال کردی ؟
از این حرفا دیگه …
ولی خودمونیم ، توی جمع اون ها که بودم و اون نگاه های هیز و پر از شهوتشون که به من بود ، اصلا به کلی یادم رفته بود که خودم هم یه پسر هستم ! حالا بیا ببین چه ناز و عشوه ای دارم براشون می کنم . طوری که فکر کنم همونجوری داشت آبشون می اومد . حتی یکیشون که جلوی شلوارش حسابی باد کرده بود ، ناخود آگاه به آلتش دست می زد و مرتب می مالیدش !!
خلاصه بعد از اینکه یکمی لاس زدیم ، دیگه طاقت نیاوردن و درازم کردن روی زمین و افتادن به جونم . یکیشون شرتمو کشید پائین و افتاد روم . ولی هر کاری کرد نتونست کیرشو فرو کنه …
یکم که طولش داد ، بقیه صداشون در اومد که بابا ، کــونــو معطلش نکن ، ما هم میخوایم بکنیما … !!
خیلی ترسیده بودم . بعد یکی دیگشون که کاملا لخت لخت شده بود ، یه چیزی به سر کیرش مالید و اومد جای اون …
کیرش خیلی بزرگ و عضلانی بود . اما همینکه سر کیرشو گذاشت روی سوراخم ، با فشار نصفشــو کرد تو …. ، آآآآخ ، خیلی درد داشت !! ولی همین که شروع به عقب و جلو کردن کرد ، خیلی زود به کیرش عادت کردم و دردش کم شد !! بعدش همونجوری که داشت واسم تلمبه میزد ، در گوشم گفت : معلومه قبلا تمرین زیاد داشتیا …
از این حرفش زیاد خوشم نیومده بود ، اما چیزی نگفتم و گذاشتم کارشو انجام بده . آخه خیلی خوب داشت می کرد !! اون کم کم سرعتش رو بیشتر کرد و با گائیدنش مرتب کونمو پر و خالی می کرد . تا اینکه یهو کــیر دراز و کلفتشو تا ته چپوند توی کونم و از حرکت ایستاد . آآآآآخ که چه گوشتی بود ! کامل اشغالم کرده بود . یهویی دیدیم یه چیزی داره مثل نبض توی کونم می زنه و بعد از چند لحظه ، انگار یک عالمه قیر داغ رو توی کونم خالی کردن ! اوووووف…
فهمیدم که آبش اومده و دیگه کارش باهام تموم شده . اما همین که کیرش رو از توی کونم کشید بیرون ، احساس نیاز کردم . انگار که یه تیکه از وجودمو کندن و دارن می برن . اما طولی نکشید که دوستش اومد و جاشو پر کرد . کیر اونم دسته کمی از نفر قبلی نداشت و خیلی عمیق تلمبه میزد !!
نمی دونم نفری چند دور کردن ، چون من دراز کشیده بودم و دیگه زیاد نگاه نمی کردم زیر کی خوابیدم . فقط کارشون که تموم میشد ، فورا یکی دیگه میومد و جای قبلی رو پر می کرد . کارشون که باهام تموم شد و از چادرشون زدم بیرون ، دیگه خورشید غروب کرده بود !!
موقع راه رفتن کاملا حالیم بود که سوراخم هنوز باز مونده . قشنگ داشتم حس می کردم که چقدر گشاد شده !
وقتی هم که رسیدم خونه ، شورتم از اضافه ی آبشون که از بدنم خارج شده بود ، خیسه خیس بود !
نوشته: کــون تپل
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید