این داستان تقدیم به شما
سلام…
***
من یه زن عمو دارم اسمش مریمه از وقتی اومد تو خانواده ما عاشقش شدم اندام قشنگیشو داشت بیشتر از همه عاشق کونش بودم به همین خاطر زیاد میرفتم خونشون ، خونشون تو یه شهر دیگه بود که با شهر ما تقریبا 30 دقیقه فاصله داشت منم هر وقت میرفتم خونشون بیشتر شبها اونجا می خوابیدم حتی دانشگاهم بخاطر مریم زدم شهرشون و به بهانه کلاس در طول هفته تقریبا 4 شب اونجا می خوابیدم اونا هم یکی از اتاقاشونو داده بودن به من . مریم هم جلو من راحت بود یعنی پوشیده بود فقط روسری نمی پوشید و منم هر روز فقط نگاش میکردم و لذت می بردم .
بعضی روزا هم که میرفتن بیرون منم میرفتم رو کمد لباسی و با لباسهاش حال می کردم تا اینکه یه روز صدام کرد گفت این گوشیش خرابه بیا نگاش کن ببین میتونی درستش کنی رفتم دیدم مریم یه بلوز پوشیده و سوتین نبسته چون نوک سینه اش از زیر لباسش مشخص بود نگام بهش خیره شد دلم می خواست بگیرمش گفت حواست کجاست داشت بهم توضیح می داد اما تمام حواسم به نوک سینه اش بود گفت بیا ببین می تونی درستش کنی می خواستم گوشی را بگیرم اما بی اختیار با انگشتم به سینه اش ضربه زدم شاید باور نکنید اما عمدی نزدم نمیدونم چه شد اینکارو کردم خیلی عصبانی شد صد تا قسم خوردم که عمدی نبود و هزار بار معذرت خواهی کردم می گفت تا عموت بیاد میدونم چکار کنم انقدر معذرت خواستم تا قبول کرد به کسی نگه به خیر گذشته بود…
فرداش یه فکری کردم و رفتم یه ادکلن خریدم و کادو کردم چون میدونستم صبح ها تنهاست رفتم خونشون بهش دادم گفتم بابت کارم عذر می خوام خندید و چیزی نگفت ام از اون روز دیگه مانند قبل راحت نبود و حتی روسری هم میپوشید تا اینکه عروسی داداشم بود اومده بودن کمک می خواستم برم حمام مادرم صدام کرد گفت که مریم میخواد بره حمام شام دعوتن تو بعدا برو ( در حمام ما یو پی وی سی بود با دو کتیبه و اینه دو جداره که اینه دو جداره یکی از کتیبه هاش شکسته بود و ما اینه ساده نصب کرده بودیم و دستشویی و حمام با هم تو یه مکان بودن ) منم رفتم و لعاب پشت اینه را یه کم پاک کردم که تو حمام کاملا معلوم بشه و وقتی که مریم رفت حمام منم به بهانه دستشویی رفتم داخل و در ورودی به سرویس ها را از پشت قفل کردم چون دستشویی و حمام طبقه بالا بود و کسی نمیومد منم با خیال راحت از سوراخ اینه نگاه کردم و دیدم لخت لخت داره حمام می کنه تا اخر حمامش نگاش کردم چه اندام زیبایی داشت چه کونی …
تا اینکه روز تولدش بود و منم یه کادو خریدم و بهش دادم تشکر کرد دیگه به بهانه های مختلف بهش هدیه می دادم تا اینکه یه روز صبح که با هم تنها بودیم دلو زدم به دریا و گفتم دوست دارم گفت منظورت چیه گفتم عاشقتم دوست دارم از همون اول تا الان عاشقتم دیگه طاقت ندارم عصبانی بود گفت خجالت بکش گفتم دیگه طاقت ندارم ازش خواهش کردم که بهم بده گفت خجالت بکش هر کاری کردم قبول نکرد گفتم حداقل یه لب بهم بده قبول نکرد اینقدر التماس کردم تا راضی شد پنج دقیقه بهم لب بده راست کرده بودم بغلش کردم کیرم را چسبوندم به کسش ( روی لباس ) بوسش کردم و لبشو گرفتم خیلی خوب بود خودشم خوشش اومد پنج دقیقه شد حدود بیست دقیقه . روز بعد دوباره براش هدیه خریدم بغلم کرد و لبشو گذاشت رو لبام خیلی حال میداد اروم دستمو بردم سینه اش را گرفتم اولش نذاشت بعد اجازه داد سینه هاشو می مالیدم دکمه پیرهنشو باز کردم تا می تونستم سینه هاشو خوردم اونم شلوارمو کشید پایین و کیرم را گرفت چه لذتی داشت لخت شدیو رفتیم رو تخت از جلو کردم بعد اومد رو کیرم نشست و بالا پایین میکرد بهش می گفتم دوست دارم درازش کردم کونشو خوردم بهترین کون دنیا را داشت دستاشو از پشت گرفتم که نتونه تکون بخوره اروم کیرمو کردم تو کونش دردش گرفته بود روش دراز کشیدم با دست دهنشو گرفتم که جیغ نکشه و از پشت کردمش بهترین لذت دنیا را می بردم ابشو ریختم تو کونش تا یه ساعت تو بغلش خوابیدم هنوز که هنوزه لذت اون بار اول را فراموش نمی کنم چند دفعه باز کردمش اما هر بار برام تازگی داشت…
نوشته: زیگموند شلومو فروید
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید