این داستان تقدیم به شما
سلام
من مهسا هستم اول از خودم براتون بگم قد ١۶٧ وزنم هم حدود پنجاه کیلو پوستم هم تقریبا سفید
داستان بر میگرده به حدود ٣سال پیش وقتی نوزده بست سالم بود
من با دختر عموم پریسا خیلی با هم راحت بودیم و هستیم تقریبا هم همسن هم هستیم من یه برادر از خودم کوچیک تر دارم ولی اون تک فرزنده…
داستان رو براتون بگم یه شب که پریسا اومد خونمون با بابا ومامانش برای اینکه ببینیم عید کجا بریم از شانس من بدبخت اونسال کنکور داشتمو عید جایی نمیخواستم برم من و پریسا هم مثل میشه با هم درحال حرف زدن بودیم که پریسا گفت بیا این عید بریم بیرون میخوان برن شمال من گفتم درس دارم و اینا پریسا خیلی ناراحت شد از دستم خلاصه یکی دوروزی گذشت و من هم تو وات از پریسا معذرت خواهی کردم و ازش خواستم اون پیشم بمونه با کلی اصرار قبول کرد خلاصه گذشت تا عید رسید و خوانوادهامون رفتن شمال البته برادرم هم خونه موند ما چون خونمون زیرزمین داشت اغلب اوقات اونجا درس میخوندم و میخوابیدم داستان از جایی شروع شد که شب دوم سال جدید بود من و پریسا رفتیم بخوابیم یکی دوساعت نگذشته بود از خوابم احساس کردم دست یکی رو سینه هامن من خودمو زدم به بیخیالی فکر میکردم مهسا خوابه دستش اومده اونجا بعد ده دیقه دیدم مهسا داره سینمو میماله بعد یواش یواش دستشو برد پایین تر من چیزی نگفتم یکی دو دیقه گذشت مهسا شلوارکمو دراورد و از رو شرت کسمو میمالید تا اومدم بگم پریسا داری چیکار میکنی سریع شرتمو در اورد و کسمو لیس زد…
یهو یه حس عجیبی پیدا کردم اولین بار تو عمرم کسی چنین کاری برام کرد خیلی خوشم میومد پریسا خندید گفت چیه خوشت اومد من بهش گفتم نکن بیشعور ولی ول بکن نبود بزور التماس ولم کرد به یه شرط گفت فردا شب هرچی گفتم قبول کن منم چون اومده بودم بگن خوشم نمیاد(الکی) گفتم باشه من میدونستم درخواست فردا شبش هم چیه تقریبا شب بعدی رسید پریسا گفت قولت رو یادت میادمن الکی گفتم نه اون گفت گوه نخور باید رو قولت بمونی منم گفتم باش گفت امشب باید مثل دوتا زن لز با هم حال کنیم من چون میدونستم قبول نمیکنه گفتم نه ولی من خودم از خدام بود خلاصه گفت من برا شما نرفتم شمال اینه جواب نیکی من من گفتم بابا قبول میکنم بعد دیگه پریسا شروع کرد اومد طرفم و اومد منو بوسید منم همراهییش کردم یه دیقه ای بوسیدنو ادامه دادیم و در حمین حین پریسا لباسای منو در اورد بعد لباسای خودش من فقط یه شرت پام مونده بود پریسا اومد پایین تر رفت سراغ سینه هام یکیشون رو میخورد و یکی دیگش رو میمالید خیلی حال خوبی بهم دست میداد من دست کردم تو موهاش نمیدونستم دیگه چیکار کنم بعد یهو پریسا گفت چرا وایسادی گوشمو بخو گردنمو لیس بزن…
من شروع کردم ب لیس زدن گردنش و گوشاش توعمرم چنین تجربه ای نداشتم خیلی بهم حال میداد پریسا هم هیکلش بهتر از من بود هم خوشکل تر من کلا پریسا رو خیلی دوست داشتم بعد یهو پریسا رفت سراغ کونم و شروع به لیسیدنش کرد و با انگشتش با کسم بازی میکرد از شدت شهوت من کلا خیس شده بودم بعد پریسا شرتم رو کامل دراورد و بهم گفت تو کس متو بخور منم مال تومن قبول کردم شروع ب این کار کردم پریسا با زبونش جوری با کسم بازی میکرد که از شدت شهوت من دیگه نمیتونستمک کاری کنم صدای ناله هام بلند شده بود من دیگه نتونستم کسش رو بخورم پریسا پاهامو کاملا از هم باز کرد و شروع به خوردن کسم کرد من دیگه هوش خودمو نداشتم پریسا کسمومیخورد و با سینه هامبازی میکرد نمیدونم چرا تو همین چن دیقه سکس ما من یه جور دیگه پریسا رو دوس داشتم خلاصه پریسا داشت همینظور کوسمو میخورد که یه لحظه کل بدنم بی حس شد چنان حالی بهم دست داد که تو عمرم حتی تو سکس های بعدیم هم نکردم …
من دیگه نای تکون خوردن نداشتم …یه پنج دیقه ای افتاده بودم پریسا هم داشت با خودش ور میرفت که اونم ابش اومد من و پریسا اونشب تا صبح لخت بغل هم خوابیدیم و هی همو میبوسیدیم بعد فردا صبح از پریسا پرسیدم تو از کجا این کارا رو یادگرفتی گفت از تو دبیرستان دو سه باری با رفیقم اتوسا این کارا رو کردم بهم گفت نگان نباش یه سوپرایز خوب برات امشب دارم نگو که اون خیلی خوشش میاد طرف مقابلش جوراب ساق بلند سفیدبپوشه از شب دوم تا اخرین روز تعطیلات کار من و پریسا هر شب سکس بود الان هم پریسا نامزد کرده ولی ما هنوز سکسمونو داریم…
***
خیلی ممنون که تا اخر داستان خوندید. اگر دوست داشتید داستان سکس سه نفریمون با نامزد پریسا رو هم براتون میگم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید