این داستان تقدیم به شما
اسمم میلاده.نزدیک به ۳ ساله که ازدواج کردم. زمانی که خواستم برای اولین بار با زنم ارتباط جنسی داشته باشم متوجه شدم که دختر نیست از انجاییکه خیلی دوستش داشتم و از ترس ابروریزی پیش خانواده وبستگان ودوستان واطرافیان سکوت کردم وهیچ عکس العملی نشون ندادم و فقط اززنم پرسیدم داستان چیه راستش رو بگو اول حاضرنشدراستش رو بگه بعداینکه تهدیدش کردم وبهش اطمینان دادم که اگرراستش روبگوید چیزی بهش نمیگم …
اونم لب به اعتراف گشود! وگفت که زمان دانشجویی درترم اول کارشناسی بایکی ازدوستام یک منزل اجاره کرده بودیم صاحب خونه ماطبقه بالا بودندصاحب خونه یه پسرداشت که تازه ازسربازی اومده بود بیکاربود اسمش سعیدبود بعد چندماه یک شب زن صاحب خونه یک شب ماروشام دعوت کردمارفتیم بالا بعدشام و میوه یکخورده نشستیم صحبت کردیم سعیدم بود یکم اشنا شدیم بعدبرگشتیم…
بعدچندروز یک روزعصرمن کلاس نداشتم و خونه تنهابودم دیدم تلفن خونه مازنگ خوردرفتم گوشی روبرداشتم دیدم سعیدهست تعجب کردم گفت هستید میخواستم قبض برق روبیارم بدم گفتم اره هستیم اورد دم در قبض رودادویکم سرحرف روبامن بازکردوشماره خودشوبه من داد بعدچند روز تو راه پله دیدمش سلام علیک واحوالپرسی گرم بامن کرد و گفت میشه شماره همراه تو داشته باشم منم شمارمو دادم ازهمون شب اس دادناش شروع شدتابعدچندماه یکبارگفت میخوام ازنزدیک باهات حرف بزنم تااینکه یک روزدیگه تنهابودم اومددرزدوبدون تعارف اومدتوخونه ماچند ساعتی پیشم نشست و موقع رفتن باهام دست دادو بعد منو بوسیدو رفت بعدش چند باردیگه اومدورفت تا اینکه دوستم یک شب رفت پیش دوستش ساعت حدودای یک شب بود دیدم در زد منم دررو بازکردم دیدم بازم اومدتوچندساعتی نشست ویواش یواش اومد منو بغل کردو بزور منو لخت کردو از پشت منو کرد و ازم فیلم و عکس گرفت بعدش تاصبح پیشم خوابیدو بعدش دیگه منم بهش عادت کردم کاربه جایی رسیدکه بعضی روزا بخاطر درخواست سعید دانشگاه نمیرفتم سعیدمیومدم باهام حال میکرداینکار تو این چهارسال بیشتر روزا ادامه داشت تا اینکه درسم تموم شد اومدم شهرستان .بعداون هم گفت چون عادت کرده بودم به ارتباط جنسی با پسرداییم ارتباط جنسی برقرارکردم….
منم دیگه کاری ازدستم برنمی اومد ازطرفی هم بهش قول داده بودم که بهت چیزی نمیگم تااینکه دیدم پسرداییش بهش لس میده وباهاش اس ام اسی درارتباط هستن تااینکه یک روزاومدم خونه دیدم پسرداییش باشلوارک خونه ماست ولی چیزدیگه ندیدم یواش یواش روشون پیشم بازشد وپسرداییش اکثراوقات میادخونه ماخانومم جلوش باتاپ وشلوارک میمونه اکثراوقات من نیستم پسرداییش میومدپیشش .تااینکه یک شب بهش گیردادم واسرارکردم اونم گفت که اره باهاش ارتباط دارم چون ازم فیلم و عکس گرفته ومنوتهدیدمیکنه منم مجبورم تن به این کاربدم جدیداچندبارهم باپسرداییش تعطیلات باهم میرن شمال یا اصفهان بعدچندروز میان منم دیگه بیخیال شدم چون کاری نمیتونم بکنم
نوشته: میلاد زوقیلی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید