این داستان تقدیم به شما
فاطمه هستم ۳۳ ساله ۱۷ سالگی وقتی هنوز دیپلمم را نگرفته بودم عقد کردم یکسال بعد تو ۱۸ سالگی به شرط ادامه تحصیل تا هر مقطعی آنهم در یک از دانشگاههای دولتی پایتخت ازدواج کردم
خواستگاران فراوانی داشتم مهم نیست بعضی خورده بگیرن فکر کنند که خودستایی میکنم حتی پسرای فامیلهای ساکن در تهران و کرمانشاه و کنگاور.هم خواستگارم بودند.
ده ما نسبتا بزرگه نزدیک شهره میشه گفت یجورایی چسب و قاطی شهر شده حدود ۵۰۰۰ نفر جمعیت داشت در منطقهای تورک و کورد به سه زبان حرف میزدیم
روستای تحصیل کرده و تحصیل دوستند و بیسواد نداشت و ندارد
باور کنید تو اون روستا دختری به زیبایی من نبود اینو من نمیگم همه فامیل و غریبهها میگن
کنکور ۸۸ یکی از دانشگاههای مطرح تهران با رتبه زیر ۸۰ قبول شدم رخدادی باعث شد نشه سال اول برم اگر بنویسم وقتتان را میگیرم سال بعد باز کنکور دادم اینبار تو همون دانشگاه با رتبه زیر ۳۰ قبول شدم البته از امتیاز خانواده شهیدم بر خوردار بودم باز شوهرم داشت یه جورایی مخالفت میکرد که چرا دانشگاه شهر خودمون را نزدی و کلی مشاجره داشتیم تا برادر کوچکترش که خیلی همدیگرو دوس داریم با وجود کوچکترین فرزند خانواده هست اما حرفشو بابا مامانش و بقیه قبول داشتند به اصرار او که خودشم دانشجوی مقطع ارشد در همان دانشگاه هم رشتهی من (عمران) بود همه خانواده را (شوهرم و بابا و مامانشو) قانع کرد که بهترین گزینه را زدم و کمترین هزینه را تحصیلم خواهد داشت شوهرم تا تفهیم شد خیلیم خوشحال شد
شهرام توضیح داد فاطمه چون با من همدانشگاهه و هم رشته، به کلاسهای تقویتی کتاب و غیره نیاز پیدا نمیکنه چون خودم کمکش میکنم
سرتون درد نیارم تا من حرکتی بکنم ثبت نام خوابگاه متاهلی با توجه که من خانواده شهید بودم اونم دو شهید (پدرم و برادر بزرگم) را خیلی راحت ردیف کرد
همهی مراتب ثبت نام و انتخاب واحدها که ترم اول میشه گفت اجباریه من اصلا نفهمیدم کی همه را انجام داد برایم استفاده از خوابگاه مستقل متاهلی را شسته و رفته کرد فقط در امضای فرمها و تعهدات حاضر شدم، وام متاهلی برایم جور کرد بعد از تحویل گرفتن اتاقم حتی هر انچه نیاز داشتم تهیه کرد چون خودش دانشجو بود واقف و وارد به امور آن رشته و دانشگاه همه نیازها و پیشنیازهایم را محیا کرد
با دنیایی از ذوق و عشق به تحصیل دوران زیبای دانشجوییم را شروع کردم
دوستان عزیز میدونن که ادامه تحصیل در هم رشته بودن با کسان نزدیک چقدر جالب و کمکه تقریبا من در مقاطع تحصیلیم میشه گفت به کتاب و جزوه هیچ مبلغی هزینه نکردم چون از مال برادرشوهرم (شهرام مستعار) استفاده میکردم و اگر نیازی مازاد بر انها داشتم باز شهرام برام از دوستاش رایگان میگرفت
قبل از ازدواج با همسرم (شهداد مستعار) مادرم از شهداد حرف زد و از خانواده سالم و دانش دوست و با فرهنگشان، خیلی رک گفتم شهرامو دوس دارم به شهداد نمیدونم چرا علاقه ندارم ! ما همسایهی نزدیک به هم بودیم هر دو برادر را میشناختم پدر شهداد مدیر مدرسه دهمان بود و مامانش دبیر در دو دبیرستان شهرمون
با وجودیکه شهرامو شهداد خیلی به هم شباهت داشتن نمیدونم چرا دلم برای شهرام میتپید ؟!
الحق شهرام از همه لحاظ از طرز برخور اجتماعی سر تر از شهداد بود تنها تفاوت ظاهریشون قد بلند شهرام بود البته قد شهداد هم کوتاه نبود حدود ۱۸۰ بود اما شهرام ۱۹۰ هم شاید بلندتر بود با کلی حرف و تجربه زناشویی مادرم قانعم کرد که شهداد بهتر از شهرامه چون چشم و گوش بسته تره شغل ثابت داره ضمنا شهرام از کجا معلوم که تو را بگیره نمیشه که بگیم بیا دختر ما را بگیر رو حرف مامانم نه نگفتم و خودم به مسیر سرنوشتی نا معلوم گره زدم
شهداد لیسانس مهندسی کشاورزی داشت چهار سال از شهرام بزرگتر بود در سازمان جهاد کشاورزی کارمند بود توی ده پیش باباش زندگی میکرد خونشون خیلی بزرگ بود سه طبقه پر از اتاق و هال و هال خصوصی پر از فرشهای دستباف گرون و وسایل بود میشه گفت ده تا خانواده میتونستن راحت زندگی کنند
چنانکه گفتم اون زمان شهرام دانشجوی مقطع کارشناسی عمران در تهران بود
با شروع ترم اولم که اغلب از دروس عمومی است مشگل زیادی نداشتم اما دوس داشتم حتی برای یادگیری بهتر آنها به شهرام مراجعه کنم شهرام هم با علاقهی زیاد کمکم میکرد تو واحد های تخصصی که دیگه رهاش نمیکردم ، خیلی ساده و قابل هضم یادم میداد خودمم استعدادم خیلی خوب بود اما همش دوس داشتم از زبان شهرام یاد بگیرم تو کلاس نامبر وان بودم و اغلب دانشجویان چه پسر چه دختر از جزوه هایم نت ورداری میکردن
شهرام تو دوران دانشجویی کارهای ساختمانی هم میگرفت خیلی با هوش و کاردان بود تازه یک پروژه از شهرداری گرفته بود براش چندتا مهندس و تکنسین انجامش میدادن کلی سود هم میکرد او فقط مدیریت میکرد
منو شهرام روزها در ساعات فراغتمون تو دانشگاه اغلب به کتابخانهی دانشگاه میرفتیم اونجا بیشتر سؤالها و مشکلاتمو ازش میپرسیدم بیشتر از هر چیز با دیدن شهرام لبریز از شوق و خواهش و تمایل شهوت میشدم تعطیلات اغلب که کار نداشت منو خبر میکرد با هم برای تفریح به اماکن جاذبه های توریستی استان های تهران و البرز و شمال و قزوین میرفتیم و چند بار که شمال رفتیم ویلا گرفت شب را دوتایی یکی دوشب هر وقت که رفتیم موندیم هر بار میرفتیم میگفتم اینبار دیگه منو میکنه اما شهرام انگار تو باغ نبود هر چه نگاه به چشماش میکردم هر چه تیکه مینداختم با لباس تن نما پیشش میگشتم حتی با شلوارک بودم سینه هامو تا میشد لخت میکردم که دل هر مردی را میبرد و شوخی میکردم فقط گاهی نگاهم میکرد اونم تا تیغ نگاهم را متوجه میشد از نگاهم فرار میکرد
اما من نگاهم قفل میشدم به چشاش و حرکاتش حتی پیش شهدادم من نگاهم به شهرام قفل میشد انگار دست خودم نبود!
میان پرانتز بگم تا از موضوع اصلی دور نشم خوشبختانه شهداد خیلی ساده و ببو تشریف داشت برای نمونه بگم تو اولین جشن تولدم هر کی هدیه ای گرفته بود شهرام برام موبایل آیفون 3GS گرفته بود شهداد یک جفت گوشوارهی نه چندان مد روز گرفته بود آورد تو گوشم کرد همه رقصیدیم و شادی کردیم من موهامو افشان کرده بودم گیسوان بلوند طبیعی با تارهای زیاد و نرم، پایان جشن خواستم گوشواره هامو در بیارم موهام به یکیش پیچیده بود نتونستم از شهداد خواستم در بیاره گفت من سلیقه ندارم بده شهرام باحوصله است منم از خدا خواسته گفتم شهرام جون، «اسمشو خالی میگفتم خوشم میاومد از اول هر چه گفتن بگو داداش شهرام نگفتم ،» گوشم داره پاره میشه گوشوارمو درمیاری منم با لباس نیمه لخت گردنو سینمو پشتم تا نزدیکی باسنم لخت با لباس مجلسی کوتاه تا بالای زانو بدون جوراب خط سینه هام باز عملا پیش مامانو شوهرم یه جورایی رفتم تو بغل شهرام موهامو دونه دونه از لای بند گوشواره آزاد کرد کاری میکرد که کمترین تماس را با من داشته باشه من در عوض خودمو تو بغلش مینداختم هردو سر پا بودیم هی میگفتم یواااش دردم میاااد زخمم نکنی! جلو اینه چند باری باسنمو زدم جلوش آخ و اووخ کردم که انگار گوشم درد میکنه اما داشتم تو ذهنم با شهرام سکس میکردم دست خودم نبود! اما شهرام دوری کرد تا گوشواره را درآورد گفتم آخیییش چه دردی داشتم مرسی شهرام تو چه واردی؟! اینارو با تیکه پرانی گفتم تو ذهنم انگار سکسمون تموم بشه و بگم آخخخخیییش
شبها تو خوابگاهم تا شامو میخوردم به عکس و فیلمهایی که در مناظر و محل های دیدنی تهران و شمال با شهرام داشتم نگاه میکردم به سلفی ها که با هم گرفته بودیم زوم میشدم و شهوتم میزد بالا و درو قفل میکردم دستمو رو کوصم و رو کلیتوریسم میذاشتم میمالیدم با تصویر کشیدن سکس با شهرام خودمو ارضا میکردم حتی شبی دو یا سه بار هم این کارو گاهی میکردم
اغلب با شهرام تصویری با اسکایپ به بهانه پرسیدن درس چت میکردم کاری میکردم تا منو بدون حجاب و نیمه عریان ببینه از سینه هام و چاکش خیلی واضح سعی میکردم تصویری انگار اتفاقی و معمولی در کادر دوربین موبایلم بفرستم هردو موبایلمون آیفون بود دریغ از ابراز تمایل ذرهای از شهرام !!!
سال ۸۸ سپری شد و سال دیگرش هم پشت اون
سوختن از من بود و بی توجهی از شهرام سال تحصیلی سومم آغاز شد هر سال جزو دانشجویان نمونه بودم خوشبختانه هیچ گزارش انضباطی هم نداشتم چون حجابمو تو دانشگاه رعایت میکردم شهداد چند بار اونم یک شب بیشتر نه به خوابگاه در طول اومد
بخاطر احترام به بابا و داداش شهیدم همیشه یه جورایی اونها را جلو چشم میدیدم اگه دست از پا خطا کنم لو برم جبرانش برایم سنگین تمام میشه اما در مورد شهرام باکی نداشتم و هیچی جلودارم نمیشد!!
تولدم ۱۴ دی است سال سوم دانشگاهم چند روز قبلش شهرام ازم خواست تا با هم بریم گوشی هامونو عوض کنیم آیفون 3GS را بفروشیم آیفون 4S بگیریم پرسید پول چقدر داری گفتم دارم هر چه بخای گفت باشه برای کادوی تولدت گوشیتو عوض میکنم پول نمبخا بدی
رفتیم فروشگاهی که شهرام با پسر صاحب فروشگاه دوست و همکلاس بود منم میشناختمش اونم تو فروشگاه بود گوشی هامونو اطلاعاتشو تو فلش ذخیره کردیم گوشی ها فلش شدن و یک جفت گوشی جدید آ 4S گرفتیم اومدیم گشتی زدیم دم عصر بود رفتیم کافی شاپی و اونجا هات چاکلتی سفارش دادیم تا نشستیم شهرام اول گوشی منو ستاپ کرد اطلاعات داخل فلشمو ریخت پالتووامونو درآوردیم و مثل دو تا عاشق و معشوق نشستیم رفتم بغل صندلیش خودمو تا میشد بهش چسبوندم بوی ادکلنش مستم کرد منم ادکلن مورد علاقه او را زده بودم از بوی عطرش حس کردم که چقدر خوشش اومده چندتا عکس سلفی در پوزیشنهای مختلف با شهرام گرفتم
مال خودشو نصب و ستاپ کرد گفتم میتونم گالریتو ببینم؟ گفت گوشی یک وسیلهی کاملا شخصی است اگه بگم نه ناراحت نمیشی؟!
منم رک گفتم چرا میشم حالم بد شد! خیط شده بودم .
خندید و دندانهای سفید و مرتب و زیباش به زیباییش هزاران بار افزود گفت باشه بیا ببین اما زیاد زوم نشوو !
جوووون با اشتیاق گرفتم
گالریشو باز کردم با تعجب عکس هیچ دختر یا زنی که نشان از دخترای دانشگاه یا حتی بیرون را ندیدم بجز چندتا عکس سلفی منو خودش عکسی که حالت خصوصی باشه با هیچ زنی نداشت!
اگر چندتایی هم تک و توک بود و خیلی معمولی بقیه باز چند تا از سلفی هایی بود که من براش فرستاده بودم مانند عکسمون در برج میلاد یا دربند یا تو کوه و شمال بود و بقیه همش از همایش های خودشان و با دوستان پسرش و از این قبیل بود
گفتم شهرام چنان گفتی شخصی کوپ کردم گفتم لابد حرامسرایی از دختر و زنان خوشگل تو گالریته و پره عکسهای ۱۸+ ! خخخخ
گفت منو با دختراااا؟! من بچم خخخخخخ
گوشیمو گرفت گفت حالا اجازه هست منم گالریتو ببینم اگه بگی نه به جون تو ناراحت نمیشم!
گفتم حتما عزیزم من خودمو گوشیم دربست در اختیارتیم بفرما! اینو چنان با عشوه گفتم خودمو یلحظه تو بغلش حس کردم چون تا گفتم خودم دستمو نمادین از چهره تو هوا سُر دادم تا رونهام که مال خودشم!
خداخدا میکردم گالریمو ببینه تا باز کرد نخستین عکسهایی که بالا اومد سلفی با خوش بودم که چند دقیقه پیش گرفته بودم به دقت نگاه کرد گفت فاطمه تو واقعا یک هنرمند فتوگرافیاا میدونی؟
گفتم چطور؟
گفت ببین این عکسو چه زیبا شکار کردی؟! انگار من دارم از قاب و کادر عکس زنده زنده میام بیرون چه زاویه هایی را انتخاب کردی همه جالبن!
گفتم چشات و خودت زیبایی و عکساتو خوب میبینی الحق که از کوزه همان طراود که در اوست زیبایی دیدهات هم موشکافانه است، منم مثل زگیل ناجور چسبیدم کادرو خرابش کردم چرا از اون نمیگی؟!
گفت نگووو فاطمه تو که معجزهی رنگین کمان زیباییهایی، تو کلکسیونی از هر آنچه دخترای زیبا تو دنیاست هستی، لنگهی تو را خدا نیآفریده دیگه نمیتونه بیافرینه تو سنگ تمامی!!! …
وااای داشتم از خود میرفتم با طنین زیبا و شمرده شمرده و آمرانه شهرام لحظه به لحظه برای نخستین بار داشت منو تجزیه و تحلیل میکرد از ریزه ریزه زیبایی های اعضا و اندامهایم حرف میزد انگار داشت منو با دستاش اسکن میکرد و نقاشیمو رنگ آمیزی سه بعدی میکرد خیلی جالب منو با حرفاش ترسیم میکرد از زیبایی چهره و لب بینی و چشم ابرو و گوش گیسوی بلند و وسوسه انگیز بلوندمو، گردن سفید بلندمو، سینه های گرد و شهوت انگیزمو، شکم صاف و گودی و انحنای قوس کمرمو، ناف زیبامو، زیبایی و گردی و بزرگی اندازه باسنمو، رانهای پر و صاف و صیقلیمو، حتی ساق و مچ پای و پاهای کشیده و انگشتانمو، همه و همه را با نگاهی به یکی از عکسهایی که تازه گرفته بودم و زوم میکرد شعرگونه باز گو میکرد وقتی حرفاش تمام شد بدون اینکه دچار لغزش شود خیلی عادی مشغول تماشای عکسهای بعدی شد که تو کوه بعد از سُر خوردن رو برف بود با موهای باز صورتمو چسبونده بودم به صورتش انگار میخوام ببوسمش و عکسهای دیگه که به ترتیب تاریخ ردیف بود زیادم نبودند همش عکسهای بی خبری از شهرام اونجایی که با شلوارکِ چسب تو شمال نشسته کباب درست میکرد، کیرو خایه اش مثل بچه گربهای که تو شلوارش قایم شده زوم کرده بودم فقط از اونجاش گرفته بودم خخخ و سلفی ها بود تا رسید به یک سلفی خودمو خودش که با مونوپاد گرفته بودم و عکس سریالی بود تو دربند دو سال پیش بود بعد از خوردن ناهاری که مانتومو درآورده با تاپ و ساپورت بودم شهرامم با شلوار اسلش کونمو خیلی واضح گذاشته بودم جلو کیرش که خیلی زود کیرش با خوردن لوپ کونم سفت شد رفت لای باسنم و حض میکردم چرخوندمش تا از همهویوی دربند مثلا عکس داشته باشیم شاید یک دقیقه معطلش کردم تا خوب سفت شد خودشو از من جدا کرد اما من ول کنش نشدم چند بار سرمو چرخوندم عاشقانه نگاهش کردم یکی از زیباترین سریال عکسهایم بود که صدها بار شبا بطور لایو میزدم نگاهش میکردمو خودمو میمالیدم و و خالی میکردم یک پارتشو دید اونم لایو که خیلی تحسین کرد حس کردم چهرهاش زیباتر شد و چشماش بدجوری تو تنم تو عکسام نفوذ میکرد و هر از گاه چشمش به ناحیه سینه های نیمه لختم و لای پام که پد مسافرتی گذاشته بودم برامده تر از معمولیم بود برای تحریک کردنش سعی میکردم پد بذارم جلوم برجسته تر بشه بلکه استارت بخوره تا متوجه میشد میدیدم منحرفش میکرد تا زد بقیه را رفت و رسید به عکسهای معمولی و باز چندتا عکس خودشو خودم که با مهارت خیلی زیاد مونتاژ کرده بودم چندتا عکس بود در کنار عکسهای نیمه عریانم با آستین حلقهای و حتی لباس دکولتهی زن و شوهری که تا هلال صورتی سینه هامم معلوم بود با شهرام در یک قاب !
شهرام اونجا نگه داشت گفت اینارو ما کی گرفتیم؟! نکنه هیپنوتیزم کرده بودی؟ یا منو شبیه سازی کردی و نمیدونم خخخخ ؟!
میدونستم میدونه مونتاژه اما خودشو زده به نادانی گفتم مونتاژ کردم پرسید چرا؟ گفتم آخه دوستام مخصوصا متاهلها میپرسیدن چرا با شوهرت عکس دو تایی نداری برای بستن دهن اونا این کارو کردم تو و شهداد مگه داداش نیستین شباهتتون به هم زیاده بعضی میپرسیدن شوهرت چقدر شبیه داداششه چون تو را دانشگاه با من زیاد می بینند به همه گفتم دوقولو هستن اونا هم باور کردن خخخخ
تا رسید به عکسهایی که تو فایل همکلاسی و دوستام بود که هیچ پسری جز چند تا از استادام نبودن با همکلاسی ها تو دانشگاه گرفته بودم و چند تایی هم تو پارک نیاوران که همه شال و روسری ها را ورداشته بودیم دیگه عکسها از پروژه و موارد درسی بود!
قلبم تو دهنم تالاپ تلوپ میکرد دستپاچه شده بودم نفهمیدم هاتچاکلتمو چطوری خوردم در عوض شهرام ریلکس و آرام با وقار و نگاههای سنگین به بمن که خیلی هم تیپ جالب زده بودیم تو اون سرما زدیم بیرون هوا کامل سرد شده بود برف داشت ریزه ریزه با نسیم سردی میاومد زمین از برف سفید شده بود هردو پالتو داشتیم مجبور شدم دکمه هامو کامل ببندم و کمربندمو گره بزنم شهرامم با قدی بلند و موزون یقه پالتو بلندشو بالا زده بود دستمو انداختم دستش مثل زنوشوهرها که تو جیب پالتوش بود، به بهانهای که سر نخورم قدم زنان تا پارکینگی که ماشینش پارک بود میرفتیم تو راه جلو یک طلافروشی کلی ایستادیم گفتم اون نیمست چقدر زیباس رفتیم نیمست را خریدیم پولشو خودم میدادم اخم کرد که بده تو گوشم گفت اینا فکر میکنن منوتو زنوشوهریم دهاتی بازی درنیار انگار دنیا را دادن بمن گفتم باشه گفت خواستی پول معاوضه موبایلو بده این کادوی من باشه گفت مرسی عشقم
اومدیم سمت خوابگاه دوس داشتم زیر برف تا میشه با شهرام قدم بزنم گفتم حالشو داری پیاده بشیم قدم بزنیم اونم نگو نظر منو داره کلی با هم تو خیابون امیر آباد خلوتو رفتیم تا رسیدیم انقلاب قدم زدیم دیگه برف با شدت تمام میبارید برگشتیم خوابگاه تا رسیدم شالمو عوض کردم کمربند پالتومو باز کردم که برجستگی های تنم معلوم نشه از شهرام علیرغم میلم خداحافظی کردم رفتم خوابگاهمو او هم رفت خوابگاه پسران شب با گوشی جدیدم ور رفتم میدونستم شهرام برنامه خوابش از ۱۲ تا ۶ صبحه تا کمی بخودم برسمو دوشی بگیرم موهامو باسشوار خشک کردمو بصورت پریشان ریختم رو شونمو میل به غذا نداشتم از تو یخچال دو تا بسکویت با آب خوردم رژ قرمز خوش رنگی زدمو کمی ابروهامو مرتب کردمو رمیل به مژه هام کشیدم یکی از تاپهای سکسیمو پوشیدم که با تکان خوردن ،هم از بین سینه هام، هم از بغل ها گردی کامل سینه هامو نشون میداد حتی نوکشونم میشد دید
به شهرام اس دادم شهرام چندتا سؤال درسی تو استاتیک دارم کی بزنگم؟
درودی فرستاد و گفت پنج شیش دقیقه دیگه تا لباسامو بپوشم که تازه از زیر دوش اومدم تنها هم هستم احمد نیست (هم اتاقیش)
پا شدم نگاهی به خودم انداختم گشتم شلوارک کتان مشکی داشتم ساپورت و شورتمو در آوردم اونو پوشیدم اونم لبه های رونش دالبر دالبر بود فاقش بزور یه ذرهی کوصمو میپوشوند شورتمم در اوردم چون میدونستم تنهاس پس تمام قد هم میتونستم تنمو نشونش بدم
آخه از تعریف جز بجزء اندامهایم واقعا همانگونه که بود تعریف کرده بود حالا شکی نداشتم که چقدر طالب دیدن خصوصی ترین اندامهای تنم هست!
مانند ناف، لختی کامل سینه هام، نوک ممه هام، لبهای کصم!! تاپ قبلی را عوض کردم سکسی ترین تاپمو پوشیدم زدم سیم آخر ! یه تتوی گل رز هم زدم رونم نزدیک کوصم ادامه داشت و قبلا برنامه ریزی ذهنی کرده بودم که گل مورد علاقه شهرام بود
تاپ ست شلوارکمم پوشیدم تاپ آزادی بود آستین حلقهای که بزور فقط رو نوک ممه هامو میپوشوند با یه حرکت کوچک سینه ام هی لخت میشد و چیزی ازش پنهان نمیماند، تا بالای نافم بود تاپی که بودنش حشری ترش میکرد اینو میدونستم اگر لخت مادر زاد میشدم اینقدر لذت نداشت با این تاپ داشت
خودم از خودم خوشم میاومد و به زیبایی هایم حسودیم میشد!
منو شهرام از سال ۸۸ از اسکایپ استفاده میکنیم
وقتی اماده شدم رو تختم با شکم دراز کشیدم یک مسئله از مبحث کوپل در استاتیک را که خودم قبلا حل کرده بودم صورت مسئله را نوشتم رو کاغذ با اسکایپ وصل شدیم سلام کردمو موبایلمو به وبکم وصل کرده بودم شهرام نکرده بود با دوربین موبایلش بود فقط سرو سینشو میدیدم اما من فعلا در پوزیشنی که بودم پشتم تا نزدیکی باسنم و چهره و یادداشتم تو دید بود
مرحله به مرحله حل مسئله را جلو رفتیم تا تمام شد هی بمن نمره صد افرین میداد و از اینکه تا توضیح میداد تفهیم میشدم لذت میبرد و پشت سرهم آفرین میگفت هر از گاه دستش خسته میشد لحظه ای تصویرشو نداشتم
گفتم شهرام چرا به دوربین وصل نمیشی گفت باشه وصل وبکم شد حالا تن لختشو با یه شلوارک پرچم انگیسی میدیدم
مسئله حل شدو چندتا سؤال واقعی هم داشتم پرسیدم باور کنید متوجه نبودم هی جابجا میشدم یه سؤالی از مبحث تعادل در استاتیک که کمی گنگ بود برام پرسیدم حالا نشسته رو به دوربین داشتم تماشاش میکردم گفت خودکارتو بگیر دستت اونچه میگم بنویس این ساده ترین و کاربردی ترین جمله است که برات میگم نوشتم چندتا مثال کاربردی و کارگاهی و عملی زد کاملا تفهیم شدم
کشوقوسی به تنم دادم تاز فهمیدم که وااای چه سوتی هایی ندانسته دادم که متوجه هم نشدم ( تو دلم خوشحال شدم) نگاهی به سینه هام کردم هردو لخت بیرونن فقط قسمتی از زیرشون پوشیده یکی از آستینام که افتاده بود رو بازوم سینم کامل بیرون بود کمی خودمو پوشوندم گفتم شهرام ببخش اصلا متوجه نبودم
گفت میفهمم اونقدر تو سؤالات غرق بودی که منم متوجه بودم حواست فقط به مطالبه و غرق در درسی
دوربینو بعد از پوشوندن سینه هام کمی زومترش کردم تا سرو سینمو تا شروع خط سینه هام نشون بده شروع کردیم تعریف اما شهرام دوربینش ثابت بود و همان پوزیشن را نشان میداد خوب که نگاه کردم معلوم بود کیرش سفته هی زوم میشدم یهو بازوی چپشو دیدم یه قلب با خودکار کشیده نیمرخ دختریه و خوب که زوم شدم دیدم نیمرخ بعدیشم نیمرخ پسریه
گفتم چه تتوی زیبایی رو ساعدت زدی نگاه کرد گفت
دختر درستو بخون کار به تتوی پسر مردم نداشته باش
همین بهانه شد تا گفتم زوم کن تا واضحتر ببینم
تا دیدم انگار نیمرخ خودم بود با نیمرخ خودش نمیدونم شایدم تصورم اینجور بود
منم یه تتو رو کشالهی رانم داشتم البته از اون موقتی ها که عکس گل رز زیبایی که بیاد خودش که میدونستم چقدر دوس داره زده بودم تصمیمم داشتم با پوشیدن این شورتک نشونش بدم تا لب های کوصمو ببینه
نیمرخ ها را تا دیدم گفتم وااااو چه زیبا مثل اینکه نقاشی کردی؟
دستشو چرخوند گفت دیگه بسه فیلم تا اینجا بود و پایان
گفتم حیف منم تتوی دلخواهتو دارم ولی نشون نمیدم اگه هم بخای نمیشه نشونش بدم
تا گفتم شاخک هاش جنبید و تیز شد گفت حتما عکس گل رز است
گفتم آفرین
گفت نشونم بده ببینم رُزی که تو تن تو باشه چه شکلی میشه
گفتم تو که گفتی پایان
گفت باشه نشون میدم به شرطی که تو هم نشونم بدی
دست و عکس نیمرخها را برد جلو دوربین کامل دیدم و جالب اینکه زیر نیمرخ دختر حرف اول نام واقعی من و زیر نیمرخ پسر اول اسم واقعی خودش بود
منم وب کمو بردم رو شکممو رو همه تنم حالا دراز کشیده بودم پای چپمو اوردم بالا از دور گل رزو نشونش دادم گفت ببر نزدیکتر چه زیباست اخخخ عااااا خخخخخ عاخ
دوربینو طوری گرفتم دیدم گوشه صفحهام لب های باد کردهی کص سفیدم مثل هلوی درشت و زیبا و ابدار معلومه فقط یه باریکه فاق که کمتر از یک سانت پارچه افتاده وسطش سوراخاموو شکاف کوصم پوشونده هی میگفت نزدیکتر نزدیکترررر نزدیییییک حالا فقط من چهرشو میدیدم و با حرارت فقط میگفت نزدییییک جوووون چه زیباست چه گل خوشگلی منم وانمود میکردم که انگار به گل داره نگاه میکنه از خار و برگ و رگ برگهاش میگفتم اونم میگفت آره و صداش میلرزید معلوم بود داره خودشو ارضا میکنه منم داغ کرده بودم واقعا حسرت کیرشو داشتم ماهها بود کوصم کیر ندیده بود تازه دو روز بود پاک شده بودم پدی که روز گذاشته بودم صرفا نمایشی بود احتیاط
بی اختیار شورتکمو جابجا کردم طوری که اون یه ذره پارچه هم از وسطش رفت رو لب سمت راست که مثلا همهی گل را ببینه تا رفت کنار گفت تکانش نده الان خیلی زیباس اب منم تو چاک کصم پر بود تا شورتک رفت کنار نگو داره میجوشه و سرازیر میشه سمت کونم دیگه صدای نفسهاشو نمیتونست پنهان کنه و تکان تکانی که میخورد دیوونم کرد دستمو بردم رو کصم تا دستمو کشیدم روش پر اب بود آب داغ و کشدار بی اختیار مالیدمش و دیگه بدون ملاحظه زدم سیم اخر گفتم عشقم ببین مال خودته کی ابش میدی کی پارش میکنی چنان بی حیا شده بودم که خودمم باور نمیکردم شهرام خوابید دست انداخت دوربینو اورد جلو تر برای نخستین بار کیرشو دیدم تو مشتش داره میماله گفتم آخ جووون فداش بشم ببر نزدیک گفت بیا مال خودت چقدر زیبا و اندازه بود مثل خودش تمیز و قد بلند با کلفتی مناسب شلوارش تا زانوهاش پایین بود دلم میخواست پرواز کنم برم رو کیرش تا صبح بالا پایین شم
گفت شورتتو بده پایین
گفتم چشم عشقم دکمه هاشو یکی یکی باز کردم با یه حرکت سکسی آرام آرام در اوردم باسن درشت و رویاییم افتاد بیرون انگشتمو کردم تو سوراخمو بیاد کیر شهرام کصمو گاییدم با دو انگشتم افتادم جونش طولی نکشید که ابم با فشار ریخت بیرون شورتکم زیر باسنم بود کامل خیس شد انگار شاشیدم ! تا حالا این همه آب از کصم نزده بود بیرون انگار حبس شده بود شهرامم آبش با چه فشاری پرتاب شد بالا که تو هیچ فیلمی ندیده بودم خودمونو تمیز کردیم ممو دو دستی گرفتم گفتم بخور تا جون بگیری تو عالم مجازی با حرکات شهرام انگار ممه ام تو دهنش بود و ملچ مولوچش حالمو جا میاورد
ساعت از یکم هم گذشته بود گفتم کاش پیشم بودی
گفت فاصله را حفظ کنیم شیرینیش در اینه
گفتم من نمیتونم این بار ببینمت باید به چند سال انتظارم جواب بدی
خیلی تو رخت خواب که حالا هردو لخت بودیم با هم تصویری حرف میزدیم ازش خواستم دوربینو ببره رو کیرش با اکراه برد رو کیرش دوربین من رو کصم بود باز و بسته شدن لبهاشو داشتم نمایش میدادم کیرش باز سفت بود
گفتم کی اون مال خودم میشه گفت الانم مال توس گفت ببره رو نوک ممه هات بردم چه کیفی کرد گفت برو رو ناف برو رو کص رو باسن کمر لب گردن تا خوابمون برد و صبح تو دانشگاه نزدیک ظهر هم دیدیم شهرام انگار خجالت میکشید اما من دیگه هیچ پرده ای بینمون نمیدیدم گفتم شهرام هوس شمال کردم دوس دارم تولدمو ببری تو ویلای چالوس دو تایی بگیریم
گفت به کلاسام نمیتونم برسم تو هم نمیتونی
گفتم گور بابای دو روز غیبت
گفت نه
نباید هیچی مانع درسمون بشه منو تو متعهدیم مهندس با مسئولیت باشیم نتونستم قانعش کنم
گفتم کیکی که سفارش دادی کجا بخوریم تو پارک؟!
گفت وقت زیاد گیرمون میاد تحمل کن
ازش نگران شدم سه شنبه بود و حسابی دپرس بودم شب باز چت کردیم هم اتاقیش به همراه دو نفر دیگه مهمون داشتن نمیشد سکس چت کرد هر چند با تاپ و شلوارک بودم اما اشاره میکرد اینا فضولن یهویی می بینن الکی سؤال درسی کردمو کپه مرگو گذاشتم خوابم نمیبرد پنجشنبه رسیده بود تا گوشیمو روشن کردم دیدم کلی پیام تبریک و آرزوهای خوشبختی برام گذاشته کمی خوشحال شدمو جوابشو دادم اصلا حال رفتن به کلاس را نداشتم با دلسردی تو کلاس با کمی تاخر حاضر شدم نفهمیدم چی درس داد و چه شد درس بعدی هم بلافاصله شروع شد ظهر نزدیک بودو دوستام و فامیل پشت سر هم تولدمو تبریک میگفتند من با شنیدن هر پیام هم خوشحال و هم پریشان میشدم آخه چه رؤیاهایی بافته بودمو حالا حتی نمیتونستم تو خوابگاه هم تولدمو جشن بگیرم چون به همه دوستام گفته بودم مامان و فامیلام تو شمال منتظرمونن قراره اونجا تولدمو جشن بگیرم
آخرین دقایق کلاس هم سپری شد سلانه سلانه اومدم بیرون تو ذهنم میگفتم برم با اتوبوس تو خونه مامانم و تو راه بگم کیک بخرن و همهی فامیلو دعوت کنن تا فیلم عکس فقط داشته باشم ولی دلم نیومد چون شهرام با چه ذوقی سفارش کیک تولد به یکی از قنادی های مطرح برام داده به هر زحمتی بود خودمو راضی کردم یک جشن بدون تدارک و ساده اما در کنار شهرام برام قابل پذیرش تره چی میشه کرد تو پارک یا کافی شاپ با هم میشینیم اینم یه خاطره است خودمو تا حدودی راضی و قانع کردم
به خوابگاه رفتم از شخرام جز چندتا پیام تبریک دیگه خبری نبود میدونستم یا مثل سال قبل میزی در کافی شاپی را رزرو کرده یا دیوونه بازیش گل کرده و پارک باید دوتایی جشن بگیریم ساعت سه هم گذشت نزدیک ۴بود شهرام زنگ زد کجایی؟
گفتم خوابگاه
پرسید چرا بی حال حرف میزنی گفتم مثل اینکه شب سرما خوردم حالم خوب نیست
گفت امروز امشب مال توست باید مثل گلوله داغ و تیز باشی اماده شو بیا پایین ساک لباساتم وردار بریم تا کیکو بگیریم
گفتم کجا بریم گفت مگه قرار نیست پارک بریم
گفتم خب لباس برای چه گفت یه پارکی را با پاربانش دوستم یه جای دبشی مثل حجله برامون درست کرده میخوام دستپختمو سوپرایز کنم که تو پارکم میشه جشن تولد گرفت اونجا پارکبان یه اتاق داره میتونی لباس عوض کنی و هی متفاوت باشی
گیج شده بودم چمدانی که یه هفته پیش آماده کرده بودم بدنبالم کشیدمو درو قفل کردم رفتم بیرون شهرام اومد پیشبازم از محوطه نذاشت چمدانو گرفت منم افتادم دنبالش و سوار شدیم رفتیم سمت قنادی عحب کیک بزرگ و پر ملات و جالبی بود همون دو نیمرخ را کرده بود کیک چقدر شباهت ها واقعی بود چون سه بعدی بود درست منو شهرام (یا به ذن فامیل شهداد) ولی اون دوتا حرف اسم منو خودش بود با مهارت خاص که اگه قبلا تو ساعدش ندیده بودم ابدن متوجه نمیشدم این یک قدم منو به مرز خوشحالی نزدیک کرد
پرسیدم شهرام کدام پارک میخوایم بریم کاش مثل سال قبل میز تو کافیشاپ رزرو میکردی
گفت باور کن پارکو اون دیزاین را ببینی بدت نمیاد نمیخوام بگم چون سوپرایزه فقط بگم که تو یکی از پارکهای کرجه
تا کرج هر چه پارک لاکچری بود شمردمو گفت نه یه جای بهتر و دنج تر!!
تا رسیدیم نزدیک کرج گفت یه شرط برات گذاشتم باید قبول کنی
گفتم تو هر چی بخای میکنم بکو داشبردو باز کرد یه چشمبند در اورد گفت اینو ببند چشمت
بدون اعتراض چشم بندو زدم خودش کمکم کرد یهذبوسه داغ از لبم ورداشت انگار به رگهایم نشاط و انرژی بهشتی تزریق شد کمربندمو بست و راه افتادیم
حدود ده دقیق رفتیم سرعت ماشین کم شد انگار از جاده اصلی داریم خارج میشیم حدود دو سه دقیقه از صدای لاستکها معلوم بود که جاده نا همواره راندیم
ماشنو لحظه نگهداشت گفتم باز کنم رسیدیم گفت مثل اینکه
قراره سوپرایز بشیا! قرارمون اینه چشمبندو من وردارم
گفتم چشم عشقم
اندازه شاید صد متری ماشینشو راند صدای لاستیکش انگار رو شن ها راه میره گفتم تو جادی شنی داری میرانی گفت آفرین مهندس چه با هوووش
صدای سگی اومد و قطع شد حدس زدم سگ پارک بانه ولی هیچ صدایی از رهگذر و ماشین نبود لحظه صدایی شنیدم که شهرام گفت سلام عمو قیصر مهربون کمک میکنی بیزحمت این کیکو با احتیاط ببری اون آلاچیقی که تزیین کردیم صدایی دو رگه انگار پیرمرد باشه گفت چشم آقای مهندس اطاعت تا باشه این زحمتا تو مالک این پارکی افتخار منه که خدمت کنم
شهرام دستمو گرفت منم کورمال کورمال بغلش رو شنها رفتیم رسیدیم به جایی که دو پله میخورد معلوم بود سنگ فرشه همه جا برام ظلمات بود
وارد یک چهار دیواری شدیم دری بسته شد چشم بند را از چشمم ورداشت یک اتاقک کوچک ۲×۲ متر با تزیین بسیار ساده! نه از صندلی نه از میز خبری بود ! فقط ی سکوی سنگی تراش تکی یک ضلع اتاقک بود شوک شدم دیدم شهرام نگران شد حرفمو برگردوندم گفتم نوستالوژیک و چه رویایی مرس که بفکرم بودی!!
***
خوندید که؛
چشم بند را از چشمم ورداشت یک اتاقک کوچک ۲×۲ متر با تزیین بسیار ساده! نه از صندلی نه از میز خبری بود فقط ی سکوی سنگی تراش تکی یک ضلع اتاقک بود شوک شدم حس کردم شهرام نگران شد ولی وانمود کردم که چه رویاییست مرسی که بفکرم بودی!!
چمدانو گذاشت بغل سکو گفت لباستو عوض کن زیبا ترین لباستو بپوش اتاقک گرم بود و معلوم نبود گرما از کجا تامین میشه انگار گرمایش از کف بود
شهرام درو بست و گفت ده دقیقه دیگه میام آماده باش گفتم آینه میخوام گفت الان میارم گفته بودم عمو قیصر نصب کنه دیوار یادش رفته یک دقیقه نشد اینهای قدی آورد درو از تو قفل کردم بهترین و سکسی ترین لباسمو پوشیدم زیپشو باید یکی میکشید بالا شهرامو صدا زدم اومد زیپمو بکشه بالا از روی باسنم ریز ریز ابتدای ناودون کونم بوسید تا پشت گردنم دستشو از زیر شورتم بصورت کف چار انگشتی برد لاب باسنم کسمو لمس کرد دولا شدم خوب دستش برسه با سوراخ کصم کنی بازی کرد خیس شدم دستشو کشید بالا شورتمو داد پایین یه بوس ابدار از کص و کونم که کاملا خم شده بودم با گذاشتن صورتش لای لپ های باسنم کرد باز شورتم داد بالا منتظر بودم اینبار شورتم بکشه پایین تر و کیر خوشگلشو از پشت بکنه تو کص داغم خم شدم تا کارشو بکنه اما راستم کرد زیپو داد بالا و رفت!! عجب زد حالی خوردم؟! تو دلم گفتم شهراااااام بالاخره مجبورت میکنم این خط این نشون.
لباسم واقعا فوق سکسی بود چون میدونستم منو شهرامیم میخواستم حالا که جشنم اینجوری رقم خورده بود با تیپ سکسیم جبران همه چیزو بکنم و با دادن به شهرام ارزوی دیرینه ام را عملی کنم
دستی به آرایش چهره ام کشیدم روژمو تجدید کردم لباسم دکولته بود تا میشد سینه هامو لختتر کردم اماده شدم شهرامو صدا کردم اومد تو گفت واااااااو چی شدی !!! کی میره این همه راهووو تعجب و شوق تو چشمای زیبای شهرام موج میزدو غوغا بود دستمو گرفت دو بار دور چرخوند بغلم کرد دومین بوسه اش را از لبانم چید و و روژم کامل خورد مجبور شدم باز تجدیدش کنم تو آغوشش غرق شدم دیگه یادم رفته بود که تو پارک و اتاقک پارک بان و تنها با معشوقم هستم انگار تو دنیایی به این بزرگی من بودمو و آغوش گرم شهرام
بعد از هم آغوشی و بوسه و امیختن تنهایمون در هم تو عالم رویا از اغوشش منو بیرون کشید گفتم خسته شدی؟!
گفت نه
ف تازه داشتم به اوج میرسیدم چرا ادامه ندادی؟
ش بدون اهنگ و صدای مجازی و مهمانان مجازی میخای ادامه بدیم؟!
ف نمی فهمم!
ش میخوام خاطره از اولین باهم بودنمون بسازم یادگاری
عمو قیصر تدارک اهنگو صداهای ضبط شده مجازی تدارک دیده اتاق محل زندگی خود و زن پیرش کمی بزرگتر از اینجاس نذاشت کیک را بیارم اینجا میخایم بریم اتاق بزرگتر که با زن پیرش زندگی میکنن!
ف چرا نگفته بودی ؟
ش عمو قیصر سوپرایز کرده غافلگیرش شدم
چشم بندو زد چشمم پالتو خودشو انداخت دوشم و پیچید تنم سرمای بیرون اذیتم نکنه هوا سرد تهران کلی برف اونده بود اما کرج اونم جاده چالوس فقط سرما بوذو اگه برفم اومده باشه نمونده بود اما خیلی سرد بود دستمو شهرام گرفت رفتیم وارد اتاق دیگری شدیم که بوی زندگی میداد و حضور انرژی!!
پالتو از دوشم ورداشت دستمو گرفت برد نشوند رو مبلی راحت و نرم کمی جابجا شدم چشمبندو ورداشت اتاق تاریک بودو تنها یک شمع کمسو روی کیک تولدم روشن بود اتاق خیلی بزرگ بنظرم اومد چون هیچ دیواری دیده نمیشد!
شهرام گفت عمو قیصر سیستمو روشن کن وقتشه لحظه ای صداهایی بسیار ملایم بگوش رسید و نم نم به صدا ها افزوده شد تا ترانه تولد تولدت مبارک لحظه به لحظه طنین انداز تر شد و یهویی انگار همه باندها را با هم وولوم بدن صدا های کر خوانی تولد تمام فضای تاریک طنین انداز شد! تا رسید به جملهی بیا شمعها را فوت کن شهرام سومین بوسشو از بغل گوشم که خیلی حساسمم چید و تو گوشم تو اون هیاهوی صدا ها که خیلی طبیعی و زنده هم بنظر میاومد گفت شمعو فوت کن عشقم
با فوت کردن شمع کورسوی نور شمع هم خاموشو تاریکی همه فضا را گرفت فقط یک نقطه قرمز کوچولو بود میان صداها روشن بود انگار چراغ دوربین فیلمبرداری باشه!
تکرار تولد تولد تولدت مبارک که آغاز و پایان یافت یهو از همه جانب سالن چراغها با هم روشن شدن و چشمم مدتی چیزی جز نور را نمیدید چشامو بسته بودم تا باز کردم مهمانی بود که شادی کنان و کف زنان تولدمو تبریک میگفتن
حس کردم توهم زده ام هاج و واج بودم تو اون همه مرد و زن پسر و دختر هیچکدامو نشناختم تو سالنی بزرگ و لاکچری میزی بزرگ تدارک دیده شده بود انواع غذاهای لاکچری روی میز انتظار مهمانان را میکشید شهرام با بوسیدن صورتم هدیشو باز کرد همان نیم ستی بود که گفتم دور گردنمو گوش و دستم بست بقیه هم هر کدام کادویی قابل روی میزم میگذاشتند و دست داده و زن و دختران بوسه ای و جشن را گرم و گرمتر کردند و هنوز من هاج و واج بودم !!
به شهرام گفتم اینا کین؟ کجاییم
گفت باغ ویلایی در جاده چالوس کرجیم اجارهی دو روزه کردم این ها از دوستان و فامیلهای چند تن از همکاران پروژه هایم هستند فقط ارتباط کاری باهاشون دارم به همشون گفتم تو نامزدمی حواست جمع باشه خواستم تا سوپرایزت کنند
بیش ده زوج بودن یا زنو شوهر جوان یا دوس پسرو دوس دختر و چند تایی هم دختر بودند که بدون پسر اومده بودن تا پاسی از نیمه های شب زدند و رقصیدند
شاهین کلاه گیسی جو گندمی گذاشته خودشو کاملا شکل شهداد در آورده بود بلافاصله فهمیدم چرا!
جشن پایان یافت و همه رفتند و من ماندم و شهرام و فیلمی که از مراسم و اومدن با چشم بندمو آنچه ندیده بودم
شهرام به کارگردان سیاهی لشگر گفته بود نامزدمو میخوام سوپرایز کنم و این جشن را ترتیب داده بود
ساعت دو هم گذشته بود در ویلای بزرگ که اتاق خوابهایش در دوبلکس با پله ای قوسدار قرار داشت با بغل کردنم پله ها را رفتیم بالا اتاقی بسیار مرتب و تزیین شده که حجله ام به گردش نمی رسید انتظارمون میکشید
به محض پا گذاشتن به اتاق موزیکی بسیار مناسب که عاشقشم و ارزوم بود عروس شهرام بشمو تو ورود به سالن و و رفتن به حجله بذاریم و من باشمو شهرام دیگر هیچ حالا گوشامو نوازش میکرد بگوشم رسید دنبال اوپراتور یا شخصی بودم که چه بموقع اهنگ را پلی کرد لبخند شهرام را تا دیدم و ریموتی در مشتش فهمیدم کار خودشه و چه زیبا اهنگ گل بریزین رو عروس و دوماد یار مبارکباد مبارک باد را بموقع تدارک دیده …
رفتیم تو و بغل شهرام برایم مانند پرواز در اسمان لایتناهی بود آهنگ تکرار میشدو لبهایمون در هم قفل تا پاپیون شهرام باز کردم تکمههاشو دونه دونه باز کردم بالاتنش لخت شد خواستم کمربندشو باز کنم نذاشت منو چرخوند زیپ پیراهنمو داد پایین لختم کرد بالا تنم کامل لخت شد چرخوند بغلم کرد سینه های رگ کرده ام نشست رو تن شهرام لذتی وصف ناپذیر در وجودم شعله ور شد دستاش تمام تنمو از باسن تا گیسوانم را لحظه از نوازش دریغ نمیکرد
به رو تخت کشوندم و خوابید منم افتادم رو سینش دستاش باسنم نوازش میکردو از رو شورت لای باسنمو با حرکات مورچه گونه غلغلکم میداد و به آسمان پروازم میداد کیرش زیر شلوار و شورتش مثل تیکهی چدن بی رحمانه رجز خوانی میکرد و نبض میزد برای سوراخ کوصم نقشه ها داشت انگار شیری را قفس کرده باشن عربده میکشید و خیز بر میداشت تا زنجیرش را پاره کند به شرمگاهم یورش ببرد مانند اسب وحشی بود افسارش او را اذیت میکرد پایکوبان قصد شکستن طامی درب استبلشو داشت داشتم وحشت میکردم وحشتی همراه با لذت همراه با تسلیم شدن خودم را هر لحظه تسخیر شده در چنگال کوهه ای از امواج مهیب میدیدم که خود متلاطمش کرده بودم حالا خوف و رجا در من حاکم شده بود لحظه ای انگار همه رویدادها توهم و خواب برایم تداعی میشد لحظهای دستها و پاهای قوی شهرام بیکار نمیشد همهی اعضای تنش چون هیولایی خواستنی اندامهای ظریف تنم را اسیر خود کرده و ذره ذره عصارهی میل و شهوتم را بیدار تر میکرد
به التماس افتام
شهراااااام سوختم اتشمو خامووووش کن به شرمگاهم بشین روی زین عشقم رکاب بزن کپل هایم را به شرمگاهت بچسبان پاره ام کن شیره وجودتو در من بریز سوووووختم منو به مرز جنون کشیده ای اتشم را خاموش کن
شهرام دیوانه تر شد چون شیری گرسنه که قفس را شکسته باشدو غزال خوش خط و خالشو به چنگ گرفته و گلویش را در کام خود برده باشد منو به زیرش کشید نمیدانم کی و چه لحظه شلوار و شورتشو از تنش کند؟!!
کیر عریان و زبان تفهمش را چنان از رو شورت به شرمگاهم حمله برد چیزی نمانده بود شورتو همه لبهای کصم را به داخل تنم فرو کند
دست قدرتمندشو انداخت شورتمو با غیض و مسلط بیرون کشید حالا هردو لباسی در تن نداشتیم و چاک میان رانهایم سنگر گرفته لبهایش را باز کرده فیگور بلعیدن هیولای شاهین را مدیحه سرایی میکرد میخواست با پاره شدن خودش هیپلای زیبا و درنده را در خود رام کند!!
هیولای شهرام بی رحم و جنگنده حمله خود را به میان رانهایم با قدرت تمام در آنی اغاز و شرمگاهم را مسلط شد
آخخخخخ این نخستین انعکاس از حمله بود از میان گلویم به دهان پریدو از لبهایم بیرون جست و آههههه دومین صفیری بود که اتاق را برای شیر درنده جولانگاهی مطمئن و خالی از زوزهی کفتاران کرد بله شیر غزالش را شکار کرده و در زیر پنجه های پیل اندازش چپ و راست میکرد و غزال چه عاشقانه از طعمه سلطان وحش تسلیم او شده و از یورش های شکارچیش با عشوه و ناز استقبال میکرد
شهرام در اوج لذت منم در نهایت تمنا و آستانهی انفجار بغض های انبار شده
بله شرمگاه میان رانهایم دخل شیر قلدر را به دریوزگی کشانده بود نرینه شیر را در کامش فرو برده گروگانش گرفته بود حالا این من بودم که چون پلنگی تیز دندان شیر تیر خوردهی بدام افتاده را بند کشیده و صدایش را به سقف اسمان رسانده بودم آری شهرام از مورمور شدن تنش بعد از ریختن شیره جانش در داخل شرمگاهم چون بره ای رام شده و زیر چنگال من مجبور بود تا اوج فوران لذتم همراهی کند
حالا دندانهای من بودند تقاص کلو گیر کردنم را تلافی میکرد ناخن های تیز من بود پوست شهرام، شیر دام افتاده در چنگال پلنگ تیز چنگال را خط خطی میکرد
من هم به آستانه اوج لذتم نزدیک بودمو شهرام ، شیر قفس شکسته داشت روی من تدارک حمله دومش را میدید
بله اهرم او چون نیشتری سفت و ستبر جانی دوباره گرفته بود این را من در میان رانهای شهوانیم حس میکردم بله باسنم نرمترین نشستگاه او در دستان شهرامم برای بیشتر نشاندن نرینهی جان تازه گرفته اش آهنگ و طبل پیکار را از نو می سرود
این بار ورای بار اول بود حالا اسب سرکش شهرام با یورتمه نم نم و پیوسته سوار بر زین عشقم فرود و فراز را ترانه میخواند تا تسخیر قلعه اش را استحکام ببخشدو معشوقش را در میان بازوان نیرمندش بار دوم هم به اوج برساند و او را حاکم بلا منازعه خود بخواند و دربر قلعه با کلید او فقط جفت کند
چنانکه گفتم شهرام در نخستین روند سکسمان دیوانه وار بمن حمله کرد و چقدر برایم لذتبخش بود
چنان مچاله ام کردو گایید و چنان بی مهابا اسیر بازوان پرتوانش کرد که هر باری که کیرش داخل کصم میرفت انگار طشت ابی از انبار پرشده ام را خالی میکرد و منتظر ضزبه محکمتری بودم تا عقده های قفل شده را باز کند
شهرام شاید دو دقیقه نتوانست بیشتر دوام بیاورد با غرش شیر گونه شیرهی وجودشو در داخلم میان رانهای پر از شهوتم خالی کرد من نزدیک در اوج ارگاسم بودم او سقوط کرد
من دیوانه وار کنترلمو از دست دادم حالا من بودم که به او مسلط شدم با شرمگاهم چنان او را میگاییدم زوزه میکشید تا به قله رسیدمو نم نم با نوازشهای شهرام و بوسیدن لبهایم مرا به اپیلاگ رساند و تا دستان کاوشگر بی رحمش پستانهایم را نوازش با شندین منعیت از من که پستانهایم را دست نزن ! دیونه میشم دردم میاااااد!, مشت کرد فریادم به آسمان رفت هر چه گفتم نکووون مردم درد دارم گوش نداد سفت تر شدن و استخوانی شدن و کلفت شدن کیرش با هر فریادم سنسورهای شرمگاهم را بیدار و بیدار تر میکرد توری که از این درد جانکاه پستانهایم لذتی عجیب در شریانهایم جاری میشد و کوصم اب میفتاد کیییییر میخواست
آنجا بود هر دو وحشی شدیم و شهرام الحق وحشی تر از من سکس دوم ما طولانی تر شد حدود نیمساعت که من دو بار به اوج رسیدمو و باز دلم میخواست و شهرامم با قدرت و خستکی ناپذیر منو چرخوند سوار بر باسنم شرمگاهمو بی رحمانه تاخت تا هردم همزمان به اوج رسیدیم گیسوانم پیچ خورده در مشتش بود سرم تا منتهای توان برگشته بود بالا لبان شهرام با لبانم تنگ در خوردن و مکیدن هم بود شب حجله ما با چندین سوپرایز و ماندگارترین خاطرات ورق خورد و دیگر منو شهرام انگار زن و شوهر واقعی بودیم و هستیم نکته جالب اینکه بعد از گذشت بیش از یک دهه از سکسهای متنوع و طولانی و زود به زود منو شهرام تا بحال احدی شک به رابطمون نبرده سال ۹۶ شهرام ازدواج کرد زن زیبایی گرفت اما به اعتراف خودش یک تار موی منو به صدتا زنش و طایفش نمیده
بعد از زن گرفتنش احساسش بیشتر شده که کمتر نشده
یک دختر از شهداد دارم متولد ۹۴ است شهرامم یک دختر داره که ۱۱ ماهشه زن شهرام پزشک متخصص زنانه با من همسنه زنی سرد مزاجه
زن شهرام تو بیمارستان انگار با دکتری رابطه داره و شهرام از این راطه راضیه چون زیاد پا پیچش نمیشه منو شهرام شرکت ساختمانی مشراکتی داریم انبوهسازی میکنیم ماهها میشه پیش همیم نه زن او سری میزنه نه شهداد سراغمه میگیره دخترم کلاس سومه عادت شدید به مادر بزرگش داره خیلی کم پیشم میاد هر زمانم میاد دلش برای مامان شهرام و شهداد تنگ میشه
مروری که کردم بیشتر خاطره نویسان مرد هستند و خوانندگان بنظرم ۹۰ درصد مرد باشن چون از ناسزا هاشون معلومه مرد هستن
همانقدر که ما زنها مردها را نمیشناسیم شما مردها هم ما زنها را نمیشناسین
اون دنیا دروغ و تله ای بیش نیست هر چه هست همینجاس الکی خودتون را درگیر زنجیرهای نامرعی و پابندهایتان نکنید به انکه عشق می ورزید جواب مثبت بدهید از سکس خود با معشوق دلخواهتون تا میتونید لذت ببرید عمرها فانیست و لذت را از دست ندهید.
گویند بهشت و حورِ عین خواهد بود *** آنجا میِ ناب و اَنگَبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک؟ *** چون عاقبتِ کار چنین خواهد بود
مرسی از شما و ادمین
فاطمه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید