این داستان تقدیم به شما
داستان من و “سین” عجیب ترین داستان زندگی منه
ما شش ماه بصورت مجازی با هم ارتباط داشتیم
با اینکه خیلی خوشگل بود ولی خیلی اشتیاقی برای دیدنش نداشتم
گه گداری تلفنی حرف میزدیم ولی هیچ معاشقه ای بینمون نبود…
داستان مال زمانیه که من در خونه دوستم توی شمال زندگی میکردم
دوستم برای کاری چند روزی منو تنها گذاشت
شب اول حسابی توی خونه تنها حوصله م سر رفته بود
واسه همین با سین شروع کردم به اس ام اس و تلفن بازی
وقتی فهمید اونجا تنهام خیلی سریع خودشو دعوت کرد
اون شب حسابی تا صبح تلفنی حرف زدیم و فردا غروب رسید شمال
رفتم دنبالش و اوردمش خونه… اولین بار بود میدیدمش
بعد از کمی پذیرایی و عوض کردن لباساش نشستیم روی کاناپه
هر دو با هیجان و اشتیاق به همدیگه نگاه میکردیم
خیلی خوشگل و سکسی و جذاب بود و از اینکه توی یه خونه باهاش تنها بودم داشتم ذوق میکردم
بعدا بهم گفت که فکر میکرد همون اول ببرمش روی تخت
ولی توی پرانتز بگم که من یه کم خجالتی ام و راه و رسم مخ زدن درست رو بلد نیستم… دخترایی که باهاشون دوست میشم دقیقا از همین خوششون میاد که من معمولا دفاعی وارد رابطه میشم و راحت تحریک نمیشم که هر کاری واسه سکس بکنم
خلاصه نشستیم و یه عالمه حرفای خاله زنکی زدیم و من همه ش به سینه های خوش اندازه و خوش فرمش خیره میشدم
اونم که خوشش اومده بود هی لباسشو میکشید که فرم سینه هاش خوب دیده بشه
من از اینکه در کنار اون نشسته بودم واقعا لذت میبردم
و بلاخره دل و به دریا زدم و حرف رو سکسیش کردم
– سینه هاتو از کجا خریدی؟
– مال خودمه
– عمرا… معلومه پروتزه
– غلط کردی
– بزار ببینم
دست بردم سمت ممه هاش… مقاومتی نکرد… قاعدتا اومده بود شمال بده ولی من خیلی بکن نبودم که انقد طولش داده بودم
گفت: بلدی مگه تشخیص بدی
من همینطور که خیلی راحت داشتم سینه هاشو میمالوندم گفتم: آره فکر کنم اون ماده ای که تزریق میکنن رو بتونم حس کنم
– الان داری حس میکنی؟
یه کم مالوندن رو بیشتر کردم و گفتم: نه
با خنده دستامو پس زد و گفت: اینکاره نیستی… اگه خواستی چک کنی پروتزه یا نه زیر سینه ها رو باید ببینی که جای بخیه داره یا نه
با شنیدن این حرف حشری شدم و کنترل رفتارمو از دست دادم
گفتم: بزار ببینم
سعی کردم لباسشو بدم بالا
اونم با خنده و کمی خجالت دست منو میکشید
– بزار ببینم
– میخوای چیکار ببینی؟
– میخوام مطمئن شم که پروتز نیست
– خب باشه دستتو بکش خودم نشون میدم
مجبورم کرد که کمی ازش فاصله بگیرم… بعدم با خنده و خیلی پررو لباسشو تا زیر سینه هاش کشید بالا تا من بتونم قسمت زیر سینه هاشو ببینم
منم خیلی جدی شروع کردم به وارسی سینه هاش
با دست سینه هاشو میدادم بالا و زیرشو نگاه میکردم
البته کاملا بدون هیجان سکسی و کاملا جدی
اونم خوشش اومده بود
گفت: جای بخیه رو میبینی؟
گفتم: نه… کجاشه؟
سینه هاشو جابجا کردم تا زیرشو بهتر ببینم
با خنده لباسشو داد پایین و گفت: خب دیگه بسه
گفتم: ندیدم ولی
گفت: پروتز نیست دیوونه سینه های خودمه
منم قبول کردم و بی خیال شدم… و دوباره نشستیم به صحبت های خاله زنکی
بعدا بهم گفت که خیلی حشری بوده ولی از اینکه من نمیخواستم بکنمش خیلی باهام حال کرده
بعد از این قضیه شاید حدود یک ساعت با اشتیاق با هم حرف زدیم
من شروع کردم به آشپزی برای شام
نقشه ای که براش کشیده بودم بعد از شام و موقع خواب بود ولی سین طاقت نیوورد
(هر کی باخت بده)
توی حرفامون صحبت تخته نرد شد و گفت که حاضره شرطی باهام بازی کنه
گفتم: پایه ام… سر چی؟
گفت: سر هر چی تو بخوای
قاعدتا از چشمای تا به تای من فهمیده بود من چیزی جز سکس نمیخوام توی اون لحظه ولی من بازم روم نشد که بگم
گفتم: سر هر چی تو بخوای
گفت: اگه باختی ترتیبتو میدم
در واقع یه جورایی اون به من پیشنهاد سکس داد
گفتم قبوله… نشستم زمین و تخته رو از زیر میز تلویزیون کشیدم بیرون
چشماش گرد شد
گفت تخته ت همینجا بود؟ من فکر کردم میخوای بری از توی ماشین بیاری
گفتم چه فرقی میکنه؟
نشستم و شروع کردم به چیدن مهره ها
من عادت دارم مهره های طرف مقابلمو نمیچینم
نگاش کردم دیدم داره از روی من نگاه میکنه واسه چیدن مهره هاش
تعجب کردم چون خیلی با اعتماد به نفس پیشنهاد شرط داده بود
شروع کردیم به بازی و با تاس اول فهمیدم که اوضاع از چه قراره
داشت با انگشت میشمرد و بازی میکرد… منم که اون موقع بازیم خیلی خوب و سریع بود
قیافه ش رو به شکل مظلوم و خجالتی در اورده بود
گفتم: چیه؟
گفت: فکر نمیکردم اصلا تخته داشته باشی… میخواستم سر کارت بزارم
بعد خاطره ی یکی از دوستاشو تعریف کرد که رفته بود توی یه باشگاه بیلیارد و کلی پول گذاشته بود وسط واسه شرط بندی در حالیکه بیلیارد بلد نبود ولی انقد با قدرت پیشنهاد داده بود که هیچکس جرات نکرده باهاش شرط ببنده
گفت میخواستم ادای اونو درآرم
به هر حال واسه من فرقی نمیکرد چون اون لحظه فقط داشتم توی ذهنم مقدمات سکس رو فراهم میکردم
دست اول تخته رو باخت
در کمال تعجب منتظر دست دوم و سوم و پنجم نشد و تخته رو جمع کرد
گفتم: خب برو رو تخت اومدم
یه کم ناز کرد و گفت بی خیال شو و زشته و از این حرفا
پا شدم و دستشو گرفتم و بردمش سمت تخت
گفتم: شرط بستیم باید سر باختت وایسی
فکر میکردم الان باید بگه که تخته پنج دسته نه یک دست
ولی نگفت
ظاهرا بدجوری میخواست بده
بردمش روی تخت خوابوندمش
اول از همه با لخت کردن سینه هاش شروع کردم
گفتم: خدایی خیلی خوش فرمه… امکان نداره طبیعی باشه
بعد شروع کردم به خوردن سینه هاش
کم کم رفتم سراغ کسش
من خیلی کس خوردن دوست دارم ولی اگه بو بده اصلا سمتش نمیرم
ولی سین یکی از خوش بو ترین و خوش فرم ترین کس هایی که دیدم رو داشت
با اشتیاق تمام کسشو خوردم و سکس رو شروع کردیم
(ببخشید که بلد نیستم حشریتون کنم… و فقط خاطره مو میگم)
بعد از اولین سکسمون روی تخت ولو شدیم
سین سیگار میکشید و من بدن لختشو نوازش میکردم
اونم دست زد به کیر من که حسابی خوابیده بود
توی سنی نبودم که بخوام پشت سر هم راست کنم
گفت: راست نمیشه دیگه؟
گفتم: بستگی به مهارت تو داره
معلوم بود که هنوز حسابی حشریه
سیگارش که تموم شد شروع کرد به مالیدن کیرم
اولین بار بود که یه دختر انقد هنرمندانه تلاش میکرد واسه راست کردنم
توی چشمام نگاه میکرد و کیرمو مخاطب قرار میداد
– راست شو قربونت برم… میخوام بفرستمت توی کس قشنگم
و این حرفا باعث میشد که خیلی سریع دوباره راست کنم
راستش کرد و دوباره کردمش
شام خوردیم و دوباره کردمش
هر بار که میکردمش بعدش کلی با هم لاس میزدیم و میگفتیم و میخندیدیم
پاهای خیلی خوش فرمی داشت
کون خیلی خوش فرمی داشت
سینه هاش فوق العاده بود
واسه همین دائما از پاهاش و کون و سینه ش به شوخی تعریف میکرد و هم میخندیدیم هم من تحریک میشدم
چند تا از جمله هاش:
– خدایی این ساق پا رو کی داره… نگا… اووووف… خودم راست کردم
– جنیفر چیه الکی شاخ شده؟ کون گنده… کون باید این شکلی باشه
خلاصه اینکه تا صبح چهار پنج بار سکس کردیم و لاس میزدیم و من خوشبخت ترین مرد روی زمین بودم
هوا که روشن شد در ویلا رو باز کردم دیدم یه بارون ریز خیلی رومانتیک میاد
با اینکه جفتمون نخوابیده بودیم ولی پیاده زیر بارون زدیم بیرون و رفتیم اسکله ای که لب دریا بود
اونجا بود که من حس کردم عاشقش شدم
اولین سفرش چهار روز طول کشید و من چهار روز پر از سکس و هیجان و عشق رو تجربه کردم
بعد از اون چهار روز رفت و ده روز بعد که من دوباره تنها شدم برگشت
داستانهای سکسی عجیب و غریبی با هم داشتیم که اگه از بازدید و لایکاتون انرژی بگیرم براتون مینویسم
مثل: داستان لباس سکسیش (مشکی میخوای یا قرمز؟)
داستان شب تابستونی توی پارک شلوغ (تو استرس نداری دختر؟)
داستان سکس بغل داداشش (بکن… خوابش سنگینه)
داستان سکس وسط مهمونی (زیر یک دقیقه)
داستان خیانتش با یکی از دوستای من و خاطره های دیگه ای که از سین یادم میاد
دختری که واقعا لاشی بود، دستش کج بود، خیانت میکرد
منو میپیچوند، کلی اذیتم کرد، کلی دعوا داشتیم
ولی هنوز بعد از سالها کسی نتونسته به اندازه ی اون به دلم بشینه…
نوشته: خان دایی جان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید