این داستان تقدیم به شما
سلام بر دوستان! اسمم عرفان و30 سالمه تقریبا خوش قیافه واین خاطره به 6 سال پیش برمیگرده که اون موقع بدنسازی هم میرفتم خیلی خوش استیل شده بودم. من تو پایگاه بسیج مسوول کتابخونه بودم البته ما اونموقع بسیجی مخلصی نبودیم وبرای جنگولک بازی وشیطنت میرفتیم پایگاه اونم ماهی یکی دو شب اما ازوقتی محمد امد برای عضو شدن توبسیج دیگه هرشب از موقع نماز تا 10شب پایگاه بودم.محمد یک پسر 14 ساله بسیار خوشگل قدمعمولی سفید موهاش تقریبا فر بدنش تپل وکونی داشت که دیوانه اش بودم…
بااینکه اون موقع شلوار گشاد میپوشید قاچ کونش قشنگ معلوم بودمخصوصا وقتی نماز می خوند میرفت سجده. چون هروقت می امد مسجد من میرفتم پشت سرش میشستم تا وقتی میره سجده یک دل سیر کونشو تماشا کنم. خلاصه خیلی تو کفش بودم اونم بعضی وقتا میدیدم داره نگام میکنه بچه خوبی بود وسرش تو قران ودعا. تا اینکه یک شب که من تو کتابخونه نشسته بودم محمد آمد پیشم ویک کتاب داستان خواست .منم ازخداخواسته گفتم بیا تو بشین چند تا کتاب بیارم هر کدوم خواستی ببر.تو پایگاه چند نفری بودن اما تو اتاق کتابخونه کسی نبود اول یکم این پا واون پا کرد اما بعد اومد تو نشست چون تو این مدت که امده بود من باهاش مهربون بودم واقعا پسر خوبی بود. چند تا کتاب ازتو قفسه ها برداشتم ورفتم روصندلی کنارش نشستم وگذاشتم رومیز .
یکم با هم صحبت کردیم کیرم شق شق شده بود یک کتاب رو انتخاب کرد وگفت همین رومیبرم.بلند شد که بره گفتم کجا میری بشین حالا گفت باید برم خونه .میز جلومون طوری بود که اونطرفش چسبیده بود به دیوار ومن باید بلندمیشدم ومیرفتم عقب که اون میتونست بره. من بلند شدم اما کم رفتم عقب محمد چیزی نگفت وبه پشت رفت اما من چه حالی کردم .وقتی میخواست ردشه ازپشت چسبیدم بهش گرمی کونش روازروشلوار احساس میکردم وکیر شقم رولای چاک کونش میزون کردم محمد میخواست رد شه اما من تو آسمونا بودم ونمیذاشتم. اون دیگه کامل روی میز افتاده بود ومنم دستامو دور شکمش حلقه کرده بودم و تمام بدنشو به خودم چسبونده بودم.محمد تقلا میکرد اما من محکم گرفته بودمش واونقدر کیرم رو به کونش مالوندم تا اینکه ارضا شدم وآبم ریخت توشرتم…
خیس عرق بودم تمام بدنم گر گرفته بود محمد وول کردم واون سریع رفت وهیچی نگفت .با هزار مکافات که کسی نبینه شلوارم خیسه خودم رسوندم خونه.موقع خواب با خودم گفتم اگه به کسی بگه چکار کنم یا بیاد در خونمون به بابام بگه خونشون کوچه پشتما بود.صبح شد ورفتم در خونشون تابستونبود ومیدونستم خونه است اما روم نشد در بزنم گفتم شایدبراکسی تعریف کرده باشه یک کنار وایستادم بعدتقریبا 1ساعت آمد بیرون رفتم دنبالش رفت تونونوایی منم رفتم تو صف پشت سرش وایستادم گفتم سلام برگشت منو دید جواب نداد.گفتم ازدستم ناراحتی هیچی نگفت .نونشو گرفت رفت سمت خونش جلوشو گرفتم روم نمی شد توچشای خوشگلش نگاه کنم سرم انداختم پایین گفتم ببخشید ورفتم. آخه پسر سالمی بود اگه از این کونی های هزارکیره بود که همونشب میکردم تو کونش.
خلاصه 1ماهی نیامد خیلی ناراحت بودم دوستش داشتم ودلم براش تنگ شده بود شب بعدپایگاه رفتم خونش و زنگ زدم باباش اومد دم در گفتم به محمد بگین فردا پایگاه جلسه هست بگین بیاد گفت باشه ورفتم.درضمن محمدتک فرزند بود. فردا شب رفتم پایگاه ودیدم محمد رفته کنار رییس پایگاه ونشسته داره حرف میزنه .ریدم به خودم گفتم الان همه چی رو گفته .یک گوشه ای قایم شدم تادیدم محمدآمد صف اخر نشست باترس رفتم کنارش نشستم گفتم سلام ایندفعه جواب داد گفتم ازدستم ناراحتی گفت آره گفتم بیا بریم توآشپزخونه صحبت کنیم اینجا نمیشه .آشپزخونه پشت پایگاه بود وشبها تعطیل میشد وکسی نبود .میخواستم باهاش صحبت کنم وازدلش دریارم اینو که گفتم یک نگاهی بهم کرد خیره نفهمیدم منظورشو.رفتیم آشپزخونه کناردیوار وایستاد رفتم روبروش دستشو گرفتم گفتم نگام کن سرشو آورد بالا تو چشاش غرق شدم واقعا این پسر زیبا بود چند لحظه بهش خیره شدم باز شیطون رفت زیر جلدم اونم هیچی نمیگفت فقط نگام میکرد…
سرصحبت بازکردم بهش گفتم ازدستم ناراحت نباش وازاین حرفاگغت ازت توقع نداشتم اونکاربکنی دستش تودستم بود گرم بود ونرم آرزوم بود کونتو هم مالش بدم.اما اینبار نمیخواستم زوری باشه باید خودش میخواست.بهش نزدیک شدم وگفتم محمد دوستت دارم شبی نیست که موقع خواب صورت زیبات نیاد جلو چشام خیلی عاشقتم دیگه هیچی نفهمیدم لبم گذاشتم رولبشو شروع کردم به خوردن لباش البته آروم که نترسه.توچشماش نگاه میکردم وبیشتر لباش مک میزدم .توهمون حال دستم انداختم دور کونش وای چه کون نرمی لاکردار مث پنبه بود کونش میمالوندم ولباش تودهنم بود فهمیدم اونم راضی شده کیرم تو شرت داشت می ترکید زیپ باز کردم وکیر انداختم بیرون شلوار محمد درآوردم واون به پشت برگردوندم چه کونی سفید خوش فرم تپل پاهاش جفت کردم یادنداشت قنبل کنه کمرشودادم تو کونشو کشیدم عقب گفتم همین حالت نگه دار شروع کردم به خوردن کونش بچه تمیزی بود…
زبونم گذاشتم تو سوراخش که دیدم داره دل میزنه .انگشتم خیس کردم کردم تو کونش یکم که جاباز کرد دو تا انگشت کردم جاکه باز کردباززبونم کردم توسوراخش محمد داشت حال میکرد بلند شدم کیرم گذاشتم لای پاش چون قدش 10سانتی ازمن کوتاه تر بود خودم بالا پایین میکردم.عقب جلو میکردم وقتی کپلای کونش به شکمم می خورد محکم میچسبیدم بهش ازگرمای تنش داشتم دیوونه میشدم دیگه وقتش بود.درگوشش گفتمم عشقم میخوام بکنم توش عیب نداره.سرش انداخت بالا که عیب نداره. سرش تفی کردم گذاشتم درسوراخش خیلی بااحتیاط یکم هول دادم که آخش دراومد.درآوردم دوباره سوراخش خوردم وبلند شدم گذاشتم توش یکم دیگه هول دادم باز آخش بلند شد دوسش داشتم نمیخواستم دردش بیاد دوباره سوراخش خوردم واینبارکیرم گذاشتم توسوراخش که محمد گفت بکن تو 3.4سانتی کردم تو که فهمیدم داره دردش میاد ولی به روم نمیاره با یه دستم شروع کردم کیرشو مالوندن داشت حال میکرد که کیرمو یواش یواش کردم تو. حالا تمام 18 سانت کیرم کون محمد جونم پرکرده بود.یکم نگه داشتم تا جابازکنه همونجورکیرشومیمالوندم که ازدل زدنش فهمیدم آبش داره میاد تندتر براش جلق زدم که آبش اومدوهمه روری خت رودیوار آشپزخانه…
دستامو دور شکمش حلقه کردم وشروع کردم یواش تلمبه زدن .سوراخش که جا باز کرد تندتر زدم صدای جیغش بلند شد دیگه هیچی نمیشنیدم فقط صدای شق شق برخورد خایه هام با لپای کونش پیچیده بود تو آشپزخونه ابم داشت میامد که محمد برگردوندم و نشوندم کیرم گذاشتم تودهنش تاقطره اخر ابم خالی کردم تودهنش سرکیرم فشارمیدادم تودهنش بلد نبود دندوناش میخورد به کیرم .کیردرآوردم وخایم چپوندم تودهنش گفتم بخور یکم خورد حالش بد شد دراوردم بلندش کردم لباساشو پوشیدم چندتالب ازش گرفتم ورفت خونه .ازاون موقع خیلی هواش داشتم نمیذاشتم کسی اذیتش کنه اونم منو دوست داشت تا این که ما ازاون محل رفتیم ودیگه ندیدمش …
امیدوارم لذت برده باشین.
نوشته: عرفان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید