این داستان تقدیم به شما
سلام .
داستانی که میخوام بگم خدمتتون مال ی هفته پیشه اول از همه واسه اینکه لو نریم همه اسم ها مستعاره…
***
اسم من پدرام 23 سالمه از تهران حدودا دو سه سال پیش با ی دختری اشنا شدم که خدایش خوشکل بود و مجذوبش بودم و واقعا خونواده ای ازادی بودن خلاصه رفته رفته رابطه من و این دختر به علاقه تبدیل شد و ب قصد زندگی مشترک ادامه میدادیم اینم بگم من ی جورای معتاد سکسم یعنی هررررررچی و هر سنی از زن باشه میکنم و خلاصه روزی 3. 4 بار جق میزنم بگذریم گذشت گذشت تا ی بار ندا(دوست دخترم) گفت ک داداشم و بابام میخوان برن به خونه عمم و مامانم پیش من میمونه بخاطر درس و اینا لازمه اینم بگم ک من چندین دفعه با مادر زنم هم تلفنی هم با چت حرف زدم خلاصه خیلی راحت بودیم باهم و کلا بگم بی نهایت خونواده راحت و امروزی بودن خلاصه ندا گفت اونا ظهر میرن واسه شام بیا خونه ما منم با هزار ترس قبول کردم چون اولین بارم بود خلاثه تیپ زدم و ادکلن فوق سکسی داشت خالی کردم رو خودم و رفتم ب هر طریقی بود رفتم تو خونه ندا اومد استقبالم و احوال پرسی کردیم و رفتیم تو باهم رفتم تو چشام خشک شد مادر زنم سمانه با ی لباس فوووووق سکسی ن از نظر لختی اینا از نظر طرح و تنگی و ست بودنش بلند شد و سلام کرد منم ک دیگه مخم کار نمیکرد …
ازم پذیرای شد و تا اخر شب من اصلا حواسم ب هیچی نبود جز مادرزنم انقد باهاش لاس زدم ک دیگه خودشم شک کرده بود و ندا هم احساس کردم نارحت شده بود خلاصه گذشت گذشت تا اینکه ی شب ک داشتم ی شب داشتم نقشه میکشیدم ک چطور بکنمش ب هر دری زدم ب نتیجه ای نرسیدم ی روز ک با ندا داشتیم چت میکردیم نزدیکای ساعت 2 ظهر بود ک باباش ماموریت بود و داداشش مث همیشه مسافرت گفت وایسا برم سفره بندازم و با ابجیم نهار بخوریم حرف میزنیم باز منم گفتم سمانه خانوم چی گفت وقت ارایشگاه داره میره ارایشگاه منم گفتم اوکی بای نشستم پیش خودم هرچی دو دو تا چهارتا کردم باور نکردم گفتم وقت ارایشگاه اونم وقتی ک اونا نیستن خلاصه منم فوری ماشینمو روشن کردم و رفتم سر کوچشون قایم شدم ک سمانه اومد بیرون فوق العاده سکسی و ب خودش رسیده یود راستی اینم بگم 43 سالشه ولی هرکی ببینه میگه 27 سالشه ب قران قسم وحشتناک سکسه و شوهرشم اصلا خونه نیست تا سیرش کته
بگذریم اومد بیرون تاکسی گرفت منم ماشین روشن کردم رفتم دنبالش وسزش پشیمون شدم گفت گناهه وتهمت نزن بیخیال اینا هیچی گفتم میرم ضرر ک نمیکنه رفتم بلله خانوم پیاده شد و ی پارس اومد سوارش کرد منم واسه اینکه ندا زنگ نزنه و پاپیچ نشه گوشیم دایورت کردم و شروع کردم ب مدرک جمع کزدن خلاصه تا دلتون بخواد عکس گرفتم دیگه بردش ب ی باغ خارج شهر و من برگشتم دیگه تو دلم عروسی بود چون 50درصد راه رفته بودم ی روز ندا گفت میخوام برم مهمونی تولد رفیقمه منم گفتم اوکی هیچی رفت و منم ب سمانه زنگ زدم گفتم ی موضوع مهمی در رابطه با ندا پیش اومده باید حتما ببینمتون خلاصه با هزار ترفند راضی شد و اوردمش بیرون هیچی منم گفتم ی چیزی هست یگم نگم گفت بگو راحت باش عکسا. نشونش دادم مرد و تف تو دهنش خشک شد گفتم اروم باش درک میکنم فقط خواستم در جریان باشید و این کس شعرا گفتش لطفا حذفش کن و اینا منم گفتم شرط داره گفت چ شرطی گفتم کمک کنی من و ندا ب هم برسیم و این کس شعرا و رک گفتم ک بعضی وقتا واسه اینکه با ندا سکس نداشته باشم خودتون تامینم بکنید ی کم من من کرد و منم گفتم نمیخوام و اینا گفت باشه قبول…
خلاصه قرارمون شد هر وقت شرایط ردیف بود بگه بریم ی روز ندا دانشگاه بود زنگ زد گفت وقتشه منم ماشین ردیف کردم ب رفیقم زنگ زدم واسه خونه خالی و رفتیم اونجا یعنی ی حسی داشتم قابل توصیف نیود رفتیم تو و شروع کردم ی ترامادول 100 خوردم و رفتم دیدم ک خانو اپلاسیون کرده ردیف فهمیدم ک زیادم از رو ناچاری بهم نمیده منم سرم بردم بین پاش و ی پنج دقیقه ای کوسش خوردم فک کنم یکی دو بار ارضا شدم ب کیرم نگاه کزدم شل شل بود واسه ترا خلاصه 20 دقیقه ساک زد تا بلند شد اصلا هیچی تو بدنم حس نمیکردم یعنی فقط چشمم رو هیکلش بود خدایش از دخترش بهتر بود خلاصه خوابوندمش رو تخت و شروع کردم ب کردنش 20 دقیقه کردمش ارضا نشدم گفت از کون یکن کونش گشاد بود معلوم بود خیلی داده بود یکم دیگه از کون کردم و بازم کردم تو کوسش ک ابم اومد و خالی کزدم تو کوسش سکس تموم شد و رفت خونه گفت ک توعمرم اینطوری حال نکزده بودم خلاصه گذشت الان 2 ساله ک هفته ای حداقل ی بارممیکنمش هم خودش هم دخترش ی بارم نمیدونم راست یا دروغ گفت ک حامله شده و 1 تومن بهش دادم سقطش کرد نمیدونم الان ندا رو بگیرم یا با سمانه سکس کنم …
پایان
نوشته: پدرام
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید