این داستان تقدیم به شما
اولا بگم من کونی نشدم و نیستم
قضیه لاپایی دادن من چند بار توی زندگیم اتفاق افتاد
چون واقعا تحریک میشدم در اون لحظه
ولی بعد هر بار خودمو شماتت میکردم و سعی میکردم انجام ندمش
تا جایی که به کل ترک کردم اینکارو
چند سال بعد متوجه شدم که باسنم تحریکم میکنه واسه همین از دخترایی که باهاشون رابطه داشتم میخواستم با کونم بازی کنن یا سوراخ کونمو بلیسن ( البته بعد از حموم و تمیز کردنش با کرم موبر و با کرم مرطوب کننده حال دادن به کونم) یا اینکه منو با یه دست انگشت کنن و با دست دیگه به کیر و خایم حال بدن که خیلی هم بهم حال میداد…
یه نکته مهم دیگه هم اینکه
من داستان رابطه هامو تا حالا زیاد تعریف کردم
اما هیچوقت رابطه ی گی هامو روم نشده بگم
واسه همین وقتی اینجا شروع به نوشتن کردم اولش خواستم اون قسمتها رو سانسور کنم ولی چون دیدم جز اینجا نمیشه جای دیگه ای مطرح کرد تصمیم گرفتم تعریفشون کنم
داستان این دفعه رابطه ایه که نه گی داره توش و نه لاپایی
نمیدونم چرا با اسم مستعار نوشتنم نمیاد… بخاطر همین اسم دختری که باهاش توی این رابطه بودم رو میزارم “طرف”
***
از یه دور دور شروع شد
طرف پشت فرمون بود و خواهرش و دو تا بچه هم توی ماشین بودن که یکی بچه ی طرف و اون یکی بچه ی خواهرش بود و همسرش به تازگی فوت شده بود.
(سکس اول)
سر یه شوخی کلامی کار رسید به شماره دادن
خیلی پررو بود و از همون اول خیلی با هم راحت بودیم
اول ازش خوشم نمیومد و سعی کرد بپیچونمش… ولی نپیچید
و یه روز که خیلی حشری بودم سر صحبت سکس رو باز کردم
یه کم ناز کرد ولی بخاطر اینکه منو به دست بیاره با اینکه وقت نداشت خیلی هول هولکی اومد و برای اولین بار داد و رفت
به این ترتیب رابطه ی ما بر اساس سکس شکل گرفت
چند روز بعد من یه سفر شمال پسرونه داشتم
اونم دوستای دخترشو جمع کرده بود و واسه خودشون اومدن
ولی در واقع هدفش این بود که مطمئن شه من با کسی نیستم
(سکس دوم)
سکس دومون توی ویلا توی شمال بود
ویلا از لحاظ رفت و آمد دختر محدودیت داشت
مخصوصا که چند تا پسر نره خر توی خونه بودن
بخاطر همین ساعت 3 تا 5 صبح قرار گذاشتیم
(سکس سوم)
فرداش دیگه روم نمیشد دوباره بیارمش اونجا
بچه ها جو دادن که استرس داره و به گا میریم
ساعت 3 صبح اومد دنبالم زدیم بیرون
اول یه شالیزار پرت پیدا کردیم که توی اون ساعت هیشکی نبود
توی ماشین که نمیشد چون طرف اضافه وزن داشت
پیاده هم که شدیم پشه ها افتادن به جونمون
واسه همین جمع کردیم و رفتیم توی جاده به چرخیدن
چند تا از جاده های فرعی رو رفتیم که یه جای دنج پیدا کنیم
اکثر جاده ها به یه روستا میخورد
بلخره شانسمون زد و یکی از جاده ها به یه جنگل خورد
جنگل نگهبان داشت و هر کسی رو توش راه نمیدادن
ورودی دادیم و رفتیم تو
هر کسی شمال رفته میدونه صبح کله سحرش چقدر خلوته
مخصوصا جاهای توریستی
مخصوصا این یکی که وسط جاده بود و پولی هم بود…
با خیال راحت یه جای دنج پیدا کردیم
کفی صندوق عقب رو پهن کردیم یه جای محصور وسط درختا
و وسط صدای دل انگیز پرنده ها درختها
یه سکس خیلی شیرین و روحیه بخش رو تجربه کردیم
(سکس هر روزه)
وقتی برگشتیم به شهرمون خیلی سریع پام به خونه ش باز شد
با پسر هفت ساله ش توی یه خونه ی اعیونی زندگی میکرد
تقریبا هر شب دوستای لاشخورش چتر میشدن اونجا
اکثرا مطلقه و بیوه بودن و هر کدوم چهار تا دوست پسر داشتن
دختره داف سانتافه سوار از کارگر سفره خونه هم شماره میگرفت
بعد از مدتی شغلم رو رها کردم و همه ش با طرف بودم
اوم که بچه پولدار بود و دائم خرجم میکرد
و مرتب با ماشینش سه تایی میرفتیم سفر.
یه کم از خصوصیات طرف بگم
قیافه ش چندان خوب نبود و اضافه وزن زیادی داشت
ولی به شدت مغرور بود و اعتماد به سقف احمقانه ای داشت
با این حال موقع سکس کاملا تابع من بود
هر وقت ازش میخواستم که پوزیشنشو عوض کنه
با همون اخم و قیافه ی مغرور همیشگیش اطاعت میکرد
عاشق سکس بود… هیچ پیشنهادی رو رد نمیکرد
علاقه به سکس توی جاهای جدید و عجیب داشت
البته میگفت که با شوهر مرحومش هم سالها همینطور بوده
پسرش خیلی باهوش بود و هوامونو داشت
من یکسال خونه ش زندگی کردم
بارها توی کمدشون قایم شدم
چون علاوه بر خانواده ی خودش خانواده ی شوهر مرحومش هم اونجا رفت و آمد داشتن
دختر خواهرش تقریبا هر روز برای بازی می اومد اونجا
و من توی اتاق حبس میشدم
در تمام این مدت پسر طرف مواظب بود و سوتی نمیداد
طرف مادر خشنی بود و منم توی کاراشون دخالت نمیکردم
ولی من میونه م با پسره خیلی خوب بود
واسه همین خیلی با من حال میکرد…
یکی از قسمتای عجیب رابطه ی من با طرف این بود که
با اینکه ما با هم زندگی میکردیم و به هم وابسته بودیم
ولی وقتی از خونه میومدیم بیرون مثل دو تا دوست رفتار میکردیم
میرفتیم دور دور و شیطونی میکردیم
البته معمولا با یکی از دوستای عوضیش بود
حتی میرفت در نقش دخترخاله ی من به دخترا پیشهاد میداد
منم وقتی پسرا نزدیکش میشدن خودمو میزدم به نشنیدن
البته همه ی اینا واسه خنده بود
نهایتش چون بیست چهاری با هم بودیم
هیچکدوممون نمیتونست به اون یکی خیانت کنه
(سکس آخر)
جز یه بار که….
یه تیریپ عجیبی که داشتیم این بود که من با اکثر دوستاش که میومدن خونه ش تیک میزدم و لاشی بازی در میوردم
اونا هم خوششون میومد
حتی میمالوندمشون و اونا هم با خنده طرف رو صدا میکردن که مثلا منو جمع کنه (البته قاعدتن کار به ممه و کس و کون نمیرسید)
طرف هم خیلی مغرورانه و خشک میگفت “برید تو اتاق هر غلطی میکنید بکنید”
ولی وقتی یه بار اینکارو کردم فهمیدم که حرفاش ژست روشنفکری بوده و در واقع خیلی هم متعصبه
(این داستان رو بصورت مفصل در ادامه نوشتم)
(تنوع دادن به سکس)
بعد از مدتی شروع کردیم به تنوع دادن به سکسمون
مثلا من در نقش پسرهای دیگه میکردمش
یا اون نقش دخترای دیگه رو بازی میکرد
اون ملکه میشد و من غلامی که مخفیانه داره میکنتش
من شاهزاده میشدم و اون کلفتم میشد
(سکس با شماره های توی دور دور)
ما یه خط ثبت نشده ی تالیا داشتیم که همیشه خاموش بود
پسرای توی دور دور اون شماره رو از طرف میگرفتن
گه گداری که حوصله مون سر میرفت سر کارشون میزاشتیم
توی بغل هم میخوابیدیم و تلفنی با پسرا لاس میزد
بعد مثلا یهو میگفت شوهرم اومد و من شروع میکردم به داد و هوار
از این کسخل بازیا
ولی کم کم پای پسرا به سکسمون وا شد
از پشت خط صدای سکس ما رو میشنیدن
از من میخواستن که سفت بکنمش
یا مثلا وقتی داره حرف میزنه بکنم توی دهنش
یه مدت با لب تاپ وب سکس میدادیم به پسرای یاهو مسنجر…
(سکس در کنار بازی بچه ها)
همونطور که گفتم دختر خواهر طرف اکثرا میومد اونجا
میومد با پسرش بازی کنه
در حالیکه اونا مشغول بازی بودن ما توی اتاق سکس میکردیم
و پسر طرف اجازه نمیداد دختر خواهره بیاد سمت اتاق
یه بار در حال سکس پسرش از توی هال داد زد “مامااااان”
طرف گفت: “هاااااان؟”
پسره گفت: “بیا یه دیقه” اینم با بی محلی گفت نمیام
پسره دوباره داد زد: “چیکار میکنی؟”
در حالیکه داشتم تلمبه میزدم و با اون هیکل گنده ش داشت زیر من تکون تکون میخورد به چشمای من نگاه کرد و با یه لبخند مغرورانه خیلی آروم گفت: “دارم میدم”
(سکس در خانه ی رییس شورای شهر)
همونطور که گفتم خیلی به سکس توی جاهای عجیب علاقه داشت
ما در واقع داشتیم ایرانگردی میکردیم و هر شهر و روستای جدیدی که میرفتیم میخواست اونجا هم سکس کنه
از عجیب ترین جاهایی که سکس کردیم کنار یه کارخونه سیمان، نصفه شب وسط آلاچیق کنار دریا، توی دریا و توی جنگل بود
سکس توی فضاهای آزاد توی ایران واقعا استرس داره
توی یه سفر که جفتمون نوبتی شب تا صبح حسابی رانندگی کرده بودیم و خسته بودیم… نزدیک اذان صبح رسیدیم به یه روستا
در به در دنبال یه اقامتگاه بودیم
معدود آدمایی که توی اون ساعت توی خیابون بودن کسانی بودن که داشتن به سمت مسجد میرفتن
پرسون پرسون به این نتیجه رسیدیم که تنها اقامتگاه موجود دو تا روستا اونورتره و باید لااقل یک ساعت رانندگی میکردیم
ولی واقعا هیچکدوم جون رانندگی نداشتیم
طرف انقد خودشو واسه این دهاتی ها لوس کرد که یکیشون ما رو به دم در مسجد دعوت کرد
دم در مسجد آقای مهربون رفت و مشکل ما رو با رییس شورای روستا مطرح کرد
رییس اومد و ما رو دید
تیپ و ماشین تیریپ مایه داری طرف همیشه باعث میشد دیگران بهمون احترام بزارن
رییس گفت حالا که وقت نمازه بفرمایید توی مسجد نگران نباشید بعدش مشکلتونو حل میکنم
من برای ظاهر سازی هم که شده رفتم وضو گرفتم و نماز خوندم ولی طرف با بچه توی ماشین موند
بعد از تموم شدن نماز آقای رییس ما رو برد خونه ش
یه خونه ی تمیز و شیک دهاتی
یه زن بسیار مهربون و خونه دار و یه بچه ی خیلی خجالتی
یکی از اتاقاشونو به ما دادن
سه تا دشک دادن و ما انداختیم و خوابیدیم
خیلی خسته بودیم
هوا روشن شده بود
خونه به شدت ساکت بود
بچه وسط اتاق خواب بود
با اینحال طرف نتونست از سکس توی اون خونه بگذره…
(سکس در خواب)
نمیدونم تا حالا چقدر متوجه شدید که دارم خاطره مینویسم نه توهم
شاید بگید که عه… اینجاش تخیلی شد… فیلم سوپر شد
ولی حقیقت اینه که طرف خواب بسیار سنگینی داشت
به محض اینکه خوابش میگرفت اخلاقش عوض میشد
یهو میشد یه آدم دیگه که هیچی رو جز خواب دوست نداره
قبل از اینکه چرتش بگیره یه آدم مهربون و حشری بود
سی ثانیه بعد وقتی چرتش میگرفت میشد یه آدم خود خواه و سرد
از یه ربع بیست دیقه بعد از خوابیدنش هم دیگه نمیشد بیدارش کرد
وقتی صداش میکردی هذیون میگفت
دو بار توی زندگیم با یه آدم خواب سکس داشتم
دو بارش هم با طرف بود
هر دو بار هم تقریبا به یه شکل بود
و خدا میدونه که چقدر لذت بخش بود
خوابم نمیبرد
و حشری بودم
حشری بودنم معمولا تحت تاثیر درگ و قرص بود
یه کم مالوندمش
میدونستم بیدار نمیشه ولی استرس داشتم
وقتی بی موقع بیدارش میکردی عصبانی و بداخلاق می شد
ولی ور رفتن باهاش وقتی خواب بود هیجان داشت
واسه همین بیشتر حشری شدم
به هزار بدبختی یه ذره یه ذره شلوارشو در اوردم
اومدم روش و گذاشتم لاپاش
خیلی آروم اینکارو میکردم
از اونجایی که وزنش خیلی بیشتر از من بود فشاری روش نمی اومد
بعد یواش یواش خیلی آروم سرشو کردم تو کسش
توی خواب نفس هاش تغییر کرد
من خیلی سریع سعی کردم که ارضا بشم
و جالب اینجاس که با ارضا شدن من اونم نفس نفس میزد
در حالیکه مطمئنم خواب بود چون اگه بیدار بود بداخلاقی میکرد
تجربه ی فوق العاده ای بود از سکس
فرداش وقتی براش تعریف کردم کلی حال کرد
بار دوم با اکیپ دوستامون شمال بودیم
من و طرف توی هال خوابیده بودیم
شب پر از مشروب و درگی رو سپری کرده بودیم و همه حسابی خسته بودن
طرف هم همینطور
خیلی حشری بودم ولی با نامردی تمام خوابید
یهو یاد سکس توی خواب افتادم
خیلی زود همون پروژه رو پیاده کردم
عین سری قبل به مکافات لختش کردم
و موقع ارضا شدنم اونم باهام نفس نفس زد
و بازم فرداش که بهش گفتم خیلی حال کرد
به خودش افتخار میکرد انگار هر بار که منو ارضا میکرد…
(تماشای سکس مامان از لای در)
توی همین شمال یه صبح که بیدار شدیم همه تا ظهر دور لش کردیم توی ویلا و از اونجایی که ویلا کوچیک بود نمیتونستیم بپیچیم واسه سکس کردن
طرف هم که سیرمونی نداشت و کلا توی هر فرصتی میخواست آب منو بیاره
ظهر بچه ها گفتن که بریم بیرون یه قدمی بزنیم
اکیپی رفتیم بیرون
از ویلا که رفتیم بیرون رفت در گوش دوستش هماهنگ کرد
در واقع بچه شو سپرد به دوستش
بعد یهو گفت که یه چیزی توی ویلا جا گذاشته و باید برگرده
و خیلی مغرورانه به من گفت “تو هم میای کمکم؟”
منم که میدونستم چه خبره قبول کردم…
خیلی سریع رفتیم توی اتاق و شروع کردیم
من روزا خیلی سکسم نمی اومد
اون اطراف هم خیلی شلوغ بود
واسه همین من استرس گرفتم و ارضا نمیشدم
ولی طرف که علاقه شدیدی داشت من ارضا بشم صبر کرد
کارمون بیش از حد طول کشید
پسرش یهو شروع کرد به صدا زدن “ماماااااااان”
ظاهرا با اکیپ دوستامون غریبی کرده و دنبال ما برگشته ویلا
طرف همینطوری که داشت میداد با خشونت سرش داد زد و فحش و بد و بیراه کشید به پسر کوچولوی بدبخت
پسره اومد توی هال و شروع کرد به عربده کشیدن
طرف هم همچنان در حال دادن با تهدید پسره رو بیرون میکرد
پسره هم شروع کرد به گریه و ناله و مامان مامان گفتن
بعدم شروع کرد در حال گریه دستگیره ی درو تکون داد
ولی ما درو از قبل قفل کرده بودیم
طرف هم خیلی مغرورانه و ریلکس از من میخواست که کارمو بکنم
و هر از گاهی پسرشو تهدید میکرد که بیام بیرون کارت تمومه
پسره هم دستگیره رو تکون میداد و عربده میکشید
ولی صدای پسره یهو قطع شد
نگو که از دیدن یه اتفاق عجیب غریب هیجان زده شده
ما روبروی در روی تخت دو نفره هر دو لخت بودیم
طرف به پشت خوابیده بود و من روش تلمبه میزدم
پرده ها نازک بود و نور شدید خورشید اتاقو نورانی کرده بود
چند بار برگشتم و به در اتاق نگاه کردم
احساس کردم از لای در یه تخم چشم سیاه و هیجان زده میبینم
به طرف گفتم “داره نگاه میکنه”
سری بالا انداخت که یعنی توجه نکن کارتو بکن
از صدای فین فین دماغ پسره متوجه میشدم پشت دره
خلاصه…
دیگه صدای گریه و زاری پسره نیومد و فقط گه گداری فین فین میکرد
انگار حسابی از دیدن سکس مامانش هیجان زده شده بود
منم که توی اون شرایط پر استرس حسابی سکسم طولانی شده بود
عذاب وجدان هم گرفته بودم
بعد از سکوت بچه یه ربعی تلمبه زدن و کس مالی هام طول کشید تا بلخره ارضا شدم
پا شدیم و رفتیم بیرون
پسره با قیافه هیجان زده نشسته بود توی هال ویلا
طرف رفت خیلی مهربون دست بچه شو گرفت و رفتن بیرون
همیشه وقتی بچه رو کتک میزد یا اشکشو در می اورد مهربون میشد
من خیلی عذاب وجدان داشتم از اینکه نکنه بچه هه دیده باشه سکس ما رو
رفتم پشت در اتاق ی که توش سکس کردیم… درو کامل بستم و از لای در توی اتاق رو نگاه کردم
ظاهرا قبلا کلید جا مونده و چفت در رو تراشیده بودن
طوری که کاملا لای در یه شکاف بزرگ ایجاد شده بود
چشممو چسبوندم به شکاف تا امتحان کنم
بعله… تقریبا کل تخت کاملا واضح و مشخص پیدا بود
میشد کاملا مطمئن بود که بچه داشته سکس ما رو تماشا میکرده
خیلی خوشحال نبودم از این قضیه ولی
اتفاقی بود که افتاده بود…
(سکس زن شوهر دار)
توی همین سفر شمال یه زن و شوهر با یه بچه توی اکیپ بودن
زنه خیلی شوخ و شیطون بود
یه روز صبح شوهره رفت بیرون برای دو سه ساعت
زنه خیلی فوری بچه شو سپرد به ما و رفت خونه ی صاحب ویلا
بعدا اومده بود به طرف تعریف کرده بود که با یارو سکس داشته
طرف هم عصبانی شده بود و اومد واسه من غر زدن
بعدم باهاش برای همیشه قطع رابطه کرد
(پایان)
یه بار که طرف خونه نبود با یکی از دوستاش سکس کردم
با اینکه تیریپمون خیلی اوپن مایند بود ولی توی کل یه سال بهش خیانت نکرده بودم
جز یه بار
و این دفعه ی دوم بود
دوستش کون گنده ای داشت و هی میومد جلوی من میشست پا میشد
یه بار که نشست نامردی نکردم و از لای پاش دست انداخت روی کسش و بلندش کردم بالا
اونم جیغ زد که چیکار میکنی ولی دست منو پس نزد
منم جری شدم و ممه هاشم با دست دیگه م مالوندم
دختره یه دوست پسر داشت به نام حمید
منم گفتم “خوش به حال حمید” و شروع کردم به مالیدنش
اونم مثلا خودشو زد به اینکه حشری شده و حالیش نیست
من خیلی استرس داشتم از کاری که داشتم میکردم
ولی اون حرومزاده انقد کارشو بلد بود که حشری شدم و
ساپورتشو از پشت کشیدم پایین و کیرمو گذاشتم لای کونش
آخرم خوابوندمش و لاپایی کارو تموم کردم
بعد از این کار عذاب وجدان منو کشت
قبل از اینکه طرف بیاد زدم بیرون
یکی دو ساعتی چرخ زدم
گفتم الان طرف میاد خونه میبینه نیستم بهم زنگ میزنه
وقتی دیدم نزد خودم برگشتم خونه
و اونجا متوجه شدم که کسی خونه نیست
شماره شو هر چی گرفتم جواب نداد
فهمیدم که گند کار در اومده
اس ام اس دادم جواب داد
تقریبا توی اس ام اس جرم داد
من زدم زیرش که سکس نکردم باهاش
گفتم که دوستت لاشی بازی در اورد من یه کم ور رفتم بعد دعوامون شد منم از ناراحتی زدم بیرون و اتفاق دیگه ای نیفتاد
گفت که مطمئنه با دوستش سکس کردم
گفت که باورش نمیشده
ولی دوستش قسمی خورده که هیچوقت نمیخوره
با این حال من زیر بار نرفتم و گفتم دروغ میگه
یکی دو هفته ای پیگیرش بودم و جواب نمیداد
وابسته ش شده بودم
یکی دو بار برداشت و وانمود کرد که با یه پسره
یه شب یکی از دوستاش دعوتمون کرده بود پارتی
اونجا همدیگه رو دیدیم
خیلی عادی باهام برخورد کرد
شب موقع خواب رفتیم توی یه اتاق و کنار هم خوابیدیم
طبق معمول یه سال گذشته اومدم بکنمش که نذاشت
انقدر مقاومت کرد که دعوامون شد
منم رفتم از اتاق بیرون
و کات کردیم…
(چند سال بعد)
چند سال دیگه دوباره سر صحبت بینمون وا شد
یکی دو شب قرار بیرون گذاشتیم و خیلی سر سنگین صحبت کردیم
خانواده ی شوهر مرحومش بخاطر لاشی بازیاش بچه شو ازش گرفته بودن و دیگه توی یه خونه ی کوچیکتر تنها زندگی میکرد
یه شب جمعه به پیشنهاد من دعوت کرد خونه که فیلم ببینیم
من بعدازظهر رسیدم با چهار پنج تا فیلم
توی اتاق خواب جلوی تخت یه ال سی دی بزرگ داشت
ولو شدیم روی تخت و فیلم دیدیم
هنوز سر سنگین بودیم ولی من حشرم زده بود بالا
به بهونه ی بغل کردن هی میچسبیدیم به هم
اونم خوشش میومد
کم کم سعی میکردم با ممه هاش تماس پیدا کنم
تا اینکه بلخره جرات پیدا کردم ممه هاشو بگیرم توی دستم
گفت “نکن”
گفتم “کاری ندارم دلم براشون تنگ شده”
چیزی نگفت
ممه هاشو حسابی مالیدم
وقتی میخواستم دستمو بکنم توی یقه ش باز گفت “نکن”
وقتی میخواستم دستمو بکنم زیر سوتینش گفت “چرا اینکارو میکنی؟”
گفتم: “حال میده”
گفت: “واقعا حال میده؟”
گفتم: “آره”
گفت: “من که هیچ حسی ندارم”
گفتم: “اینجوری معلومه حسی نداری”
سوتینشو در اوردم و نشستم روش و دو دستی شروع کردم به مالوندن
میدونستم که نقطه ضعفش ممه هاشه
سرشو انداخته بود پایین و بی تفاوت تلویزیون نگاه میکرد
منم از این رفتارش حشری تر میشدم
بیشتر و بیشتر میمالوندمش
ولی عجیب بود که حشری نمیشد
بعد از چند دیقه سرشو اورد بالا و نگاهم کرد
چشماش خمار خمار بود
گفتم “جوووووووووووون”
با غرور گفت “دیوث گاوم ممه هاشو انقد بمالی دادنش میگیره”
گفتم “الان دادنت گرفت”
گفت “دست وردار بابا”
این یعنی چراغ سبز و من شروع کردم به در اوردن شرت و شلوارش
یه کم مقاومت کرد و گفت این چه کاریه و اینا
ولی بعد کم کم راضی شد و حسابی کردمش
همون شب یه بار دیگه هم کردمش و این آخرین سکسمون بود
سالها از اون شب گذشته
هر سال تولدم بهم زنگ میزنه
هر سال تولدش بهش زنگ میزنم
ولی هنوز پیش نیومده که بازم قرار بزاریم یا سکس کنیم.
نوشته: دایی جان کس شناس
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید