این داستان تقدیم به شما
سلام خدمت دوستان شهوتی . اسمه من امیر متولد 1375ساکن یکی از شهرای استان کرمان اندام انچنانی ندارم ولی نه چاقم نه لاغر بدن روفرمی دارم.
***
یه زن عمو دارم یعنی از اون تخمه سگاس که پاچه میگیرن از همون بچگی هم پاچه منو میگرفت مثلا وقتی با بچه های فامیل بازی میکردین این میومد میگفت امیر رو بازی ندین این کار کنین اون کار کنیناز این جور چیزا که منم از همون بچگی میریدم بهش میگفتم تو کی باشی بخایی دخالت کنی میگیرم میزنمت فوش که بلد نبودم اینجوری خودمو خالی میکردم سال پنجم دبستان بودم که یکی از اقوام به رحمت خدا رفت من همون صبح ازمون تیز هوشان رو ریده بودم اعصابم خراب بود تبق معمول این سرطان داشت پاچه میگرفت
میگفت چرا نشستی کمک نمیدی نگا کن پسر من چقد کمک میده توی بی بخار رفتی ازمون تیز هوشان بدی اصن قبول هم بشی رات نمیدن اینجور حرفای تخمی منم اینو (هرکی حرف بزنه چرکا حسن کچل تو دهنش)تازه یاد گرفته بودم گفتم بهش اونم ریده شد بهش ربت خیلی حال کردم با حرفم گذشت تا اینکه شدم 18ساله 2سالی بود کلاس والیبال میرفتم و اون بچه لاغر مردنی نبودم که غذا بزور میخورد نزدیکای عید همه مردا جم میشدن خونه مامان بزرگ تا خونه تکونی قبل عید رو زود تر تموم کنیم اونروز صبح من خواب موندم ساعت 10بود که بلندشدم لباس کهنه ای پوشیدم که برم کمک خیلی راه نبود با چرخ رفتم سر کوچه که رسیدم تا در خونه مادر بزرگم دعا دعا میکردم زن عمو نباشه رسیدم دمه در که استقبال جالبی نشد ازم با شلنگ اب خوشامد گویی کردن منم مثله این موشا خیس اب بودم واسه همین به من گفتن که چون خیسی قالی هارو بشور منم دهنم سرویس شد 4 تا قالی بودن یکی یکی خداحافظی کردن رفتن چون بچه هاشون مدرسه ایی بودن فقط من پسر عمم موندیم چون هیچکدوم کار خاصی نداشتیم مامان بزرگم هم که گیج خواب بود داشتیم قالی اخری رو میشستیم که نصفه شده بود پسر عمم گوشیش رنگ خورد سریع رفت گفت دفیقش چیزیش شده که من فهمیدم دروغ میگه میخاد بپیچونه هیچی تنهایی داشتم میشستم که دیدم دارن درو از جا میکنن
با خستگی رفتم جلو در بله زن عمو بود تازه ساعت2خانوم یادش اومده بود امروز خونه تکونیه خسته نباشید داد مثله قبل جرعت نمیکرد پاچه بگیره چون میریدم بهش یه پوز خندی زد گفتم بله دیگه میا بخندی گرفتی تا لنگ ضهر خوابیدی اومدی قدمی بزنی ردی از کفشات بمونه که بگی تو هم اومدی بعد بری که دید شپلق یه چی پس کلم نگا کردم بله عموم هم همراش بود بهش گفتم توهم دیدی کلا خیسم دیدی میچسبه زدی گفت نه اینو زدم خستگیت در بره فهمیدم حرفای منو که به زنش میگفتم نشنید گفت مامان بزرگت کو با کسی رفته یا همین جاس گفتم گیجه خواب گفت باشه پس من میرم تو کونم عروسی بود که این جادوگر رو هم میبره که برگشت گفت تو همینجا کمک امیر باش من جلسه دارم ساعت 5نیم 6میام اونم گفت باش گفتم عمو کجا بودی حالا یه کمک کن این قالی که لوله کردیمو بزاریم رو دیوار اومد کمکی داد دید نمیتونیم دوتایی زن عمورو صدا زد اونم اومد به هزار بدبختی کجش کردیم رو دیورا عموم رفت نگاه کردم زن عموم دیدم استیناش با یکم از پاچه شلوارش خیسه گفتم حالا که خیس شدی بیا کمک من این قالی نصفش مونده رو بشوریم با ناز ادا گفت پاهام پوستشون نازکه به مایع شوینده حساسه این جور بهونه ها تخمی منم گفتم طوری نیس زود تموم میشه فقط شلنگ ابو گرفت دهنم سرویس شد شستیمش تمومشد لولش کردیم پاچه ها زن عموم تا بالا زانوش خیس شده بود گفتم مریض نشی حساس خانوم کفرش در اومده بود گفتم تو اون اتاق رو جالباسی شلوار هست برو عوض کن رفت شلوار عوض کنه حواسش به پردهایی اتاق نبود که کندیمشون که بشوریم منم تو حیاط داشتم این اب کفارو با طی میبردم طرف در حواسم به اتاق نبود داشتم بر میگشتم تو خونه یهویی نگام افتاد تو اتقا کمر به پایین لخت بدون شرت وایستاده بود داشت با دستمال پاهاشو خشک میکرد که دیدم چه هلویی کنارم بوده خبر نداشتم …
چند دقیقه ایی بود دیدش زدم فهمیدم حواسش نیس پنجره ها پرده ندارن گفتم یکاری کنم بفهمه کس و کونشو کامل دیدم تا باشه دیگه متلک نگه بهم پاچه نگیره برگشتم وسط حیاط شوینده هارو جم کردم بکاری کردم سرو صدا بشه که اون نگاه کنه زیر چشی حواسم بهش بود دیدم عینه جن زد ها داره نگاه میکنه منم بلند شدم نگاش کردم یهو روم بر گردوندم که مصلا روم نمیشه خجالت کشیدمو اینجور چیزا اونم سریع شلوار کرد پاش خخخ اونم چه شلواری اشتباهی شلوار زیر مردونه ابی راه راه کرده بود پاش خنگ رفتم تو حال مبلارو شامپو فرش کشیده بودن نمیشد بشینی روشون نشستم وسط حال کنار ستون خست کوفته پشت به اتاق بودم صدا در شد فهمیدم اومد بیرون سریع رفت تو اشپز خونه که من نبینمش اینقد ترسیده بود که هنوز متوجه نشده بود چه شلواری پاشه رفت تو اشپزخونه صدا ضرفارو الکی در میو ارد مثلا داره میچینشون تو کابینت معلوم بود بخاطر منه که رفته اونجا رفتم تو که یه بطری اب بردارم گفتم خسته نباشی رنگ تو صورتش نبود شده بود گچ منم زدم زیر خنده گفتم زن عمو شلوار اشتباهی پوشیدیا اون یکیو میاس بپوشی نگاهی به خودش کرد خودش خندش گرفت شلوار یکم گشادش بود اومد پاشه بره یکم از چکا کونش معلوم شدد سریع رفت تو اتاق منم بطریو برداشتم رفتم بیرون اومد بیرون دیدم همون شلوار قبلی پاشه گفتم چرا عوض نکردی گفت همین خوبه تعجب کردم گفت چطور مگه این کجاش خوبه اگه خوب بود نمیرفتی عوضش کنی گفت این از اون یکی بهتره گفتم اون مگه چطورشه از این شلوار بیا منو بکن بود که پاچشون یکم کوتاهه چسبه بدنن میخاستم تلافی بچگسمو سرش در بیارم فکر سکس و اینجور چیزا نبود تو سرم به گفتم طوری نیس بپوش کسی نیس اینجا گفت خودت خیلی هستی گفتم من که اونجایی رو که نمیاس ببینم دیدم
این یه کوچولو ساق پات معلومه میشه که چیزی نیس سرخ شد رفت عوض کرد تازه فهمیده بودم چه کس وکنی داره کون عینه حرف b شکمم با غاروغور افتاده بود فقط یه کیک خورده بودم میخاسم برم یچی بگیرم بخورم ولی هنوز لباسام نم داشتن که فرشته نجات من رسید یکی دیگه از عموهام برام غذا گرفته بود اورده بود 4تا بود داد بهمو گفت کاری نداری گفتم نمیایی تو مگه گفت خونه منتظرن و رفت منم غذا رو اوردم بخورم دیدم زن عموم داره نگا میکنه رفتم یه غذا اوردم گزاشتم روبه رو صداش زدم گفتم بفرما کبابه تا داغه میچسبه اومد روبه روم نشست داشت با قاشق بازی میکرد فهمیدم هنوز خجالت میکشه دلم براش سوخت غذاشو باز کردم دست چپشو گرفتم چنگال گزاشتم تو دستش گفتم بخور ضرر میکنی گفت اشتها ندارم منم گفتم پس منم نمیخورم تا نخوری گفتم اگه بابت لخت دیدنته نگران نباش خیالت راحت دهن من قفله قفله یه زیر چشی نگاهی کرد گفت بین خودمون باشه حتی کسی نفهمه من جلوت اینجور شلواریو پوشیدم گفتم باشه از روشوخی گفتم پس دوستیم دیگه اون خنده ایی کرد گفت دوستیم ناهارو خوردیم دیگه خسته گی امون نداد گیج شدم بیدارشدم دورم عوض شده بود نگاه ساعت کردم ساعت 7بود فکر کردم زن عمو رفته کسی خونه نیس باند شدم از اشپز خونه صدا میومد رفتم نگاهی بندازم دیدم مامان بزرگ باعمه و اون یکی زن عموم دارن دیزاین تو کابینتارو عوض میکنن جابه جا میکنن عمه ام برگشت گفت بله دیگه منم دوپرس چلو کباب میخوردم عینه خرس میخوابیدم
فهمیدم که قبل از اومدن اینا زن عمو عصمت رفته ونگاهی کردم دیدم لباسش نیس گذشت چند ماهی یکم باهم راحت تر شده بودیم من زیاد کوه میرفتم و زن عموم که از حالا میگمش عصمت تب کوه رفتن گرفته بود میگفت کوهنوردی دوست داره اینجور چیزا منم هی ار سر بازش میکردم میگفتم من میرم تفریح کوهنوردی نمیدم که پیله کرده بود شدید یادمه 4شنبه بود که عموم زنگ زد گفت برنامه فردات چیه گفتم دینی ورزش زیست بیکاری بکم خندید گفت جدی میگم منم گفتم برنامه خاصی ندارم که گفت میخاییم فردا بریم کوه میایی به عنوان راهنما همرامون من گفتم حالا زن عمو راحت نیس اینجور تعارف تکه پاره کردنا که اعصابش خورد شد گفت ساعت 5صبح دمه دری خداحافظ قطع کرد منم رفتم تمرین و اومدم رفتم حموم طبق معمول هرو روز موها زیر بغل و کیرمو میزدم هفته ای یه بار کله بدن حموم کردم شامی خوردم داشتم همینجوری افکار تخمی مرور میکردم که اون روز اومد تو ذهنم فکرای شومی راجب عصمت میکردم تو خیالم انگولش میکردم اینجور چیزا گفتم شاید فردا تونستم کاری کنم زنگ زدم دوستم گفتم یه قرص داشتی تاخیری بود چی بود اسمش داری هنوز گفت بک چهارم میدمت بسه برات داد بهمو منم فردا ساعت 5 رفتم همراشون فکر میکردم دوتا بچش همراش باشن وای یکی دیگه جلو بود نمیشناختم نشستم عقب سلام کردم راه افتادم توراه بود فهمیدم یارو رفیق عمومه اومده همراش که وقتی میخان قلیون بکشه تنهایی نکشه باهم باشن منم توراه یکمی دستمو مالیدم به عصمت اونم همش نگاه میکرد چش غره میرفت منم زبون در می اوردم خندش میگرفت تا رسیدیم 40دقیقه ایی شد وسایل پهن کردیم یه چیزی خوردیم زن عمو پاشد یه سنگ رد تو سرم گفت پاشو تنبل بریم کوه
منم پاشدم رفتیم نیم ساعتی بود راه افتاده بودیم ماشین هنوز معلوم بود دیدم هصمت خستس گفتم یکم استراحت کنیم نشست با نقابی که همراش بود داشت خودشو باد میزد گفتم یکم دیگ تحمل کن میبرمت یه جایی که هیچکس نرفته باشه هوا خنک راحت استراحت کن گفت ای شبطون مگه قرار نبود دوست باشیم و خندیدیم جایی میخاستم ببرمش جا گنگی بود دید نداشت درس مسیرش هم مشکل بود پاش لیز خورد به کون خورد زمین فهمیدم خیلی دردش اومد دستش گرفتم بلندش کردم اخو اوخ میکرد شلواش خاکی شده بود تکوندمش یکم دستمالیش کردم فهمید چیزی نگفت دستشو گرفتم گفتم محکم بگیر تا دوباره صندوقت درد نگیره خندید ولی لنگ میزد رسیدیم گرفتم کنار چشم دراز کشیدم اب بخورم دیدم نمیتونه بشینه زی انداز داشتم چند لا گزاشتم رویه سنگ دستش گرفتم اروم نشوندمش معلوم بود درد داره گفتم میرم اب بیارم برات اون یک چارم قرصو زدم بالا رفتم کنارش یکم که گذشت گفت ارزششو به خاطر اینجا زدی کون منو سیاه کردی گفتم از کجا معلوم سیاه گفت نگاه کردم گفتم قبول نیس تو دیدی من ندیدم شوخی کردیم باهم گفت واقعا سیاه شدها بیا خودت ببین فهمیدم یه چیزیش هس شلوارش تا زانو کشید پایین شرتش یم داد بالا گفت نگا رومو کردم اون ور الکی که فک کنه خجالت کشیدم گفت توری نیس نگاه کن نگاه کردم شق کردم شدید گفت الو سوراخ شد فهمیدم چی میگه گفتم تقصیر خودته با این اندام سفیدت گفت خوشت میاد گفتم کیه خوشش نیاد گفت پس بسه برات پرو شدی گفتم عه داشتم نگاه میکردم گفت به من چه تا من نبینم توهم نمی بینی گفتم زشته گفت تو کس و کون منو دیدی من نبینم خجالت کشیدم یکم گفت خوبه حالا فقط میخام ببینم نمیخام بخورمش که گوشام سرخ شد هیچی اینقد گفت تا شلوارمو اوردم پایین گفت خب اون یکیرو هم بیار پایین گفتم نمیشه خودش اومد کشید پایین گفت همش همین من گفتم 15 سانتی هست ولی هرچی باشه از عمو بی بخارت بهتره
یکم اینو اونورش کرد رو هوا بودم چشام بسته بود حس کردم خیس شد کیرم چشامو باز کردم سریع رفتم عقب زن عموم گفت ببین میدونم جا خوردی ولی منم زنم شهوتی میشم نیاز دارم اون عوضی فقط تریاک میکشه میخوابه به من نمیرسه 1ماهه مزه کیر یادم رفته اینجور کس شعرا که مخ منو خورد گفتم باشه شروع کرد خوردن دیدم واقعا حوس کیر کرده گفتم حالی بدم بهش بلندش کردم یکم از رو لباس سینهاشو مالوندم وقت اینکه همه لباساشو در بیارم نداشتیم دکمه ها بالاشو باز کردم شروع کردم خوردن نوک سینه هاش دستمم بردم زیر شلوارش شروع کردم مالوندن کونش کم اهش بلند شده بود زیر اندازو باز کرد شلوار و شورتشو در اورد دراز کشید پاهاشو داد بالا گفت بکن که دارم می میرم گفتم اینکارو نکنیم بهتره گفت ضر نزن من میگم بکنیم بهتره کیرتو بکن تو کسم گفتم نمیکنم گفت چرا گفتم کاندوم ندارم گفت من فکر همه جاشو کردم مجهز اومدم یه کاندم کشید رو کیرم دبار خوابید گفت بکن دیگه پاهاشو داد بالا گزاشت رو شونم با کیرم میکشیدم رو کسش تا یکم داغ کنه بیشتر کیف کنه میگفت خیلی خری دارم می میرم بکن جرم بده یهویی کردم توش دیدم ساکت شد اروم اروم شروع کردم تلنبه زدن اه اوهش بلند شده بود همش میگفت بکن محکم تر بکن جر بده این کسو منم محکم تر میکوبیدم دیگه کمر نمونده بود واسم نیم ساعت بود داشتم میکردم
شل شده بودم گرفتم دراز کشیدم قربون صدقم میرفت میگفت جون این کیره نه کیر اون پایینی نشست روش بالا پایین میشد به معنایی واقعی خودشو جر داد با کیرم 2بار ارضا شد منم دیدم ابم داره میاد بلندش کردم کاندم رو در اوردم گفت بخور ابم ریخت تو دهنش اینقد هشری بود که همه ابمو خورد جمو جور کردیم کمر نمونده بود بر گردم یه کپسول داد گفت بخور که بعدا نیاز دارم این کیرتو بعدا بهم گفت بدستی خودمو زدم زمین تا بهونه ایی باشه برا سکس باتو گفتم حالاچرا من گفت اون روز که دیدیدم ولی به کسی نگفتی فهمیدم میتونم روت حساب کنم رفتیم پاین جوج زدیمو رفتیم خونه این بود شروع رابطه سکسی من و عصمت …
نوشته: گایشکار
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید