این داستان تقدیم به شما

توی یه سنی رسیده بودم که باید از خانواده جدا میشدم و دیگه تحمل خونه پدری رو نداشتم .خیلی وقتا صحبت زن و ازدواج میشدولی دو دل بودم یه مغازه داشتم و تصمیم گرفتم بیام نزدیک مغازه یه خونه اجاره کنم و خونه رو پیدا کردم و موقع قرارداد نوشتن دیدم یه مرد تقریبا 40 ساله اومد و وقتی که وقتی فهمید من هنوز مجردم قبول نمیکرد و با اصرار که الان نامزد دارم و تا چند ماه دیگه عروسی میکنمو و رفت یه امار ازم گرفتو بالاخره اومدو قراردادو نوشتیم و من کمکم وسایلو بردمو و خونه رو فرش کردم و بعضی شبا میرفتم اونجا و صاحب خونه یه مرد 40 ساله و خیلی مذهبی بود که یه آرایشگاه توی شهر داشت و به گفته زنش از بس خشکه مذهبه که همه فامیل باهامون قطع رابطه کردن …
 
 
من طبقه پایین میشستم و با یه تیکه ورق فلزی راه رو جدا کرده بودن و پارکینگ و برا خودشون گذاشته بودن و از توی پارکینگ یه در به پذیرایی ما داشت که اون در همیشه قفل بود ولی پشت پارکینگ بغل حمام ما یه پنجره داشت که اگه میرفتی بالا میتونستم داخل پارکینگو ببینم .من اکثر مواقع یواشکی میومدم خونه و از صاحب خونه خیلی میترسیدم و نمیخاستم که باش روبه رو بشم که بپرسه کی متاهل میشی . یه کرسی پا گژاشته بودم زیر پنجره که بعضی وقتا امار بگیرم ببینم چه خبره . من از اینجا هییچ راهی به پارکینگ نداشتم الا که کلید در داشته باشم و از پنجره فقط میشد نگاه کنی . عادت کرده بودم صدای پله هارو که میشنیدم میپریدمو نگاه میکردم ببینم کیه …
 
 
یه روز که اینکارو کردم زن همسایه رو دیدم که از حمام اومده بود و یه حوله پوشیده بود و کلاهشو گذاشته بود و کمربندشم صفت بسته بود که اندامش ادمو دیونه میکرد و اومد لباشو رو طناب داخل پارکینگ پهن میکرد و که ناخواسته دستم رفت سمت کیرم و شروع کردم به جق زدن و نگاه پاهاش میکردم .وقتی خم میشد و پا میشد حوله میفتاد بین لپای کونش و منو روانی میکرد تا اینکه لباسارو پهن کردو رفت بالا بعدش دیگه از فکرش بیرون نمیرفتم و شب و روز بش فکر میکردم که کاش یه بار دیگه بیاد و ببینمش فقط جق بزنم .چند شب بعدش با شوهرش اومدن نشستن و کلی سبزی خریده بودن و سبزیهارو که میخاستن بشورن با شلوار اومده بود و خم که میشد خط کونشو میدیدم و تا لحظه اخر دید میزدم جق میزدم .دیگه هر شب میرفتم و تو خونه خودم کارم شده فقط دید زدن و جق زدند. حدود چند ماهی از این ماجرا میگذشت که یه روز از خواب بیدار شدم دیدم زن صاحب خونه که اسمش زهرا و یه زن خوش هیکل و 28 ساله بود داره پله هارو میشوره و میاد پایین سریع پریدم رو کرسی و خواستم حسابی یه حالی به کیرم بدم که فایده نداشت پریدم سقف حمام و از پشت پنجره دید میزدمو شروع کردم به جق زدن اونم داشت با جارو میکشید تو پله هاو کمرش خم کرده بود و کونش قنبل شده بود که توی اون لحظه ارزو داشتم اونور دیوار بودمو کونشو میخوردم که در همین لحظه تلفن خونه شروع کرد به زنگ خوردن و سه بار پشت سر هم زنگ خورد ولی من نمیتونستم جواب بدم چون دیدم که زهرا گوششو تیز کرد که ببینه کسی گوشیه جواب میده یا نه و دست از کار کشید و فال گوش وایساده بود منم داشتم از پنجره یواشکی نگاه میکردم برا بار سوم که تلفن زنگ خورد اومد و وایساد پشت دری که بین ما و پارکینگ بود چند لحظه گوششو چسبوند به در که ببینه خبری از کسی هست یا نه .

 
 
رفت شیر ابو بست و رفت بالا و بعد چند دقیقه اومد و دیدم کلید انداخت رو در و خیلی اروم درو باز کرد و خیلی اروم سرشو اورد اینطرف ولی من داشتم از پارکینگ میدیدم که وقتی مطمعن شد اومد داخل و تا چند لحظه نمیدیدم چیکار میکنه و منم رو سقف حمام قایم شدم و فقط یه شورت پوشیده بودم .دیدمش که اول رفت توی اشپزخونه و داره میگرده و یخچالو باز کرد و دید و برگشت رفت توی اتاق خواب ولی من تخت نداشتمو تو پذیرایی میخوابیدم و رختخوابم پهن بود وسط پذیرایی توی اتاق خواب هم چیز زیادی نداشتم و فقط دو تا چمدون لباس داشتم تو همین لحظه فقط داشتم فکر میکردم چیکار کنم و بالاخره تصمیم گرفتم خودمو بش نشون بدم خیلی ترسیده بودم چون تا اون موقع اولین برخوردمون بود…رفته بود تو پذیرایی و از پشت پنجره بیرونو نگاه میکرد و همین که اومد برگرده پریدم پایین و سلام کردم که یه جیغ بلند کشید و سریع نشست رو زمینو و خودشو جمع کرد و منم خودمو ناراحت و اخمو گرفتم و گفتم اینجا چیکار میکنی و فقط میگفت بزار برم و همینو تکرار میکرد و منم دیگه لباس نپوشیدمو و هر چی میخاستم باش حرف بزنم به حرف من گوش نمیداد و نشسته بود میگفت برو کنار میخام برم بش گفتم باید زنگ بزنم پلیس ببینم اینجا چیکار میکردی و که شروع کرد به گریه کردن و میگفت نمیتونم از جام بلند شم و رنگش مثل گچ شده بود…

 
 
رفتم اول درو قفل کردم و رفتم یه لیوان اب قند اوردم بش دادم نشستم کنارش دستمو کذاشتم رو شونش و نگاش میکردم تا ابشو خورد و کمکم شروع کرد به صحبت و اولش میگفت درو باز کن برم بعدش بدون اینکه چیزی بگم گفت چی میخای که بزاری برم خونه الان شوهرم میاد باید برم خودمو شل کردم روش و یه بوسش کردم گفت خوب حالا برم دیگه چیزی نگفتم و خودش متوجه شد که همه وجودم شهوت شده بود و فقط بوسش میکردم و شاید 20 بار بوسیدمش تا خودش خندید و شروع کردم به دست کشیدن به بدنش اونم دیگه چیزی نمیگفت و لباسشو زدم بالا و دست کشیدم روسینش تا دستم خورد به سینش یه اه کشید و دستشو فشار داد رو دستم و گفت بریم اونطرف اینجا زیر پنجره است کمکش کردم بلند شد و رفتیم تو رختخواب و دراز کشید و سرشو گذاشت رو بالش و رو شکم خوابید گفت فقط زود باش منم سریع نشستم رو کونش و پیرهنشو گشیدم بالا و یه کم پشت گردنشو لیس زدم و تو کمرشو بوسیدمو اومدم پایین …شلوارشو کشیدم پایین و یه شورت معمولی قرمز پوشیده بود و یکم سرمو گذاشتم رو کونش خیلی بزرگ و نرم بود .زهرا هم دستشو گرفته بود جلو صورتش و چیزی نمیگفت و شرتشو کشیدم پایین و دست میکشیدم به کونش فقط میگفت زود باش .
 
 
شرتمو از پام در اوردم و نشستم جلو صورتش هر کاری کردم راضی نشد ساک بزنه و رفتم یه کم کونشو لیس زدم و تف انداختم بین لپاش و خط کونشو حسابی لیس زدمو و اول دراز کشیدم روش و یه کم لاپایی زدمو خودش بلند شدو به حالت سجده شد و منم سریع از پشت کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونشو یه تکون دادم سر کیرم رفت داخل یه تکون خورد و یه اخ کشید و التماس میکرد که اروم بکن سوراخش حلقه زده بود دور کیرم و سرش تو بود یه تف انداختم رو کیرم و با انگشت مالیدمش به کیرم و اروم کردمش تا ته واقعا کونش تنگ بود شروع کردم به تلمبه زدن زهرا هم فقط داشت ناله میکرد و کیرمو کشیدم بیرون و یه کم خیسش کردم و بازم کردمش تو کونش همین که کیرم رفت تو یه صدا داد که خودش یه ناله کردو خندش گرفت و کشیدم بیرون کردمش تو کسش . کسش خیلی داغ و لیز بود چند تا تلمبه که زدم داشت ابم میومد بازم کشیدم بیرون و کیرمو کردم تو کونش و محکم میزدم یه موج میفتاد رو کونش که دلم نمیخواست هیچوقت ابم بیاد ولی نتونستم جلوشو بگیرم و همه اب کیرمو داخلش خالی کردم و یه کم دراز کشیدم روش و بلند شدم .همه شهوتم زد بیرون ولی میخواستم که اونم ارضاء کنم که گفت نمیخاد الان میرم بعد یع وقت دیگه .سریع بلند شد و شلوارشو کشید بالا و یه دستمال برداشت خودشو تمیز کرد و گفت کلید و بده من برم …

 
 
منم بلند شدم چندتا بوسش کردم و کلید و بش دادمو درو باز کردم رفت بالا و منم لباس پوشیدم رفتم مغازه .شوهر زهرا ادمه خوبیه ولی برای زهرا یه زندگی قفسی درست کرده ولی از هر لحاظ شوهرش خوبه و زهرا از اعتقادات مذهبی شوهرش خیلی رنج میبره. نمیخام رابطمون زیاد طولانی بشه یعنی سعی میکنیم.
 
 
نوشته: چابک

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *