این داستان تقدیم به شما
سلام به همه …
من اسمم علی 17 سالمه اسم مامانم هم مژگان و 38 سالشه و وزنش 70 و قدش هم 170 و یه چهره معمولی داره ما یه خونواده سه نفره هستیم بابام کارمند راه اهن و شبا هم تو آژانس کار می کنه ما تو تهران زندگی می کنیم …
***
4 سال پیش وضع مالی ما یه کم به هم ریخته بود به همین خاطر مامانم هم می خواست بره سر کار ولی بابام خیلی غیرتی بود و دوست نداشت تا این که به اصرار مامانم قبول کرد بعد از چند وقت و گشتن دنبال کار به وسیله ی یکی از آشناهامون مامانم کارمند مخابرات شد اوایل مامانم به خاطر بابام با چادر و با حجاب می رفت ولی به مرور این حجاب کم شد تا جایی که با یه مانتو کوتاه و شلوار پارچه ای تنگ و آرایش می رفت اداره و واسم سوال بود چرا اداره بهش گیر نمیده بابام هم چون مامانم کم کم بی حجاب شده بود انگار یه جوری عادت کرده بود درکل مامانم دیگه خیلی بد می گشت طوری که من که پسرش بودم با دیدنش راست می کردم تا اینکه یه روز صبح تابستون من می خواستم برم مدرسه چون تجدید شده بودم و کلاس فوق العاده داشتم برا همین بیدار شدم و مامانمم برای رفتن به اداره بیدار کردم که مامانم گفت حالم خوب نیست و نمی تونم برم منم خداحافظی کردم و با بابام رفتم مدرسه بابام منو رسوند و رفت راه اهن …
اون روز زنگ آخر معلممون نتونست بیاد کلاس و برا همین ما رو خیلی زود تر تعطیل کردند من به رفیقم رضا که خیلی با هم صمیمی هستیم گفتم بیا بریم خونه ما پی اس بازی کنیم اونم قبول کرد رسیدیم سر کوچمون که دیدم 2 تا مرد جلوی خونمون از یک پراید مشکی پیاده شدند اونا همکارای مامانم تو اداره بودند و من چون قبلا اونارو دیده بودم می شناختم اونا رفت سمت در خونه ما و زنگ خونمونو زدن منم سریع رضا رو کشوندم پشت درخت و قایم شدیم رضا گفت چی شده اونا فامیلاتونا گفتم نه همکار های مامان هستن گفت اینجا چی کار می کنند گفتم نمیدونم در باز شد و اونا رفتن تو بعد چند دقیقه منم کلید انداختم و با رضا رفتیم تو خونه ما قدیمیه و حیاط دار و یه حیاط پشت هم داره ما وارد حیاط شدیم در داخل خونه باز بود به رضا یواش گفتم تو اینجا بمون من برم تو ببینم چه خبره در باز بود و داخل معلوم بود رفتم تو حال و اونجا کسی نبود یواشکی اتاقا رو نگاه کردم اونجا هم کسی نبود که ناگهان یه صدا هایی از حیاط پشت اومد از پنجره آشپزخونه می شد حیاط رو دید رفتم که ببینم که شاخ در آوردم داشتم دیونه می شدم که دارم چی می بینم همکارای مامانم رو تختی که تو حیاط پشت بود نشسته بودن و مامان مژگانم با یه شورت مشکی وسطشون نشست بود و اونا داشتن می مالیدنش…
اول فکر کردم شاید بزور وارد شدن و دارن اذیتش می کنند تا اینکه دیدم مامانم خیلی هم راضی داره حال می کنه در حال دیدن بودم که برگشتم پشت سرم رو رضا رو دیدم که اونجا ایستاده بود و هنگ کرده بود و گفت داداش اینجا چه خبره گفتم نمیدونم دوست نداشتم رضا این صحنه ها رو ببینه ولی کاری نمی شد کرد در این حال مامانمم داشت با اونا لب می گرفت از رو شلوار کیرشونو می مالید بعد مامانم بلند شد و شورش رو در آورد اولین بارم بود مامانمو بدون صورت می بینم و واسه یه پسر 17 ساله خیلی عجیبه کوس و کون مامانشو ببینه مامانم پس از در آوردن شورتش رفت و کیر اونارو در آورد یکیشون کیرش بزرگ و بود او یکی هم معمولی مامانم شروع کرد به ساک زدن و کیر رو تا ته می کرد تو حلقس و با اون دستش هم برای اون یکی جق می زد در این حال دیدم رضا شلوارشو کشید پایین و داشت کیرشو می مالید که بهش گفتم کسکش چی کار می کنی اونم گفت داش مامانتو نگاه کن چه کوسیه به خدا دیگه نمی تونم جق نزنم منم دیدم راست ميگه شلوارمو کشیدم پایین و شروع کردم به جق زدن
مامانمم داش کیر همکارشو می خورد که اون یکی همکارش از پشت بقل کرد و انداختش رو تخت مامانمم سریع پاهاش باز کرد که راحت بتونن بکننش او نا هم نوبتی می رفتند جلو مامانمو از کوس می کردن مامانمم حال می کرد بعد یکی از مردا خوابید رو تخت و مامانمو خوابوند روش و اون یکی مرده ام خوابید روی مامانم طوری که مامانم وسط این دوتا بود واسم خیلی جالب بود که مامانمو وسط دو تا مرد در حال گاییده شدن می دیدم مامانم مثل جند ها حرفه ای بود و با دستش کیر و تو کوسش جا کرد و اون یکی مرد هم یه توف انداخت سر کیرشو و کیرشو گذاشت دم سوراخ کون مامانم و یواش یواش کرد تو تا این که دو تاشون تلمبه هاشونو سریع تر کردن و مامانم هم داش حال می کرد بعد چند دقیقه یکی از مردا آهی کشیدو تلمبشو قطع کرد فهمیدم که ارضا شده و ابشو تو کون مامانم خالی کرده بعد از رو مامانم بلند شد و مامانم هم رو کیر اون یکی همکارش بالا و پایین می پرید همکار مامانم سریع کیرشو از کوس مامانم کشید بیرون و ابشو رو شکم مامانم خالی کرد و بی حال افتاد…
اونا چند دقیقه بی حال افتاده بودن که مامانم ازشون تشکر کرد و گفت زود تر برید که پسرم میاد اونا هم پاشدن لباس بپوشن که من به رضا اشاره کردم که بریم بیرون بعد این که اومدیم بیرون رضا گفت خوش به حالت علی که چنین مامانی داری منم خندیدم و گفتم رضا فقط درباره امروز به کسی چیزی نگو اونم قول داد که نگه منم با رضا خداحافظی کردم و بعد نیم ساعت اومد خونه مامانم مثل همیشه بود و بهش سلام کردم و رفتم تو اتاقم .
دیدن سکس مامانم با اون مردا خیلی روم تاثیر گذاشته و خیلی دوست دارم منم مامانمو بکنم ولی نمی دونم چجوری بهش بگم که بهم بده…
نوشته: علی شومبول
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید