این داستان تقدیم به شما

سلام خدمت همه دوستان خوبم….
دوس دارم داستانی رو که می نویسم متفاوت تر از بقیه باشه پس یه خورده صبور باشید.از وقتی که ۱۷ سالم بود نسبت به جنس موافق حس سکسی داشتم و با خیلی ها که هم سن و سال من بودن ، حال کرده بودم در حد و اندازه های لب وساک زدن و تمام(یعنی سکس واقعی نداشتم) فرصت زیادی برای سکس با جنس مخالف داشتم اما واقعا حسی نبود.خلاصه اینجوری خودم رو یه جورایی راضی نگه می داشتم تا ۲۰ ساله شدم و رفتم دانشگاه….
 
ترم اول خوابگاه رفتم; اولا چون کسی رو نمی شناختم و دوما به جهت اینکه آشنا بشم با بچه ها که در صورت امکان ترم بعد خونه بگیرم حداقل با یه نفر.تویه خوابگاه همه جور آدم بود(دانشجوها می دونن چی میگم) روبروی اتاق ما یه اتاق بود که باید مثله بقیه۱۳ نفر می بودن ولی من یه بار آمار گرفتم دیدم اینا ۱۱ نفر هستن..! از بچه هاشون پرسیدم گفتن دو نفر از دوستان به خاطر نزدیکی راهشون به خونه(۲ ساعت) هفته ای چهار روز میان و سه روز میرن ، بعد به شوخی گفتن که البته شاید می ترسن بکنیمشون فرار می کنن گفتم چرا ، گفتن که بابا شوخی کردیم ولی انصافا یکی شون خوشگله و خیلی مغرور و خشکه.
مشتاق شدم که مغرور و خشک بودنش رو که نه ، اون خوشگلیش رو ببینم.فهمیدم روزای شنبه تا سه شنبه تا ساعت ۸ شب کلاس داره و فقط ساعات پایانی شب واسه خواب میومد خوابگاه(بعضی وقتا هم نمی اومد گویا دوستانی داشته که خونه داشتن اونا) دوشنبه همون هفته بود که تویه حیاط دانشگاه بودم که سلمان(سرپرست اتاق روبرو) اومد پیشم و باهم گپ زدیم.تو این حال بودیم که سلمان با یه پسر که تیپ و قیافه خوشگلی داشت و واقعا تو چشم بود سلام احوالپرسی کرد و دست داد.بهش گفتم کی بود؟ گفت: از بچه های معماری هستش،یکی از اون دو نفری که آخر هفته برمی گردن و اون روز می گفتیم کردنی هستن(می خندید).
اسمش نعیم بود.قدش حدودا ۱۸۰ ، وزن تقریبا ۷۰ ، صورت سبزه ، موها مشکی فشن،ابروها موچین شده ، لب ها برجسته و شتری،نوع راه رفتن با عشوه و ناز،تریپ کاملا اسپورت.

 
دوستان گلم زمان دو سه ماه گذشت و بعلت کمتر دیده شدن نعیم ، رابطه همه(حتی من) در حد سلام خوبی بود.از طرفی هیچکی از رفتارش راضی نبود ، چون قبلا هم گفتم خیلی مغرور و خشک و خشن بود علی رغم چهره یه خوشکل و رفتارهای زنانه(اکثر بچه ها تایید می کردن).روزگار گذشت تا رسید به اردیبهشت ماه که آخرای ترم اول بود(ورودی بهمن بودیم)توی خوابگاه یه اصطلاحی بود که وقتی استفاده می شد تحت این عنوان که:”فلانی چه خبر،ما که خوشحال شدیم.” غرض بیان این بود که “فلانی اضافی هستی،برو بیرون”. یه بار رفتم تویه اتاق روبرو که دیدم همه از جمله نعیم نشسته بودن.یه چایی زدم دیدم همه غرق کار و مطالعه هستن ولی یه تعداد دارن به همدیگه اشاره میان که دوهزاریم افتاد می خوان سور بزنن با اون جمله.خواستم خودم برم که سنگین تر باشم که یهو از پشت یکی گفت: آقا مهران ، چه خبر؟ خیلی خوشحال شدیم.
همه ساکت شدن و وقتی برگشتم دیدم گوینده نعیم هستش…!!! اونام تعجب کردن که این پسر با کسی شوخی نداره چطوره به من گفت! منم نامردی نکردم و در حالی که نعیم می خندید بهش گفتم: تو دیگه چرا خوووووشگلللللله.! همه خندیدن و نعیم یهو عبوس شد و گفتم الانه درگیر شیم ولی من داشتم می رفتم و اتفاقی نیوفتاد.شب فکرم درگیر شد و برام جالب بود این قضیه.البته درست متوجه شدید،اسم من مهران هستش با قد ۱۹۰ و وزن ۷۵ و مابقی هم مهم نیست،دوس ندارم مثه اون یکی خاطرات از خودم شروع به تعریف کنم در صورتی که یه آدم معمولی هستم فقط اینو بدونید همیشه شیک می پوشم و عطر و ادوکلن برام اولویت داره،همین.
 
ترم تموم شد و دانشگاه بعد واحدهای تابستون اعلام کرد هر کی خوابگاه می خواد پول واریز کنه(شهریور بود)که من با دوتا از دوستان خوابگاه قرار بر خونه گرفتن گذاشتیم و آخر همون ماه نزدیک دانشگاه یه خونه گرفتیم به قیمت ماهی ۲۰۰ تومن(الان این پول ذلیل شده) بعدش همگی تصمیم گرفتیم بدلیل بالا بودن هزینه ها ،یه نفر دیگه رو هم خونه کنیم که آدم اصلحی باشه واقعا برامون مهم بود چون یه سری قوانین تو خونه حکم فرما کرده بودیم مثلا هیچکی حق آوردن دختر و دوس دختر به خونه رو نداره و غیره…
به یکی دونفر سپردیم این قضیه رو ولی یک ماه گذشت و ما رفتیم تویه اون خونه و خبر نشد.یه شب گوشی من زنگ زد و یه شماره غریبه افتاد رو اسکرین ، برداشتم و گفتم بله،طرف پسر بود گفت: سلام آقا مهران حالت خوبه سلامتی ، گفت قضیه ما رو شنیده می خواد پیشمون بیاد.گفتم: شما؟ گفت: دمت گرم زود فراموش کردی ها ، نعیم هستم….!! شاخ درآوردم چون اون قرار بود با بچه های معماری خونه بگیره و تا الان موفق نشده ، متعجبم کرده بود.بهش گفتم باید با دوستام مشورت کنم گفت میدونم خیلی سخت گیر هستین،شنیدم ولی واقعا جایی ندارم اگر ممکنه شما پارتی من باش.تمام اون چیزایی رو که ازش می دونستم به دوتا از بچه ها گفتم که بعدا نگن من آوردم این رو و بعد تصمیم گرفتیم بیاد پیش ما.بهش زنگ زدم و گفتم میتونی بیایی ولی باید از نزدیک صحبت کنم باهات ، خیلی خوشحال شد،یادمه داخل قطار بود وخیلی تشکر کرد.میدونم تا الان فکر می کنید شعررررر می نویسم ولی واقعا می خوام از اصل داستان لذت ببرید،بخونید ضرر نمی کنید.بزارید به حساب یه داستان متفاوت که کلماتی مثه کیر و آب و خایه و دولوپ و غیره کم داره ولی شاهنامه آخرش خوش است.
 
دو ماه پس از ورود نعیم به خونه با هر دو دوست من به مشکل برخورد البته منم تحملش می کردم.با وجود قیافه یه قشنگی که داشت ولی رفتار و عادت زشت و بدی به یدک می کشید(جمال بازان عزیز می فهمن چی میگم) مثلا جورابش رو اصلا نمی شست می گفت هر ماه یکی می خرم چرا بشورم(بابا بوش خفمون کرد) یا برا موهاش ۱۵ تومن می داد فشن کنن بعد واسه اینکه خراب نشه یهویی یه هفته حموم نمی رفت،واقعا رقت انگیز بود.کار به تحمل کشیده بود و فقط من یه نمه خوب بودم باهاش.یه بار شب بود و اون تویه رختخوابش با دوس دخترش اس مس بازی می کرد من نمیدونم چی شد ولی یهو رفتم سمت کونش که قمبل کرده بود و یه کوچولو با دست مالیدم وای چه نرم بود اما اما اما دیدم یهو برگشت و گفت: چیکار می کنی؟ با خنده گفتم ناراحت شدی بابا شوخیه مگه چیه؟ ابروها رو داد بالا و صدای زنانه اش رو کلفت کرد که اصن دوس ندارم دیگه تکرار کنی،ازین شوخی شهرستانیا بدم میاد…!!!
بچه ها حس کردم یکی یه تیر برق رو با ولتاژ ۲۰۰۰ کرد تو کونم،حس کردم خرد شدم.یه نگاه کردم و یاد این افتادم خود من این عوضی رو آوردم خونه ، حالا شاخ شده واسم(تویه دلم یه قولی به خودم دادم) و بعدش بهش گفتم: ببخشید داداش کار من بد بود و نسنجیده ، دیگه تکرار نمی کنم و این آغاز یک جنگ سرد بزرگ بین من و نعیم شد.حتما می پرسید چرا از خونه نمینداختیمش بیرون؟ چون اولا هیچکدوم پول پیش نعیم رو نداشتیم بهش بدیم و بره و از طرفی کرایه سنگینی می کرد.ما سه سال تویه همون خونه قرارداد بستیم و هرسال می خواستیم این پسر رو رد کنیم که اصلا نمی شد انگار یکی نمی خواست این بره.تویه این مدت من به شخصه از هر کاری که برای رو کم کنی نعیم از دستم می اومد انجام دادم.اون برخورد بدش بعضی شبا تویه ذهنم بدجور رژه می رفت.

 
 
نعیم وحشتناک حسود بود و این بزرگترین ضعف اون محسوب می شد.من تویه ماساژ دادن فوق العاده حرفه ای هستم و اینو از دوستم که جودوکار بود یاد گرفته بودم.بعضی وقتا اون دوتا دوستام رو شبا قبل خواب که همه با هم بودیم ماساژ می دادم و بعدش می خوابیدم و نگاه حسرت و حسادت گونه نعیم رو می دیدم که سعی می کرد با بازی کردن با گوشی معلوم نکنه ولی من می فهمیدم.تویه اون مدت همه چی با برنامه پیش رفته بود.خودشم می دونست علت برخورد معمولی و سرد من باهاش چی بود.یا مثلا یکی دیگه از کارهام این بود که پنجشنبه های هر هفته من اون دوتا رفیقم رو می بردم کافی شاپ و مهمون شون می کردم(البته اونا هم جاهای دیگه لطف داشتن) ولی حتی یه بار نعیم رو دعوت نکردم و اونم می دونست جریان رو و کونش می سوخت و من لذت می بردم.خیلی خیلی سعی کرد بهم نزدیک بشه همون کسی که از شوخی شهرستانی بدش می اومد چن بار منو از گردن می بوسید و خودش می مالید بهم ولی من انگار نه انگار(اما عجب کونی داشت) سال آخر دانشگاه با صاحب خونه سر اجاره به توافق نرسیدیم و مجبور به ترک اونجا شدیم.من چون کار می کردم تویه این سه سال ، حالا وضعم یه نمه خوب شده بود و تصمیم گرفتم تنهایی خونه بگیرم و اون دوتا رفیقم هم چون ۷ ترمه تموم می کردن قبلا گفته بودن میرن پیش دوستاشون که هزینه ها بالا نره.تو این وسط نعیم می دونست اونقد اخلاقاش گند هست که هیچکی باهاش خونه نمی گیره و از همون اول حول برش داشت و باز من کیف می کردم.
 
 
خیلی تلاش کرد با من باشه ولی خودش میدونست نمی خوام باهاش باشم و به تخمم هم نبود.خلاصه از دوتا رفیق گلم جدا شدیم و منم یه واحد ۷۰ متری لوکس(البته از نظر دانشجویی) در طبقه ششم آپارتمان”ستاره”(یادش بخیر) اجاره کردم از قراره ماهی۱۸۰ هزار تومن.حدودا ۴۰ روز بود مستقر شده بودم و روزهای عالی رو به تنهایی سپری می کردم که یه شب موبایلم زنگ خورد و با دیدن اسم طرف که با واژه “نون” شروع می شد یه چرخ رفتم نروژ برگشتم(یعنی برنداشته فهمیدم جریان چیه) گوشی رو برداشتم و حضرت نعیم بود.خیلی سرد باهاش حرف زدم.بهم گفت اگه ممکنه ده دقیقه می خوام بیام ببینمت.گفتم چرا؟ گفت میدونم دل خوشی ازم نداری و خوشت نمیاد ازم ولی ده دقیقه،لطفا…! قبول کردم ولی حتی نزاشتم بیاد بالا و گفتم من دم در آپارتمان منتظرت هستم.ساعت ۷ شب از ماه آبان بود.دیدم از دور داره میاد و با دیدن من سرعتش رو زیاد کرد یه جورایی می دوید یه لحظه ترسیدم گفتم نکنه نقشه مقشه داره ناکارم کنه تا اینکه گارد گرفتم محض احتیاط.اومد اومد اومد اومد با سرعت منو………؟؟!!
 
بغلللللللللللللللم کرد!! حالا د گریه د گریه اوه اوه چه اشکی می ریخت حس کردم رو شونه هام بارون باریده،حالا ولم نمی کرد منم ناچار بغلش کردم و دلداریش می دادم ولی نمی دونستم چی شده.روبرویه آپارتمان پارک بود رفتیم اونجا نشستیم.هوا مثه اوایل مهرماه بود و یه نمه بوی بارون می اومد انگار جایی باریده بود.بعد کلی هق هق و زجه که ده دقیقه ای طول کشید بهم گفت: مدت زمانی رو که حرف می زنم لطفالطفا فقط گوش کن،همین و شروع کرد: مهران ، از روز اول خوابگاه من خیلی از شخصیت و برخوردت خوشم می اومد ولی اونقد احمق و مغرور بودم که به خاطر خوشگل بودنم فک می کردم برتر از همه هستم،حتی تو اما چهره جذاب و دوست داشتنی تو(غرض تعریف نیست) همه رو جذب می کرد و اخلاقت که عالی بود دیگه شاه بودی.تویه خوابگاه اکثر بچه ها در نبودت مهران مهران می گفتن از بس مهربون بودی.مهران روزی که زنگ زدم(سه سال پیش) و گفتم جایی ندارم تو پارتی من باش ، بهت دروغ گفتم.من با دوستم خونه گرفته بودم ولی زیاد باهاش حال نمی کردم و از طرفی می خواستم باهات باشم ولی نمیدونم چطور.میدونم گند زدم،میدونم تو و بچه ها سه سال منه کیری رو تحمل کردین چون توی این چهل روز با کسایی که خونه گرفتم چل بار دعوا کردم،بهم فحاشی کردن و هزار جور اعصاب خردی.مهران میدونم از اون روزی که به شوخی کون منو مالیدی و من تند و بی ادبانه برخورد کردم ازم متنفر شدی و حقم داری ولی روز قبل اون تو با بچه ها رفته بودین سالن پی عشق و حال و به من نگفته بودین منم عصبانی بودم تازه بعدش تو شیرموز مهمون شون کرده بودی(راست می گفت یادم اومد دقیقا) البته شاید قبلش باز من با کارهام مقصر بودم،خودم میدونم.
ماساژهات دیوونم می کرد وقتی می دیدم نسبت به من بی تفاوت بودی،باورت میشه یکی دوبار به فکرم زد با چاقو بزنمت،بس که اونقدر رو مخ من رفته بودی(یا امام زاده بیژن خشکم زد) مهران من آدم خوبی نبودم و نیستم خیلی هم اذیتت کردم ولی منم کم میارم.فقط اومدم بگم تازه فهمیدم چه آدم بیخودی بودم و ازت می خوام ببخشی منو، به خدا قدر تو رو ندونستم.والسلام……

 
البته حرفای زیادی زده شد اینا خلاصه بود.بارون نم نم شروع کرد عجب صحنه ای بود.منو دوباره بغل کرد و بوسید چه عطر خوبی زده بود از نعیم بو گندو بعید بود.ده متری ازم فاصله گرفته بود که تویه دلم گفتم وقتشه و صداش کردم: نعععععععععیییییم ، برگشت و بهش گفتم : هنوز شام نخوردم به اندازه کافی هست،نیم ساعت دیگه منتظرت هستم فقط الان جایی باید برم(واقعا کار داشتم) و اون مبهوت منو نگاه کرد و من سریع رفتم.
ساعت مقرر اومد ولی یه جورایی خجالت زده و نیمه سرد.من به گرمی پذیرا شدم و یه شام خوشمزه که مهران پز بود خوردیم.بچه ها نعیم نسبت به سه سال پیش عوض شده بود(البته همه عوض شده بودن) اون چاق تر و زیباتر شده بود.بویه تمیزی می داد. موهاش رو دیگه فشن نمی کرد حرف زدنش ، اصن فرق کرده بود،داد می زد فقط یه نمه حرکات دخترونش بود هنوز.لامسب اون مدتی که با هم نبودیم چیکار کرده بود،مگه میشه مگه داریم.!؟
تا ساعت یک نیمه شب باهم بودیم که می دونستم اصلا دل رفتن نداره منم بهش گفتم شب بمون اینجا ، بارون میباره و دیروقته شهر امنیت نداره،صبح میری.از خدا خواسته قبول کرد و کلی تشکر کرد بابت زحمتای امشب(این نعیمه واقعا؟) اصل داستان داره شروع میشه یا ایها الذین که تا حالا صبر کردین و خوندین، برا شما بیشتر لذت بخش میشه تا بقیه،دمتون گرم عزیزای دل..
 
جاها رو انداختم و دراز کشیدیم.نعیم همیشه عادت داشت با شرت ورزشی و ریکابی تو خونه باشه،حتی زمستون.لباساشو درآورد و شرت ورزشیش زیر بود،ریکابی هم داشت.
وااااااااااوووو ، اوه مای گاد..تمام موهای بدنش رو زده بود و اندامش که سبزه بود واقعا هنرنمایی می کرد مخصوصا با اون گردنبند نقره ای که داشت.یه باسن ورزشی(فوتسالیست بود) زیبا داشت.منم حین خواب نزدیکه ده ساله عادت دارم فقط با یه شرت بخوابم.منم اون موقع وزنم رویه ۸۰ بود.یه خورده صحبت کردیم و کم کم تو فازه محبت بودیم که من آروم رفتم نشستم رویه باسنش و بهش گفتم ریکابی رو دربیار.گفت چرا؟ گفتم می خوام ماساژت بدم،دوس نداری؟ گفت واقعا؟ باورم نمیشه،چشاش دوباره بغض آلود شد و بعد درآوردن ریکابی نمیدونم خواسته یا ناخواسته لب منو بوسید(چه لبای داغی داشت، چه ریلکس شده بود) یه ماساژی بهش دادم که باید ده دقیقه ای تموم میشد ولی دقیقا ۲۸ دقیقه طول کشید! دستهام رو که رو باسنش می کشیدم واقعا حس محشری داشتم اما دوسه بار وقتی اینکارو کردم متوجه شدم کونش رو تکون میده و وقتی به قیافش که از پشت نگاه می کردم لبهاشو جمع می کرد و انگار زیرلب می گفت:اوی اوی اوی..! یهو دیدم بد حشری شدم و ضایع بود که گفتم تمومه ، آروم بخواب.بهم گفت خیلی مردی،اینقد لذت نبرده بودم تویه این چند سال و دوباره لب منو بوسید و فهمیدم از قصد بود.خوابیدیم و صبح شد و خداحافظی و رفت…
 
یه هفته بعد تویه دانشگاه دیدمش و سلام احوالپرسی گرمی کرد خیلی محبت آمیز صحبت می کرد و بازم عطر خوشبویی که زده بود متعاقبا منم ادوکلن تراولر زده بودم.بهم گفت عصر میای بریم بیرون بچرخیم(پنجشنبه بود) گفتم باشه و قرار گذاشتیم و رفتیم.عصر موقع برگشت، نعیم گفت موافقی شام مهمون من؟ گفتم باشه ولی تو زحمت نیوفت،گفت برا جیگرایی مثه تو زحمت نیست،رحمته….!!(بیا و منو بگیر)
منم گفتم پس شام رو بگیر بریم خونه من و یهو گفت دمت گرم خیلی هم عالی…
تو راه گفت من خمیردندون ندارم از داروخونه بگیرم تو اینجا وایسا،منم نرفتم داخل.اومدیم خونه،شام زدیم،پاسور بازی کردیم،تلویزیون مستند فوتبال بود اونو دیدیم و مهمتر از همه سورپرایز من بود که یه بطری شراب دست ساز پسرعموم رو آوردم و دوتایی زدیم،جاتون خالی.. چه قیافه زیبا و دوس داشتنی پیدا کرد مخصوصا بعد شراب.قبل رختخواب انداختن نعیم منو بغل کرده بود و تو فاز محبت حرف می زد و کم کم مشکوک می زد.یکی دوتا بوس حسابی از صورتش کردم و گفتم بخوابیم ولی اون گفت ماساژ می خوام و قول داد اونم ماساژم بده.واسه همین اول گفتم تو ماساژم بده.کارش بد نبود ولی خیلی با کونم ور رفت و حتی زمانی که طاق باز خوابیدم چندبار به آلت مبارکم مالوند واقعا غیرطبیعی بود! نوبت ماساژ من رسید و شروع کردم.از همون اول شروع به آخ جان،آی،اوی،به به،جانم و غیره کرد تا دیگه شل شد.یهو بهم گفت : مهران ، یه چیز بگم.گفتم بگو،گفت قول بده به هیچکی نگی گفتم قول قول،گفت ناراحت نمیشی،گفتم جون به لب شد د بگووووو…گفت:
مننننننننننوووووو می کننننننننننننی…!؟!؟!؟

 
قسم خوردن خوب نیست ولی به پیر قسم که کم مونده بود سکته کنم.دستام یخ کرد،موندم،یعنی چی،کاملا جدی هم گفت،هم حرکات یه هفتش تابلو بود و هم خیلی چیزای دیگه..اصن لال شدم.گفت چیه تعجب کردی،دیگه ماساژ ندادم و کنار اومدم.بلند شد و گفتم:میدونی چی میگی؟ مست هم نبود چون شراب مستی به اون صورت نداره خیلی کم خوردیم.گفتم چرا اینو گفتی؟ گفت ببین هر چی درباره من می خوای فکر کن،من کیری،من کونی،من جاکش،من هر چیزی ولی یکی از آرزوهام از همون اول این بود که نشده بود بگم.یه بار دیگه میگم(نفس نفس می زد)
منووووووووو می کننننننننننی نفسسسسم؟
و نفس منم بند اومد.این همون نعیم بدقلق بد اخلاق بدعادته بددهنه بدبدبد بود که الان وقته گاییده شدنش بود.یاد ضرب المثل گر صبر کنی زغوره حلوا سازم افتادم.سه سال رنج،سختی ،تحمل و الان باور کن وقتشه.
آروم رفتم جلو ، هر دومون فقط شرت داشتیم نور آباژور صحنه رو سکسی تر کرده بود.شروع به لب گرفتن کردیم وای که چه داغ بود.لب گرفتم مالیدمش لب گرفتم مالیدمش.حین اینکار میدونستم از کلمات نفسم و جیگرم خوشش میاد هی می گفتم و اونم حشری می شد.هر دو مون نفس می زدیم.گردنش رو خوردم چه بوی تمیزی می داد زیر شکمش سینه ها رونهاش رو که دیوانه وار بود اوییییی جونننم….
 
من تجربه سکس نداشتم فقط فیلم پورن زیاد دیده بودم.منو خوابوند روبه سقف و واویلا که ساک زد.آی ساک زد آی خورد حس وحشتناک عالی بود.به نظرم ساک صد می ارزه به کردن.دهنش داغ داغ بود کیرم می سوخت با اون قیافه حشری زیباش.بچه ها ته چهره نعیم دقیقا شبیه جاستین بیبر بود(حالا تصور کنید) کیر من درازه ولی کلفت نیست.نعیم رفت از داخل اون نایلونی که می گفت از داروخونه خمیردندون خریده رو آورد.آی شیطون عوضی ، خمیردندون چرت بوده آقا کاندوم با یه ژل که بعدها فهمیدم لوبیرکانت بوده، گرفته بود.هنوزم باورم نمی شد این صحنه.کاندوم رو کشید رو کیرم و گفت مابقی با تو فقط یه نمه ژل بزن قوربونت بشم مهران،جیگرم مهران،همه چیزم مهران و لب گرفت ازم(حشرم بالا می زد)هنوز شرت تنش بود و دمر خوابید.یه خورده با کونش ور رفتم ولی حشر عقلم رو گرفته بود ازم و آروم شرتش رو درآوردم.درست می بینم؟ این کون نعیمه،چه کون بی مویی،سبزه،توپر،جووووون جوووون اینو کونو بخوام بکککککنم ده سال جوون تر میشم.ژل رو آوردم و یه خورده تو دستم ریختم و سوراخ خوشگل سبزه کونش رو انگولک کردم.اول انگشت کوچیکه و بعد کم کم دوتا شد،دیوث اونقد آه آه کرد که شق درد منو کشته بود تمومه خون بدنم رو کیرم جمع شده بود ، فشارم داشت میوفتاد از کم خونی.بعد حدود ۶ دقیقه داشتم به آرزوی کردن کون نعیم و اولین کون زندگیم می رسیدم. یه بالشم دادم زیر شکمش گذاشت،قشنگ قمبل شد و آروم آروم با نفسه زیاد و چشای از حدقه دراومده ، سر کیر مبارک رو گذاشتم و حول دادم جلو…وایییییییییییییی واویلا چه لذتی داشت ،تنگ بود و داغ،دهنت سرویس نعیم.تا نیمه گذاشتم تو کونش و یهو گفت: آه آه آه آه وای وای یواشتر همونجا جلو عقب کن و من اطاعت امر کردم تا کم کم وا شد.خیلی حشری شده بودم و شده بود.کاندوم تاخیری بود واسه همین می خواستم حداقل در سه حالت بکنمش. کیرمو درآوردم و گفتم برگرد حالت ضربدری.پاهاش رو دادم بالا،سوراخ کونش باز شده بود،دوباره کردم تو کونش تا یه خورده بیشتر از نصف و یک سوم مونده بود.تو اون حالت لباشو خوردم اونم می خورد یه خورده که گرم شد در یک حرکت انفجاری اون یک سوم رو یه جا حول دادم تو و فقط گفت: وای مامان رودم پاره شد،وای وای مهران درنیار که بدتر میشه دردش فقط نگه دار،هیچکاری نکن.همونجوری یه ربع دقیقه ای موندم از طرفی خسته شدم و از طرفی کیرم داشت منفجر می شد از بس کونش تنگ بود.گفتم نعیم گفت چیه گفتم با رمز یا نعیم شروع می کنم و دوباره انفجاری کیرم رو درآوردم تانصفه و دوباره فرو کردم.
 
 
شروع کردم به تقه زدن و تلمبه.چندبار خواست دربیاره کیرم رو ولی نمیزاشتم و لباشو و گردنش می خوردم.صدای تاق تاق تخمام که به اطراف سوراخش می خورد حال عجیبی می داد.آی کردم آی کردم جاتون سبز.سرعت تلمبه هام به صد کیلومتر در ساعت رسیده بود.نعیم دستاشو باز کرده و بی حال شده بود فقط با زبونش دور لبش رو می خورد و می گفت آی آه آی آه آی که دیدم اوخ اوخ داره آبم میاد و من به حالت سوم نرسیدم که با تمام وجود بغلش کردم و آبم پاچید تویه کاندوم.دوتامونم خسته،بی رمق و من هنوز باورم نمی شد.این منم واقعا….!؟
حدود دو دقیقه همونطور موندم که آروم کیرم رو کشیدم بیرون دیدم کاندوم تا کله پر آب هست.آروم درش آوردم و گذاشتم تویه سطل زباله کنارم.دوتا دستمال کاغذی برداشتم و دستمال پیچ کردمش که تویه این حین نعیم گفت بیا کنارم و رفتم کنارش بغلم کرد و بغلش کردم.عین دخترا شده بود یه نمه بوسیدیم همو، چشاش خمار شده بود بهم گفت خوب نمودی کونم رو مهران جون،خیلیا حسرت این کونو داشتن و دارن ولی من با تو حال می کنم.یه نگاه به کیرش کردم دیدم شقه و معلومه کم مونده ارضا شه چون حین کردنش می مالید.بدون صحبت حمله کردم لبش رو خوردم و با دستم کیرش رو مالوندم.اصن مجال ندادم بهش ، زیر یه دقیقه دیدم گفت آی آی که آب مبارک پاچید رو هوا ، چه فشاری داشت اوه اوه. دیدم خندید و لبامو دوباره و منم لباشو دوباره…

 
 
هر دو راضی و من انگار تو کونم پنالتی می زدن اونقد شارژ بودم.یه دوش مشترک باچاشنی حال و لب و مالیدن گرفتیم.شب خوبی بود و فرداش صبح یه صبحونه مشترک خوردیم و اون ساعت ۱۰ رفت خونشون تا لباساشو جمع کنه و به قطار ظهر برسه چون عروسی دخترداییش بود توی شهرشون. موقع رفتن دوباره بغل ، لب و حرفای فاز محبتی.بهم گفت نگی پر رو هستم ولی هر از گاهی میام پیشت ، تنهایی اذیت میشی(با خنده یه طعنه دار گفت)
بچه ها من از اون تاریخ تا ۹ ماه بعدش هفته ای یه بار و بعضا دوبار نعیم رو می گاییدم اونم چه گایشی.جا نمونده بود تویه خونه خاطره سکس باهاش نداشته باشم.روی مبل ، روی فرش،تویه حموم اوه اوه چه حالی بود،تویه بالکون هم کونش رو تکون میدادم.یادمه یه بار یه چیزی شنیده بودم از یه کون کن حرفه ای که اون رو رویه نعیم اجرا کردم ! ساعت ۲ صبح بود و همه واحدها در خواب بودن و تاریکی موج می زد.لخت لخت رفتیم بالکون و یه نمه که حال کردیم بهش گفتم دستاتو بزار رو میله تراس و خم شو.اونم اینکارو کرد.سر کیرم رو گذاشتم تو کونش و جدی گفتم نعیم می خوام پرتت کنم پایین خسته شدم ازت ، اون خندید و من یه حالت نیمه محکم حولش دادم جلو (البته حواسم بود) اونم گفت چیکار می کنی و با سرعت اومد عقب و جوووووووووووووون که کیرم تا دسته رفت تو کونش و گفت پارم کردی مهران،خیلی لاشی هستی …
***
راستی ، نعیم الان با یه زن پولدار ازدواج کرده و زندگی مرفهی داره.

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *