این داستان تقدیم به شما
سلام من آرش هستم. این داستان در مورد مامانم هست. مامان یه زن کاملاً سکسی و خوش هیکله. یه زن زیبا و جا افتاده ی 46 سالشه، با یه کون وحشتناک سکسی و خوشگل و سینه های با سایز 85 و خوش فرم….. اینقدر هیکل مادرم وسوسه انگیزه که هیچ مردی نمیتونه بهش نگاه نکنه. خودش هم مزاج گرمی داره و اهل حال به نظر میاد. البته چیزی ندیده بودم تا اینکه….. خب، بهتره خودتون این داستان رو بخونید تا متوجه ماجرا بشید!!
مامان- پسرم یه زحمت بکش به آقای رضایی یه زنگ بزن، این کمر امونم رو بریده…
من- چشم مامانی، کی بگم بیاد؟
مامان- بگو فردا ساعت 11 بیاد که فقط تو هستی، نمیخوام بابات باشه و گیر بده.
آقای رضایی ماساژر خالمه، کمرش رو ماساژ میداد و خیلی کارش خوب بود. یه مرد حدوداً 35 ساله که خیلی هم خوشتیپ و مودب و سکسیه. زنگ زدم و برای فردا هماهنگ کردم.
مامانم اون روز یه دامن حریر خیلی نرم تا بالای زانوهاش و یه تاپ سفید و تنگ و نازک به تن داشت. سینه های درشت مامان که به زحمت تو سوتین مشکیش جا شده بود، داشت تاپش رو جر میداد. یکمی هم از شکم روی فرم و کمر مامان که بین دامن و تاپ کوتاهش بود، دیده میشد. بدن مامان واقعاً قشنگه، اما مشکلش هم مثل خاله، کون بزرگ و سینه های درشتشه. گودی کمر و سینه های سنگینش باعث شده بود تا کمر دردای زیادی داشته باشه. خاله میگفت این ماساژره کارش رو خوب بلده و هفته ای دوبار میاد و ماساژش میده. فقط متد خاصی داره و باید به کارش اعتماد کنید. راستش این قسمت آخر حرفش رو درست نفهمیدم…
آقای رضایی اومد و خیلی با احترام و ادب برخورد میکرد. تختش رو باز کرد و آماده شد برای ماساژ. مامان هم به شکم خوابید رو تخت. تاپش یکم رفته بود بالا و چال بالای کونش کاملاً دیده میشد. فکر کنم میدونست، ولی خجالت میکشید خودشو درست کنه. نرمی دامن هم باعث شده بود که بره لای چاک کونش و تمام فرم کون و رونهای مامان معلوم باشه. کمک کردن من هم تموم شد و رفتم نشستم روی مبل و مشغول دیدن تلویزیون. مرده شروع کرد و من هم گاهی میچرخیدم و یه نگاهی میکردم که چیزی نیاز دارن یا نه. آقای رضایی مشغول بود و مامان هم لذت میبرد و گاهی اوقات با هم آروم صحبت میکردن و مامان رو میخندوند. غرق تلویزیون دیدن بودم که متوجه شدم میتونم بدون اینکه بفهمن، از شیشه ی ویترین کنار تلویزیون اونارو ببینم. بعد از مدتی آقای رضایی گویا به مامان گفته که میخواد پاهاشم ماساژ بده که مامان هم پذیرفته. از مچ پا تا ساقش رو کامل ماساژ میداد و من هم از شیشه میدیدم. یه جوری شده بودم، خوشم اومده بود که یه مرد جوون و سکسی داره به بدن مامانم دست میزنه. ماساژش خیلی سکسی شده بود. انگار که داره بدنشو میماله. گاهی به من نگاه میکرد که ببینه چیکار میکنم و من هم خودمو غرق در تلویزیون نشون میدادم. اما در حقیقت داشتم قایمکی از شیشه ی ویترین، اونا رو تماشا میکردم. خیلی با ساق پای مامان بازی میکرد، فک کنم مامان رو خیلی حشری کرد. چون بعد از ساق پاش رفت بالاتر و بدون مقاومتی از جانب مامانی، شروع به ماساژ دادن رونهای مامان کرد. اونم نه از روی دامن، دستش رو میکرد زیر دامن…
مامان- آقای رضایی این قسمت هم خیلی درد میکنه. لطفاً بیشتر روش وقت بزارید…
این حرف مامان یعنی از مالیدن مرده خوشش اومده و میخواد بیشتر لذت ببره، که با استقبال آقای رضایی روبرو شد. حالا که چراغ سبز رو از مامان گرفته بود، راحت و بدون خجالت دستش رو میکرد زیر دامنش و تا کونش بالا میبرد و ماساژش میداد. پاهای تپل مامان رو تکون میداد و باعث میشد که رونهای گوشتی و کون خیلی بزرگ مامان بلرزه. با حرکتی که به دستهاش میداد، دامن رفته بود بالا. جوری که حتی از انعکاس تصویر شیشه ی ویترین هم میشد سفیدی رونهای توپر و گوشتی مامان رو به وضوح تماشا کرد. مامان هم که داشت ازین ماساژ سکسی لذت میبرد، خودش پاهاش رو از هم باز کرد!!
آقای رضایی- جالبه که فرم بدن شما هم درست مثل خواهرتونه!!
با این حرفش توجهم جلب شد و سرم رو چرخوندم سمتشون و پرسیدم: واقعاً؟
آقای رضایی بدون اینکه سرش رو بالا بیاره جواب داد: آره. فرم پاها و باسن و بالا تنه ی مامانتون کاملاً شبیه خالتونه. هر دو خیلی خوش اندام و خوش بدن هستن… همزمان این حرفها رو میزد، خیلی راحت به اندام مامانم اشاره میکرد و دستش رو میزاشت رو کون مامانم.
دیوث داشت جلوی من از باسن مامانم و خالم تعریف میکرد. خیلی حال کردم که اینقدر رک و نترس از مامانم تعریف میکنه. این رضایت توی لبخند محو مامان که از چشمای بسته و چهرش، میشد رضایت رو خوند، هم دیده میشد.
مامان- آره پسرم، آقای رضایی درست میگن. اینقدر من و خالت شبیه هم هستیم که هر دوتامون دقیقاً تو یه نقطه از بدنمون یه خال همشکل داریم.(بعد با حالت شیطنت باری به آقای رضایی گفت): شما دیدید جای خال خواهرمو آقای رضایی؟
آقای رضایی یه لبخند شیطنت باری زد و گفت: بله، بارها دیدمش!!
من که نمیدونستم قضیه چیه خطاب به مامان گفتم: اون خال کجای بدنت هست مامان جون؟
قبل از اینکه مامان جواب بده، آقای رضایی با حالت خاصی خندید و این باعث شد مامان هم با لبخند جواب بده: یه جایی که تو ندیدی پسرم. روی باسنمه.
عجب!! پس آقای رضایی کون خالمو دیده و خال روی کونش رو هم تماشا کرده!!! اونم به قول خودش، بارها!!! پس این خال کجا بوده که من تا حالا ندیدمش، آخه تا 9-10 سالگی با مامان میرفتم حموم و تمام بدنش رو سانت به سانت حفظ بودم.
همین سوال رو ازش پرسیدم و جواب داد: باید یکم تلاش کنی تا ببینیش. چطور مگه پسرم؟ دوست داری ببینیش؟
من هم که کرمم گرفته بود و میخواستمم یه جوری مامان رو جلوی مرده لخت کنم تا ببینه چه مامان خوشگلی دارم، گفتم: آره مامان جون…. رفتم به سمت تختی که مامان خوابیده بود. وقتی نزدیک شدم دیدم در جریان ماساژ کمر مامان، همونطور که دامنش رفته بوده بالا، تاپش هم رفته بالا. چقدر مامان سکسی شده بود تو اون حالت!!
مامان با اون صدای زنونه و عشوه های کیر سیخ کنش گفت: آقای رضایی عزیز، میشه زحمت بکشید دامنم رو در بیارید و خال روی باسنم رو نشون پسرم بدید؟
مرده بدون اینکه پاسخی بده دستش رو انداخت رو کمر مامانم و دامنش رو گرفت و با کمک مامان، دامنش رو در آورد… اوووووووووووووووف چی میدیدم!!!……
حالا که دامن مامانم توسط آقای رضایی، از پاش در اومده بود؛ میشد از نوک انگشت ها تا نزدیکی بند پشتی سوتینش رو تماشا کرد. چه پوست سفید و شفافی، انگار نه انگار که صاحب این بدن، 46 سال سن داره. حتی یه جای چروک هم دیده نمیشد. بالاخره اینهمه توجه و ورزش و هزینه، باعث شده بود مامان خیلی رو فرم و سکسی باشه. این وسط فقط یه مانع، مزاحم چشم چرونی های من و آقای رضایی بود. اون هم شرت مشکی مامان بود. یه شرت مشکی خیلی سکسی و زیبا که قسمت اعظم کونش رو بیرون انداخته بود و اون قسمتی هم که داخل شورت بود رو، میشد از پارچه ی توریش دید…. کون مامان خیلی طاقچه ای و بزرگه. چاک کونش از زیر شورت کاملاً معلوم بود. از دیدن کون مامانم واقعاً حشری شده بودم، اما چیزی که دیونم میکرد، دستای مردی بود که از روی ساق پای مامانم میومد بالا و تا قسمت بیرونی کونش رو دست میکشید. هیچ فشاری به دستاش نمیاورد و با یه لبخند محو توی صورتش و به آرامش کامل داشت مامانمو جلوی چشمم میمالید. انگار که مامانم مال اونه!!
از مامان پرسیدم: خب اینجا که خال نداری مامانی!!!
به جای مامان، آقای رضایی گفت: زیر شورتشونه. ببینید….
بعد از اینکه این رو گفت، دست راستش رو گذاشت رو لپ سمت راست کون مامانم و آروم برد زیر شورتش؛ با دست چپش لبه ی شورت مامان که حالا روی دست راستش اومده بود، رو گرفت. کون مامانم رو با دست راستش چنگ زد و به کنار کشید و همزمان شورتش رو به سمت مخالف هدایت کرد و اینجوری کون مامان رو از زیر شورت در آرود.
آقای رضایی: ایناهاش، میبینی عزیزم؟ خیلی جالبه!! درست تو همین نقطه هم، خالتون یه خال این شکلی داره.
راست میگفت. تقریبا نزدیک به چاک کون مامان یه خال قهوه ای متوسط بود که زیبایی کون بزرگش رو چند برابر میکرد. اما چون خیلی وسط بود و کون مامانی هم طاقچه ای و عمیقه، تو حالت عادی دیده نمیشد. باید مثل آقای رضایی، لپ کون مامانم رو باز کرد تا بشه دید. در عجبم که چرا این خال رو روی کون خالم دیده بود، مگه لختش کرده بوده؟؟؟ اونم به قول خودش بارها !!!
من که دیگه توی شک بودم!! یه مرد غریبه مامانم رو تقریباً لخت، و با دستاش به سختی کونش رو باز کرده بود و به پسرش، خال کون مامانش رو نشون میداد!!! واقعاً نمیدونستم باید چیکار کنم، اما دوست داشتم ادامه بدیم که آقای رضایی، این حالم رو فهمید و به دادم رسید. به من گفت: دوست داری یکمی هم ماساژ یادت بدم؟ و یه چشمک شیطنت باری هم در پایان سوالش بهم زد و من هم منظورش رو متوجه شدم.
گفتم: آره، خیلی دوست دارم. خصوصاً به خاطر مامان که گاهی ماساژش بدم تا خستگیش در بره. مامانی اجازه هست؟
مامان- البته عزیزم، اتفاقاً خیلی خوبه که تو هم یاد بگیری. آقای رضایی بی زحمت به پسرم یاد بدید.
آقای رضایی- حتماً. پس با اجازتون در ادامه با روغن ماساژ میدم و به پسرتون هم آموزش میدم.
بعد از تایید مامان، یه بطری شبیه شامپو آورد و درش رو باز کرد و شروع کرد به ریختن. از مچ پای مامان ریخت و اومد بالا، ساق پاش، رونهای گوشتی، کون بزرگ مامان که خیلی هم زیاد ریخت و کمر مامان. رسید به تاپ مامان که تا بند سوتینش رفته بود بالا.
آقای رضای- میخواید تاپتون رو در بیارید که پشتتون رو کامل ماساژ بدم.
بی معطلی و بدون اینکه منتظر جواب مامان باشم، تاپ مامان رو گرفتم و با کمکش از تنش در آوردم. همکاری مامان هم نشون میداد، خودش هم موافقه. در حقیقت داشتم مامانم رو برای یه مرد غریبه آروم آروم لخت میکردم!!! خوشبختانه شلوار جین و تیشرت بلندم به دادم رسیده بود، وگرنه از مدتها قبل آقای رضایی میفهمید که من برای مامانم و این وقایع، تا اونجایی که کیرم در توان داشت، سیخ کردم!!!
آقای رضایی هم ریختن روغن رو تا نزدیک گردن مامان ادامه داد. روغن ها از کنار زیر بغل مامان به پایین سر میخورد و سوتین مشکیش رو خیس کرده بود…. محو تماشای این بدن زیبا و شهوت انگیز بودم که آقای رضایی گفت: خب حالا بدون اینکه فشاری به بدن مامان بیاری، روغن رو کاملاً روی بدنش پخش کن عزیزم.
منم که منتظر همین دستور بودم، شروع کردم به پخش کردن روغن. تن مامان داغ بود و دستای من از هیجان سرد… با گرمی بدن مامان، دست و دلم گرم شد، و با نرمی اندام خوش تراشش، کاملاً حشری!!!
دستم رو میکشیدم روی پاهای مادرم و به سمت کونش میومدم. اینقدر روغن روی کونش بود که مقدار زیادی از اون رفته بود لای چاک کون مامان!! کون مامان رو حسابی مالوندم و حتی دستم رو از زیر کردم تو شورتش. سعی کردم مثل آقای رضایی بدون ترس رفتار کنم، که این ایده هم جواب داد و از مامان مخالفتی که نشنیدم هیچ، حتی پاهاشم باز تر کرد و اون کص پف دار و تپلش رو هم کاملاً در معرض تماشا قرار داد. بعد از اینکه به صورت کاملاً تابلویی کون مامان رو مالوندم، رفتم سراغ کمرش و روغن رو پخش میکردم، دستای مامان که کنار بدنش بود، برای پخش کردن روغن ها روی پهلوهاش، مزاحمت ایجاد میکرد. این موضوع رو آقای رضایی فهمید و آروم دست مامانم رو گرفت و به سمت سر مامان برد. اینجوری پهلوهاش در دسترس قرار میگرفت. داشتم بالا میرفتم که متوجه یه صحنه ی خیلی قشنگ شدم!! سینه هاش مامانم که تو فامیل و آشنا زبانزد بزرگیه، با فشار بدنش، از کنار زده بود بیرون و قسمت زیادیش رو میشد از لبه ی سوتین دید. حسابی روغن ها رو پخش کردم و با تمام پر رویی از کنار بدنش، به سینه هاش دست میکشیدم. اینقدر مامان رو مالیده بودیم که صدایی ازش در نیاد و مثل موم تو دستای من و آقای رضایی باشه!!!
حالا آقای رضایی شرایط رو برای آغاز آموزشش محیا میدید. توضیحاتی رو ارائه کرد و از نکات لازم برای درست ماساژ دادن گفت. همزمان هم سعی میکرد اجرا کنه و به صورت عملی یاد بده. بعد از این توضیحات ازم خواست تا شروع کنم. من هم از مچ پا تا ساق رو ماساژ دادم که با تشویق مامان و آقای رضایی همراه شد. به نظر میومد تو این کار استعداد دارم!! حالا که آقای رضایی میدید شاگردش کارش رو خوب انجام میده، رفت سراغ کمر مامان و ستون فقراتش رو ماساژ میداد….
دو تایی افتاده بودیم به جون تن مامان و آخیش گفتن های مامان و نفس های عمیقی که میکشید، نشون میداد کارمون داره حسابی جواب میده. میشد احساس کرد علاوه بر لذت، شهوت زیادی هم در مامانی ایجاد شده. من میومدم بالاتر و رونهای مامان رو ماساژ میدادم و آقای رضایی هم میرفت بالا تر و تا نزدیک گردن مامان رو ماساژ میداد. نگاه هیز و سنگین آقای رضایی مثل دستاش، رو تن مامانم میچرخید… به نظر میومد سوتین مشکی مامان کار رو برای آقای رضایی سخت کرده، برای همین بدون اینکه چیزی بگه و اجازه بخواد، بندش رو باز کرد و سوتینش رو کنار زد، اما در نیاورد. اینجوری وقتی دستای بزرگش روی تن مامانم بالا و پایین میرفت، مزاحمی نداشت. دستاش رو میکشید روی تن مامانمو و آروم آروم رفت سراغ زیر بغلش و سینه هایی که از کنار بدنش زده بود بیرون!!
به آرومی و با شهوت تمام، انگشتهاش رو، روی سینه های سفید مامان که با روغن، برق میزد و صد برابر زیباترش کرده بود، میکشید. آقای رضایی به من توجهی نداشت و همین جسارتش خیلی شهوتیم کرده بود. لذت میبردم که جلوی من به سینه های مامانم، بی پروا دست میکشه و تن مامانم زیر دستای قوی و مردونشه……….
رونهای پر گوشت و تپل مامان که خیلی نرم و خوش دست بودن، زیر دستای پسرش، مالیده میشد!! دستم رو میبردم داخل رونهاش و حسابی رو تن مامانم جولان میدادم… دیگه از آخیش های مامان و نفسهای عمیقش خبری نبود!!! جاشون رو یه سری آه کشیدن های آروم و نفسهای کمی تند گرفته بود!!! میشد فهمید که داره به سختی تلاش میکنه ناله نکنه!!!
من از پایین و آقای رضایی از بالا، به سمت کون بزرگ مامان پیش میرفتیم و همزمان بهش رسیدیم!!!
سعی کردم خودم رو عادی نشون بدم و تمام تلاشم رو کردم لحن صدام عادی باشه، بعد به آقای رضایی گفتم: باسن مامان نیازمند دستای پرتجربه و حرفه ای شماس. خواهش میکنم شما ماساژش بدید تا من یاد بگیرم.
به عبارت دیگه، از مرده خواهش کردم کون مامانمو بماله و من ببینم!!!
آقای رضایی که متوجه منظورم شده بود، با لبخندی شیطنت بار که فقط من میدیدم، جواب داد: باشه عزیزم. پس خوب ببین و یاد بگیر که یه باسن بزرگ رو چطور باید ماساژ داد، دقت کنید که باسنهای بزرگی مثل باسن مامانت رو باید خیلی روش وقت گذاشت….
عوضی داشت برام از کون مامانم، تعریف و تمجید میکرد… چقدر هم لذت بخش بود برام. آقای رضایی اومد جای من و از پایین شروع به مالیدن کون مامانم کرد. لپای کون مامانم رو از پایین به سمت بالا هل میداد، دستاش رو مشت میکرد و روی لپای کونش و جاهای مختلف فشار میداد. از کناره های خارجی مامان، انگشتهاش رو یکمی فشار میداد و موضعی میچرخوند و میمومد وسط کونش. دیگه داشتم منفجر میشدم. اینقدر این کون سکسی و قشنگه که این ماساژر حرفه ای هم نمیتونست احساسش رو پشت چهرش قایم کنه. حسابی قرمز شده بود، معلوم بود بدجوری تو کف کون مامانمه. یه نگاه به خشتک شلوارش کردم تا ببینم حدسم درست بوده یا نه… اوه اوه!!! این کیر آدمه یا کیر الاغ؟ معلوم شد آقای رضایی هم با دیدن و مالیدن بدن سکسی مامانم، هیجان زده شده!!!
یواش یواش داشت میرفت زیر شورت مامانی. کون گنده ی مامان رو میلرزوند و با لرزش کونش، بقیه پاهاش هم میلرزید و این لرزش صحنه ای بینهایت شهوتناک درست کرده بود.
با صدای آقای رضایی به خودم اومدم که: لطفاً بیاید تا بهتون نشون بدم این قسمت از باسن رو چطور باید ماساژ داد…. میخواست لبه های داخلی کون مامانم رو ماساژ بده و بهم یاد بده. دیگه هر دو تا دستش زیر شورتش بود و مامانم هم در اختیار آقای ماساژر!!! حرفاش که تموم شد، من از بالا دستم رو کردم تو شورت مامانم و شروع به مالیدن کردم، اون هم قسمتهای خارجی کون مامان رو ماساژ میداد. حال مامانم قابل وصف نبود….. میدونستم مامان خیلی گرم مزاج و حشریه، جوری که وقتی بابام یه دست کوچیک به سینه های مامانی میزد وا میرفت، یا مثلاً اینقدر شهوتی و داغه که تو سکسای شبونش با بابا، چنان جیغ هایی میزنه که کل مردای همسایه بهش چپ چپ و با منظور خاصی نگاه میکنن!!!
با این شهوت زیادی که از مامان سراغ داشتم، مطمئن بودم الان رو ابرهاست و داره نهایت لذت رو میبره…. چهار تا دست مردونه داشت کون مامانم رو میچلوند و میمالید!!
اینقدر شهوت به من غالب شده بود، که دیگه هیچ اثری از ترس توی تصمیماتم دیده نمیشد. یه جورایی به جای مغزم، از کیرم دستور میگرفتم. فقط میخواستم مامانم رو به اوج برسونم. برای همین، انگشت دست راستم که کاملاً زیر شرت مامان بود رو کشیدم لای چاک کون مامان. از روی سوراخ کونش رد شد و به سوراخ کصش رسید. کصش وحشتناک داغ و فوق العاده خیس بود. مامان دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه و یه آه بلند کشید…. آهههههههههههه
دوباره انگشت وسطم رو از کمر مامانم، یعنی درست بالای چاک کون گندش، کشیدم و بردم توی شورتش و رفتم پایین، سوراخ کونش رو رد کردم و اینبار حتی عمیق تر رفتم…. یکمی انگشتم رو چرخوندم و با کص مامانم بازی کردم و دوباره کشیدم بیرون… آقای رضایی هم با تمام استادی و مهارت، لپای کون مامانم رو ماساژ میداد… مامان دیگه احساسش رو قایم نمیکرد و صدای آه و اوهش به وضوح میومد. اینقدر حشری بود که خودش پاهاش رو جوری باز کرد که برای دفعه ی بعد، 3 تا انگشتم رو بردم و کصش رو مالیدم… چند بار این حرکت رو تکرار کردم. برای به اوج رسوندن مامان، شورتش مزاحمت ایجاد میکرد. آقای رضایی هم متوجه این ماجرا شد و دست انداخت و از بغل شورت توری مامان رو گرفت و بدون هیچ مقاومتی، اون رو در آورد. حالا مامان حشری و داغم کاملاً لخت شده بود و اون کون زیبا و شهوت انگیزش زیر دست دو نفر در حال مالیدن بود!!!
مامان- پس این بود که خواهرم از شما اینقدر تعریف میکرد آقای رضایی!!!
آقای رضایی- نظر لطفشونه.
من- آقای رضایی خاله میگفت شما متد خاصی دارید و خیلی کارسازه!!
آقای رضایی- بله همینطوره، اتفاقاً همه ی خانمها هم علاقه دارن به این روش خاص من…
مامان- پس خواهش میکنم اجرا کنید تا من هم لذت ببرم. (دیگه رسماً داشتیم با هم لاس میزدیم…)
آقای رضایی- فقط یه شرط داره و اونم اینه که باید به من اعتماد کنید!
مامان- آقای رضایی شما مورد اعتماد کامل من و پسرم هستید. راحت باشید!!
آقای رضایی- پس لطفاً برگردید و به کمر بخوابید.
انتظار کمی خجالت از طرف مامان رو داشتم، اما گویا اینقدر حشریش کرده بودیم که این انتظار به جا نبود!! بی معطلی و با اشتیاق چرخید، سوتینش رو از روی سینه هاش در آورد و کاملاً لخت جلوی ما دراز کشید.
سینه های درشت مامان روی بدنش پخش شده بود و خیلی شهوت انگیز شده بود. اما کصش!!
اوووووووووووف چقدر این کص سکسی بود. کص مامانم صورتیه، خیلی تپله و گوشتای لبه های کصش باعث میشه که اگر بخوای چوچولش رو ببینی، باید با دستات کص مامانم رو باز کنی. اینقدر حشری و داغ شده بود که حتی پاهاش رو هم به نشانه ی خجالت نچسبونده بود و مثل یه جنده ی حشری، راه سوراخ کصش رو برای هر حمله ی احتمالی باز گذاشته بود!! اما گویا این موضوع برای متد خاص آقای ماساژر کافی نبوده، چون آقای رضایی به مامان گفت تا پاهاش رو کاملاً باز کنه و زانوهاش رو جمع کنه و به سمت شکمش بیاره. از من هم خواست که لنگای مامانم رو روی هوا نگه دارم. با باز شدن پاهای سکسی مامانم، کص و سوراخ کونش بالا اومد و صحنه ای دیوانه کننده رو درست کرد. حالا که سکوی لازم برای اجرای روش خاص آقای ماساژر فراهم شده بود، نوبت به مرده رسید. آقای رضایی در یه چشم به هم زدن لخت شد و رفت روی تخت. سرش رو برد لای پای مامان و جلوی چشم من، آروم زبونش رو کشید رو کص پف دار مامان من!!! همین یه لیس مامان رو به اوج شوهرت رسوند.
مامان- جووووووووووووووووووووووووووووووون!!!! لیسش بزن….
صدای نازک، سکسی و پر از شهوت مامانم که حالا با لیسیده شدن کصش توسط یه مرد غریبه، اوج نیازش رو نشون میداد؛ پسر بیغیرتش رو مست کرده بود. جالب اینجا بود که من با تمام اشتیاق، پاهای مامانم رو برای آقای رضایی باز نگه داشته بودم، تا اون بی هیچ مزاحمتی از مادرم لذذذذذذت ببره…. با موسیقی دلنشین آه و اوه و آخ و اوفی که توسط مامان گوشتی و سکسیم نواخته میشد، یکی از زیباترین صحنه های تمام عمرم رو تماشا میکردم. یه مرد سکسی، با قدی بلند، هیکلی بسیار ورزیده و شهوت انگیز که لای پای هر زنی رو سیخ میکنه، در حال نوش جان کردن کص مامانم بود. همینطور که با چشمای قرمز شده از حشریت به مامانم نگاه میکرد، زبون داغش رو از نزدیکی های سوراخ کون مامان جونم تا بالای چوچولش میکشید. لبهای پف دار و گوشتی کص مامانم رو میمکید و لیس میزد. کص تپلی که تا چند لحظه ی پیش رنگ صورتی دلپذیری داشت؛ قرمز و آتیشی شده بود. انگار بدن مامان به خونش دستور داده بود که اونجا تجمع کنه تا عصب های حساس کص مامانم با تمام قدرت، لذت لیسیده شدن کصش رو به مغزش مخابره کنن. هرزگی و حشریت تا دونه دونه ی سلول های بدن مامانم رسوخ کرده بود….
آقای رضایی با انگشتهاش، لبه های کص مادرم رو باز کرد و نوک زبونش رو سفت کرد و کشید رو چاک کصش…. اوفففففففففففف من که بیننده ی این ماجرا بودم، لذت غیر قابل وصفی رو تجربه کردم. دیگه میتونید تصور کنید مامان چطور ملحفه ی سفید رو تخت رو چنگ میزد.
مامان- آهههههههه…. جوووووووووووووووووون…. چه… متدی…. داریییییی…. آقای رضاییییییی….. مممممممممممم….. لیسسسس بزنشششش….. ای جوووووووووووووووووون…..
اینجور که معلوم بود، آقای رضایی علاوه بر دستهای پر مهارت، زبون حرفه ای هم داشت. چون ناله های مامان وقتی شروع شد که زبون جادویی آقای ماساژر، افتاد به جون چوچول مامانم… با نوک زبونش چوچولش رو بازی میداد و گاهی اون رو با لبهاش میگرفت و میکشید. مامان رو ابرا بود… گاهی صداش قطع میشد و گاهی سعی میکرد از زیر زبون آقای رضایی فرار کنه. اما ایشون به کارش مسلط بود و با دو تا انگشتی که تو کص مامان کرده بود و تند تند عقب جلوشون میکرد، اجازه ی فرار نمیداد.
مامان- وای…. تا حالا کجا بودییییی…. اوفففففف… دارم میمیرم…..جوووووووووووووووووون…… واینسا…. بخورش… بخورش…. بخوشششششش….. دارم میشم…. وایییییییییی….. دارم میااااااااااام….
دیگه تمام پوست مامان قرمز شده بود، جوری که میتونستم داغی تنش رو با دستهام حس کنم. انگار که تو آتیش میسوخت. این داغی و اون ناله های مستانه ی مامان علائم ارضا شدن مادرم بود!!! آقای ماساژر که مثل من، متوجه این موضوع شده بود، آخرین فنش رو پیاده کرد. با تمام سرعت انگشتهاش رو تو کص مامانم عقب جلو میکرد و با لبهاش به صورت متناوب و سریع، چوچولش رو میک میزد. دیگه نگه داشتن پاهای مامان، برام سخت شده بود. خیلی تکون میخورد و به خودش میپیچید. در تلاش و تقلا بودم تا بتونم به عنوان یه پسر بیغیرت، وظیفه ای که در ارضا کردن مامانم به عهده داشتم رو به نحو احسنت انجام بدم که مامانم به طرز عجیبی ساکت شد. نفسش بند اومده بود و کمرش به صورت غیر ارادی بلند شد و رونهای تپل و خوش تراش پاهاش، شروع به لرزیدن کرد. صدای عقب جلو شدن انگشتهای دست آقای رضایی که با تمام توان، مشغول ارضا کردن مامانم بود، عوض شد. شلپ شلپ شلپ!!!! مامان داشت ارگاسم میشد، اونم با پاشیده شدن آبش به بیرون… یکباره نفس مامان برگشت و اولین صدایی که ازش بیرون اومد یه جیغ بلند بود. تا چند ثانیه کمر مامان رو هوا بود و بدنش میلرزید و ممتد جیغ میزد و آب کصش با شدت تمام به بیرون میپاشید. در تمام این مدت، زبون و لبهای آقای رضایی بی وقفه مشغول کلنجار رفتن با چوچول کص مادرم بود!!! آب مامانم رو جوری آورد که تمام شونه ی عضلانی آقای رضایی، آز آب واژن مامانم خیس شده بود.
توانی توی بدن مامان نبود که خودش رو نگه داره!!! کمرش افتاد روی تخت و با چشمایی بسته، به سختی نفس نفس میزد. به نظر میومد، مامان داره از ثانیه به ثانیه ی اون لحظات استفاده میکنه. آقای ماساژر راضی از به نتیجه نشستن متد خاصش، در حال ماساژ کص مامانم بود. من هم که پاهای مامان رو دوباره گذاشته بودم روی تخت، تن براق و روغنی مامانم رو با چشمایی گرد و بهت زده، تماشا میکردم.
رفتم توی خودم و این چند دقیقه ی اخیر زندگیم رو مرور کردم: از شروع مالیده شدن مامان خوشگل و خوش اندامم، تا دید زدن انگولک های آقای ماساژر روی تن شهوت انگیز مادرم از انعکاس شیشه ی ویترین…. از ملحق شدن من و لخت شدن تدریجی مامانم جلوی چشم یه مرد غریبه، تا جولان دادن چهارتا دست مردونه روی کون بزرگ و طاقچه ایش…. از لاس زدنمون در مورد روش خاص آقای رضایی تا لرزیدن پاهای مامانم توی دستهام و اون ارگاسم عمیق و تمام عیار…..
تو افکار خودم بودم که آقای رضایی با کمال ادب به من گفت: عزیزم لطفاً مامان رو ماساژ بدید تا حالشون بهتر بشه، بخصوص ناحیه ی رونهاشون رو؛ من هم میرم دسشویی تا خیسی روی بدنم رو تمیز کنم و میام.
به شونه ی مردی که مادرم رو ارضا کرد نگاه کردم و آب شهوت مامانم رو روی تنش دیدم؛ بی اختیار و کاملاً غریزی جواب دادم: ببخشید مامانم شمارو خیس کرد!!!
یه لبخند محو زد و رفت به سمت سرویس بهداشتی….این چی بود گفتم بهش؟؟؟!!!! ببخشید که مامانم شما رو خیس کرد!!! آقا اومده تو خونمون، مامانم رو خوابونده و بدن مثل بلورش رو حسابی مالونده، لختش کرده و کص عسلی و صورتی مامانم رو با تمام وجود نوش جان کرده، آخرشم شیره ی کص مامانمو چنان کشیده بیرون که مادرم نصف جون افتاده رو تخت؛ اونوقت من ازش عذر خواهی میکنم که مامانم خیسش کرده!!! عجب بیغیرتی بودم و نمیدونستم!!!
دست به کار شدم و توصیه ی آقای ماساژر رو اجرا کردم. پدر سوخته اینقدر اینکار رو کرده که استاد شده. حال مامان کاملاً مطابق با پیشبینیش در حال بهتر شدن بود. با دستهام، رونهای پهن و ورزیده ی مامان رو از بالا به پایین ماساژ میدادم و کص غرق شده در آبش رو تماشا میکردم و لذت میبردم. کمک کردم تا مامان از روی تخت بیاد پایین و بشینه روی مبل.
آقای رضایی از دسشویی اومد. آدم عجیبیه این مرد!! با چنان ادب و احترام و اعتماد به نفسی صحبت میکنه و رفتارش چنان قاطعانه و محکمه که انگار از آینده خبر داره. در کمال تعجب شروع به پوشیدن لباسهاش کرد و وسایلش رو جمع کرد. بعد اومد و خطاب به مامان گفت: فکر میکنم برای امروز کافی باشه. برای سلامتیتون مناسب نیست که ادامه بدیم. خواهرتون هم دفعه ی اول همینطور شد. اگر قابل دونستید، باعث افتخاره تا بعداً هم خدمتتون باشم.
مامان که از فرط بی حالی توان صحبت نداشت، با یه لبخند حرفش رو تایید کرد…
آقای رضایی به سمت من برگشت و گفت: امیدوارم آموزشهای من برات مفید بوده باشه عزیزم. مامان آب زیادی از دست داده، فکر میکنم براش یه لیوان آب قند بیاری خیلی زود به حالت اولیه بر میگرده.
مامان رو ول کردم و رفتم به سمتش و در حالی که دستم رو به نشانه ی خداحافظی به سمتش دراز میکردم، در اوج خوشحالی گفتم: ازین که امروز به من و مامان اینهمه لطف داشتید، ممنونم. حتماً مزاحمتون خواهیم شد.
بهم دست داد و گفت: نظر لطفته عزیزم. قدر مامان رو بدون… یه چشمکی زد و من رو با مامان آش و لاشم تنها گذاشت….
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید