این داستان تقدیم به شما

ادمین: اینقدر این داستان مزخرف بود که اسم گذاشتنش رو میذارم به عهده خودتون. بخندین حالشو ببرین
 
مژگانو تا دیدم عاشقش شدم داداشم خواستگاری کرد برای پسرش من سوختم پسر داداشم با من همسنه من از خود تعریف نباشه خوشتیپ ترین و زیباترین جوان فامیل بزرگ و پر جمعیتی خودمون بوده و هستم من تا زمان عروسی مژگان سکس نداشتم ( ادمین :دروغ نگو شیطون … سکس که داشتی ولی از در عقب!)
جلو چشمم معشوقمو نامرد تیمور بغل می‌کرد و می‌بوسیدو کورکوری میخوند مژگانم مثل فنجی در چنگال لاشخو ی تطلیم و چیزی نمی‌گفت
درست بیست و دو روز از شب زفافشون گذشته بود تیمور باز طبق هر شب بعد از خوردن شام دست مژگان را گرفت از تنها لذت نگاههای منو مژگان در عمق نگاههایمون باز مثل همه روزه خط پایانی پر از درد و آه کشیدو مژگان را که دنیای لذایذ!! ( ادمین 😐  ) بود به سمت اتاق خوابشون برد
 
ما در یک خانه بزرگ اشرافی با ۱۵ اتاق و چندین سالن و تالار زندگی می‌کنیم ( ادمین : اوخ اوخ اخ ماشین لباس شویی رو خودت روشن میکنی؟)
اون شب تصمیممو گرفتم که شده بمیرم مژگان را مال خودم کنم پنجره اتاقشون باز بود و در یک تراس طویل به اتاقم راه داشت ساعت سه بامداد بود از پنجره اتاقشون افتادم به توی اتاقشون تیمور لنگ خوابیده بود پتویی رویش پاهاش از پتو بیرون بود و عشقم مژگان با فاصله پشت به او بغل خواب بود و پتویی نازک رویش ( ادمین :عجب… خوب بعد چی شد؟ )
پتویش را کنار زدم دستی به باسنش کشیدم گرم و نرم بود بوسه از لبان برجسته اش ورداشتم هنوز خواب بود خزیدم بغلش در آغوش کشیدمش و لبشو مانند قند مک زدم بیدار شد اول فکر کرد تیمور است و اخم به ابرو گفت نکن نمیخاااام تو گوشش نجوا کنان گفتم منم شاهین یهو انگار برق گرفته باشدش خشکش زد نگاهش عادت کرده بود منو شناخت گفت شاهین تیمور بیدار نشده برو که مجال ندادم هرچه میتونستم بغلش کردم باسنشو به سمت کیرم که لخت کرده بودم فشار دادم از روی شورتش لای پاش روی کسش سر خورد گفت شاهین جون بذار برگردم از پشت بکن توش نفهمه

 
فکر کردم میگه بذار تو کونم قبول کردم خودش شورتشو تا جا داشت داد پایین و لبی داغ از هم گرفتیم پشتشو کرد به من پاهاشو جمع کرد شکمش باسنش چون کوهی از لذت در بغلم جا گرفت به راحتی دستمو کشیدم لای پاش دیدم کسش خیس و انگشتم رفت سوراخ کسش بیشتر جیک کرد کیرمو گذاشتم در سوراخ کسش به دو فشار تا بیخ رفت توش آخیی حاکی از درد و لذت کشید کیرم ته کسش بود بی احتیار کمرم ویبره وار زد انگار همه جونم از کیرم دراومد و ریخت توی مژگان بی حرکت شدم چون تیمور پیچی خوردو باز خوابید (چقدر طبیعی… چیتو به تو گیر ندادن؟)
 
مژگان دستش روی باسنم بود نمیذاشت کیرمو در بیارم میدونستم دلش میخا تا اونم ارضا بشه شاید ده دقیقه کیرم تو کسش موند باز دلم خواست اینبار بیش از ده دقیقه کمر زدم با حرترت نفسهایش فهمیدم دو بار در طول بار دوم ارضا شد تا من باز آبم اومد ریختم توی کسش سرشو چرخوند لب همو خوردیم گفتم عشقم خیلی لذت بردم تا بیدار نشده میرم رضایت داد پا شدم از پنجره افتادم تراس
صبح سر سفره‌ی صبحانه نگاههایمون دیگر با حسرت نبود با مالکیت بود اکنون شش سال می گذرد من ازدواج نکردم از تخم من صاحب دو دختر زیبا شده بقدری با احتیاط سکس می کنیم کسی خبر نداره جز مادرم که خیلی هم خوشحاله
مژگان باز از من پنج ماهه حامله است ، اینبار پسره
داداشم لغوه!!!!! ( برگرفته از ادبیات سال ۱۳۱۳ شمسی) گرفته دو ساله همش تو راه بیمارستان و دکتره زنش هم عفریته خانم مثل شوهرش همش مریضه مامانم هزار آفرین انگار جوانتر هم شده (ادمین: سیکتیر بابا بسه دیگه بفرما بیرون)
 
نوشته : لاک پشت پیر سراپا تقصیر

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *