این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان .
من نیما هستم ۳۱ سالمه.از بچگی همیشه خیلی به ظاهرو تیپم میرسیدم.ساعت ها وقت میزاشتم که موهامو درست کنم..طوری بودم که خانوادم میگفتن خوبه پسری اگه دختر بودی چیکار میکردی…از ۱۷ سالگی هم بدنسازی کار میکردم…تا ۲۶ سالگیم که مشغول به کار شدم هیچ کاری نمیکردم جز ورزشو تیپ زدن…خانواده متوسطی هم دارم..معمولا با زنای از خودم بزرگتر دوست میشدم که ازم توقع مالی نداشته باشن لا به لاشم اگه دختر خوبی پا میداد باهاش دوست میشدم.کلا زندگیم خلاصه میشد تو ورزشو تیپ زدنو غروبا ول گشتن تو خیابون و شماره دادن.این خاطره بر میگرده به ۶ ۷سال پیش…
***
اون زمان ما کرج زندگی میکردیم..با یکی از دخترای محلمون آشنا شدم ۵ سال ازم کوچیک تر بود.(ریتمو تند میکنم که به داستان برسیم)اسمش ندا بود.شبا باهم سکس چت میکردیم.بعضی روزا هم میرفتیم تو انباری پارکینگ خونمون لب بازی میکردیم…هر وقتم خونمون خالی میشد میومد پیشم.
یکی از فامیلای دورمون به اسم محمد که پسر مشتی و با حالیه ساکن تهرانه.هر زمانی که من تهران کار داشتم میرفتم محمد رو هم می دیدم و شب خونشون میموندم.
خیلی علاقه داشت که براش از خاطرات سکسام تعریف کنم…محمد ظاهر ساده ای داره و یه ذره تپله..چند سالی از من بزرگتره .چند بار ازم خواسته بود به دوست دخترت بگو دوستی فامیلی داره که باهام رفیقش کنی.منم به ندا گفتم، یه دختر خاله داشت به اسم مرجان قیافش به تمام معنا تعطیل بود.ولی اندامش بدک نبود.. اونو پیشنهاد داد.خلاصه شماره محمدو بهش دادم .بعد چند وقت قرار شد محمد بیاد همو ببینن.آخر هفته بود خونه ما هم خالی…قرار شد مشروب بگیریم چهارتایی بریم خونه ما…
ساعت ۶ عصر قرار گذاشتیم .چند روز تعطیلی بود..ترافیک اتوبان وحشتناک شده بود محمد زنگ زد که تو ترافیک گیر کرده شما برید خونه ،تا من برسم..ندا و مرجان هم تا ساعت ۸ بیشتر نمیتونستن بیرون باشن…رفتیم خونه تو اتاق من شروع کردیم به مشروب خوردن…چند پیک که خوردیم.منو ندا داغ شدیم…جلو مرجان خجالت می کشیدیم که سکس کنیم.خودش متوجه شد…گفت من میرم تو هال ،بعدش گفت میترسم یهو خانودات بیان اگه تنها تو هال باشم ضایس.حموم خونه تو اتاقه منه.ندا بهش گفت خب برو تو حموم بشین…بیچاره مرجانو فرستادیم تو حموم.ندا هم درو از پشت قفل کرد…ما شروع کردیم به سکس کردن.البته کامل نه…لاپایی.برام عجیب بود که ندا تن صداشو خیلی بالا میبرد.بلند آی آی میکرد ،یه جورایی که انگار صداش به گوش مرجان برسه..میگفتم خوبه روش میزارم.اگه تو کوست میکردم چیکار میکردی!!؟
حدود ۴۵ دقیقه باهم حال کردیم.من دوبار آبم اومد.لباسامونو پوشیدیم در حموم رو باز کردیم مرجان بیچاره اومد بیرون..چشاش قرمز شده بود…شهوت از قیافش میبارید..از اون طرف ساعت داشت نزدیک ۸ میشد…ندا به شوخی گفت مرجان محمدو کم داشت باهاش بره فضا…منم گفتم میخوای من ببرمش فضا…ندا هم با یه حالت مسخره گفت هر کی نبره..گفتم خب برو تو حموم …ندا فکر میکرد شوخی میکنم. چون ندا از مرجان خیلی خوشگلتر بود اصلا فکر نمیکرد من از مرجان هم خوشم بیاد.گفت باشه میرم.تا پاشو گذاشت تو حموم درو قفل کردم.اونم هی محکم میکوبید به درو فحش میداد که درو باز کن…خودمم فکر نمیکردم برا مرجان با اینکه دو بار پشت سرهم ارضا شده بودم سیخ کنم… نشستم کنارش دستمو انداختم رو شونش آروم بازشو فشار میدادم…مرجان چند پیک از ما بیشتر خورده بود..احساس میکردم حالش خرابه…گفتم انگشتتو بکن تو حلقت بالا بیاری حالت بهتر میشه.گفتش نه خوبم…یه ذره کمرشو مالوندم.خواستم لباساشو در بیارم از تنش اجازه نداد…
دیگه ندا هم نمیزد به در حموم…وقتی ممانعت مرجانو دیدم خواستم بیخیال شم برم درو باز کنم برا ندا…یه لحظه تو چشای مرجان خیره شدم.پا شدم برم سمت در حموم…یه جوری بلند شدم که قسمت برآمدگیه جلو شلوارمو ببینه…خم شدم پیشونیشو بوسیدم.کمر بندمو باز کردم…کیرم مث سنگ سفت شده بود..سرشو نزدیک صورتش کردم..مرجان چشماشو بست کیرمو تا ته تو حلقش فرو میکرد…منم موهای دم اسبیشو میکشیدم…اینقد عالی ساک میزد..با وجود اینکه قبلش دوبار ارضا شده بودمو معمولا بار سوم خیلی آبم طول میکشه که بیاد…بعد از چند دقیقه ساک زدن آبم اومد.ریختم تو دهنش… دکمه شلوارمو بستم بعدش سریع رفتم در حمومو باز کردم…الکی با مرجان می خندیدیم که مثلا داشتیم اذیتت میکردیم…ندا اون لحظه از قضیه بویی نبرد…ولی مرجان عوضی بعدش که رفتن بهش گفته بود.باعث شد رابطم با ندا کات شه.محمدم بعد از نیم ساعت رسید..
***
چند روز بعد ارتباط تلفنیش با مرجان قطع شد وهیچوقتم ندیدش..حالا که چند سال ازش میگذره هر وقت محمد میبینم میگه نامرد کیرتو گذاشتی تو دهن دوست دخترم.بعدش کلی باهم میخندیم…
نوشته: نیما دولپیچ
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید