این داستان تقدیم به شما
من شیدا هستم 24سالمه همسرم 28 سالشه
زندگی من همیشه پر از غم و درد بوده و تا همین الانش هست…
***
از کودکیم بگم که تو یه خانواده ای که پر از تنش بوده و تمام اهالی خانواده، از جمله پدر و مادر با هم دعوا میکردن، هر روز و هرروز
خیلی تو بچگیم فحش خوردم و کتک خوردم و تحقیر شدم، چهار تا برادر دارم که زیاد کتکم زدن، هیچ وقت احساس داشتن یک حامی رو درک نکردم، هیچ وقت مزه محبت رو نچشیدم.
برای رهایی از محیط پر تنش خونه و آرامش گرفتن راهی جز دوست پسر پیدا کردن نیافتم.
از اول دبیرستان دوست پسر داشتن من شروع شد ، پسرا همسن خودم پونزده شونزده ساله بودن واسه همین فقط حرف میزدیم و از سکس خبری نبود تا اینکه با یه پسر 25 ساله دوست شدم، اون موقع من موبایل نداشتم اما اون آقا پسر داشت من با کارت تلفن همیشه بهش زنگ میزدم. زنگ زدن هام خیلی سخت بود ، اما هر طور بود به بهانه های مختلف میرفتم بیرون و بهش زنگ میزدم، خانواده ام محدودم میکردن جز مدرسه جایی نرم…
یه قراری گذاشتیم و همو دیدیم و رفتیم سینما با ساندویچ و نوشابه. بعدش با کسم بازی کرد، اولین کسی که به کسم دست همین حروم زاده بود ، بعدش از سینما رفتم خونه.
تا مدتها عذاب وجدان داشتم اما بهشم زنگ میزدم تا اینکه هزینه خرید کارت تلفن نداشتم دیگه بهش زنگ نزدم. اونم نمیتونست بهم زنگ بزنه چون من موبایل نداشتم
این تموم شد بعد از دو سال یعنی سوم دبیرستان من با یه پسری دیگه 27 ساله دوست شدم، اسمش محمد بود.با ده سال از خودم بزرگتر خیلی برام لذت بخش بود از لحاظ حمایت . از توی یاهو مسنجر دوست شدیم.
چون برادرانم و پدر و مادرم حمایتم نمیکردن فقط تحقیر و کتکم میزدن پسر چند سال بزرگتر میپسندیدم، نه از لحاظ سکس فقط از لحاظ عاطفه.
بعدش محمد منو برد قهوه خونه و بعدش برد منو خونه رفیفش، برد تو اتاق و لختم کرد. من به عمرم جلوی پسر لخت نشده بودم، کیرشو نداد دستم فقط منو حالت سگی کرد تا از کون بکنه چون تنگ بود نرفت تو منم جیغ جیغ کردم ولم کرد، اونروز محمد نتونست منو بکنه، منو رسوند خونمون و من حسابی از خانواده کتک خوردم واسه اینکه چرا از مدرسه دیر رسیدم خونه. خانواده ام خیلی اذیتم میکردن ، موهامو می کشیدن داداشام ، پول اتوبوس نمیداد بابام برم مدرسه، مادرم کتکم میزد سر ظروف نشسته، من بیشتر فراری میشدم از خونه…
بعد از یکی دو ماه باز قرار گذاشتیم با محمد، محمد منو برد خونه دوستش ،لختم کرد و بدون هیچ پیش نوازی منو رو تخت به شکم خوابوند و خوابید روم و منو حسابی از کس کرد، انقدر از درد جیغ زدم که جلو دهنمو گرفت، پردمو زد ، و بعدش دوستشو فرستاد تا منو بکنه ولی نذاشتم.
دیگه همون شد رابطمون از بس حالم بد شد منو با آژانس فرستاد خونمون
چند سال با کسی دوست نشدم و همش استرس ازدواج داشتم که پرده ندارم
تا اینکه سال پیش برام خواستگار اومد حماقت کردم و از پرده نداشتنم بهش گفتم اولش شوکه شد اما قبول کرد و ازدواج کردیم از دو روز بعدعقد کتک هاش شروع شد ، نه اینکه کاری کرده باشم سر زهر چشم گرفتن، محکم بهم سیلی میزد و میگفت تو برده منی…
الانم منو میده به دوستاش تا منو بکنن و ازشون پول میگیره…
***
من جنده شدم بر خلاف میل باطنیم
من تنم رو به محمد دادم تا محبتش رو داشته باشم اما اون تجاوز کرد
الانم هیچ لذتی زیر دوستای شوهرم نمیکنم
از بی کسی هر نا مردی رو مرد فرض کردم
خانواده ام منو قبول نمیکنن ، جایی هم ندارم برم، مجبور به تحمل اوضاع هستم…
***
نوشته: باید بدم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید