این داستان تقدیم به شما
سلام دوستای عزیز…
چند وقتی بود که با یک خانم آشنا شده بودم یه اسم فاطمه که قد نسبتا کوتاهی داشت و تپل بود من حدود ۳۹ سالمه و الان ۵۵ساله که مجرد زندگی میکنم شهریور ۹۴ با این زن ی رابطه برقرار کردم و بخاطر اینکه هم من و هم اون از تنهایی در بیاییم اونو صیغه کردم و ی خونه گرفتم و با هم مشغول زندگی شدیم بعد از گذشت مدتی با خواهرزادش آشنا شدم که تو اصفهان زندگی میکرد البته اون متاهل بود و منم هیچ نظری نداشتم نسبت بهش… بگذریم .. خلاصه بعد از چند ماه زندگی روز تولدم بود و منتظر که یکی تولدمو تبریک بگه.. تو خونه تنها بودم اولش که خونواده خودم همشون یا زنگ زدن یا اس دادن و کلی خوشحال بودم ولی منتظر تبریک زن صیغه ایم بودم.. دراز کشیده بودم که یهو گوشیم زنگ خورد و ی شماره ناشناس بی خیال رد دادم که دوباره زنگید خلاصه جواب دادم ی خورده سر به سرم گذاشت و منم رد دادم دو بار اس داد بی خیال ج ندادم.. که زنگ در خونه به صدا در اومد دیدم زن صیغه ایم با خواهرش و خواهرزادش(فرشته جون) اومدن داخل بعداز سلام و احوالپرسی به فاطمه گفتم ی شماره ناشناس بهم زتگ زد ی زن بود رد دادم ببین این شماره رو میشناسی؟ که زدن زیر خنده و گفتن که فرشته بود میخواستیم امتحانت کنیم … تو دلم گفتم باشه به وقتش تلافی میکنم.. اون شب دور هم بودیم و بعد تبریک و شام که البته نگاههای زیر زیرکی فرشته بدجور رو مخم بود قلیون رو ردیف کردیم و با هم نشستیم به قلیون کشیدن ولی امان از دست نگاههای فرشته.. ته دلم خالی شد.. خلاصه شمارشو سیو داشتم و اونم سیو کرده بود که بعد چند روز که فرشته رفت اصفهان تو تلگرام بهش pm دادم و حالشو پرسیدم و شروع کردیم به چت کردن.. ولی چه فایده.. من تهران و اونم که اصفهان و از بد روزگار ی شوهر بددل هم داشت….
ماه رمضون بود و شبا تا دیروقت با هم چت میکردیم بعد چندبار چت کردن دلو زدم بع دریا و گفتم دلم واست تنگ شده چرا عکستو نمیزاری تو پروفایلت؟ گفت از دست این شوهر عوضیم.. ولی واست ی عکس میفرستم.. ی دو سه تا عکس فرستاد ولی فقط سرش بخت بود که کفتم آها.. تو خونه یهو چادر هم سرت کن چقد خودتو پوشوندی؟ گفت یعنی باید لخت باشم؟ گفتم مگه عیبی داره خب تو خونه هستی دیگه.. گفت باشه الان که نمیشه باشه شب واست میفرستم.. شب بود که یهو دیدم واسم ی عکس از سینه های مرمریش گرفته و سند کرده داشتم دیوونه میشدم که پشت بندش دوتا عکس دیگه لختی از خودش فرستاد گفتم اوففف فرشته عجب بدنی داری.. و دیوونه وار عکسا رو نگاه میکردم.. گفت خیلی دوست دارم باهات سکس کنم آخه خاله خیلی تعریف کرده.. ناگفاه نمونه با فاطمه توی این مسائل راحت بودن و از رابطه هاشون حرف میزدن خلاصه منم دلو زدم به دریا و کفتم منم بدجور هوس اون کوس قشنگت به سرم زده ولی چه فایده خلاصه چند وقتی کارمون همین شده بود اون از کوس و کونش واسم عکس میفرستاد و منم عکس کیرمو میفرستادم تا اینکه قسمت شد بریم اصفهان هردومون داشتیم فکر میکردیم که اوتجا چطوری با هم باشیم از ی طرف شوهر بددلش و از ی طرف فاطمه و خلاصه راه افتادیم که بریم که دیدم مامان و بابای فرشته هم دارن میرن اصفهان..
پیش خودم گفتم اینم شانس کچل من.. خلاصه رفتیم تا ببینم چی میشه صبح ساعت ۵رسیدیم و اولش ی صبحونه و نگاههای فرشته.. که دیدم مامان و باباش هم اومدن ضمنا فرشته با شوهرش تو خونه پدرشوهرش زندگی میکردن بعد صبحونه شوهرش رفت پایین که مثلا ما استراحت کنیم تو دلم گفتم این که رفت ولی اینا رویکار کنم که دیدم رختخوابا پهن شد ی لحظه به خودم اومدم کع دیدم فرشته داره پاهامو دست میکشه آروم سرمو بالا بردم و دیدم همه مست خوابن.. بهترین موقعیت فراهم شده بود فرشته رفت سمت اتاق خواب که پیش دستشویی و حموم یود و ی راهرو جلو اتاق خواب بود و پرده زده بودن جلوش که تا پرده رو زدم کنار رو رفتم پشت پرده که ی لحظه مث دیوونه ها بهم چسبید و محکم لبامون به هم گره خورد تو همین حال بودیم فرشته دستشو گذاشت رو کیرمو محکم داشت فشارش میداد.. شلوارمو دادم پایینو کیرمو گذاشتم تو دستش که با ی صدای پر از شهوت گفت آخ جون و سریع زانو زد و شروع کرد به ساک زدن.. اوفففف چه ساکی میزد.. بعد چند لحظه دستمو گذاشتم رو کوسش و ی خورده که مالیدم مث برق و باد شلوارشو کشیدم پایین و کیرمو از دهنش در آوردن و شروعذکردم به لیس زدن کوس نازش که واسم داشت میشد حسرت.. زیاد وقت نداشتیم و هردومون میترسیدیم که مبادا یکی بیدار شه.. خلاصه بعد اینگه دیدم آب کوسش بدجوری راه افتاده دستاشو گذاشتم رو دیوارو ی خورده خمش کردم و کیرمو گذاشتم دم کوسش یکس دوبار که عقب و جلو کردم دیدم داره آبم میاد که کشیدم بیرون و آروم دم گوشش گفتم جیگر تحمل میکنی آروم بکنم تو کونت؟
تا میخواست حرفی بزنه سریع سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونشو آروم فشار دادم که ی آه کوچولو کشید و جرأت داد زدن رو هم نداشت ی خورده صبر کردم و دوباره ی ذره دیگه فشار دادم دیدم خیلی دردش گرفته.. دسامو گذاشتم رو کوسش و شروع کردم به مالیدن که دوباره شهوتش چندبرابر شد و دیگه درد رو فراموش کرده بود که منم از پشت آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن که داشت هوش از سرم میرفت که دیدم فرشته بدنش شروع کرد یه لرزیدن و بلافاصله ی فشار دیگه به کونش دادم تا آخر کیرمو کردم تو کونش و دو بار که عقب جلو کردم آنچنان با فشار آبم ریخت تو کونش که دوباره شروع کرد به لرزیدن.. توی همون حال دستمو انداختم دور سینشو لبمو گذاشتم رو لبشو محکم لبوشو گاز گرفتم و ازش تشکر کردم و اونم منو از ته دل بوسید و گفت بالاخره بعد مدتها ی سکس درست و حسابی کردم هر چند با استرس بود ولی از تمام سکسهای شوهرم بهتر بود بعد این سکس هنوز نتونستیم همدیگه رو ببینیم.. و امیدوارم ی روز که دوباره تکرار بشه هنوز اون صحنه ها جلو چشامه…
نوشته: امیر
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید