این داستان تقدیم به شما
اولین بار که دیدمش یه پسر بچه دوازده ساله بود با مهدی دوسه ماهی بود دوست بودم من 19 سالم بود نهار خوته دوست پسرم بود خواهر زادشم اونجا بود یادمه یه پسر تپل با ابروهای پیوسته و یه چشم گیرا اونروز مادر دوست پسرم که بعدش شد مادرشوهرم معرفیش کرد و گفت بزرگترین نوشه خیلی دوست داشتنی بود یه جفت چشم گیرا با یه صورت تپل جلوی روم سر سفره داشت نهار میخورد ای جوووونم چقدر ناز بود…
بعد از چهار ماه تو کشمکشو دعوا درگیری با خانوادم با دوست پسرم عقد کردیم به خاطر دعواهایی که پیش اومده بود اکثر زمان نامزدیم خونه مادرشوهرم بودم رفت امد خواهرشوهرام هم به خونه مادرشون خیلی زیاد بود همین باعث شد من رابطم با مهیار خیلی خوب باشه جوری که باهم بیرون میرفتیم خرید لباس خرید مدرسه خرید عیدش همش با من بود گذشت تا عروسیمون حالا دیگه اون یه نوجوووون بود که خیلیم خوشگل بود هنوزم تپل بود و دوست داشتنی منم دلم واسش ضعف میرفت هنوزم رابطم باهاش عالی بود ولی یه چیزی قلقلکم میداد نمیدونم چی ولی یه چیزی بود این حسو وقتی مهیار چهارده پونزده ساله بود حس کردم از سنش بیشتر می فهمید از سنش درشت تر بود و همین طور شبطون
یادمه یه بار مادرش بهم گفته بود اولین چیزی که مهیار درباره تو گفته بود زمانی که تورو دیده بود میگفت مامان دایی یه دوست دختر داره دستاش مثل بلوره انقدر که سفیده…
پنج سالی از ازدواجم میگذشت دیگه تو فکر بچه بودیم سر دوماه حامله شدم اون موقع ها زیاد رابطم با خانواده خودمو شوهرم خوب نبود و این مهیار بود که هرچند وقت یه بار بهم سر میزد نهارا پیشم میموند حس میکردم وقتی دارم راه میرم داره ازپشت با چشماش دنبالم میکنه بعدش میگفتم نه امکان نداره اون یه بچه هست اینم بگم که من زمانی که ازدواج کردم دانشجوبودم و ادامه درسمو تو خونه همسرم تموم کردم وقتی اخرین امتحانو دادم تو فکر بچه دارشدن افتادم تو همون موقعها بود که رابطم با مهیار خیلی بیشتر شد ولی نمیدونم چی شد که یه دفعه همه چی قطع شد نه دیگه بهم پیام داد نه زنگ زد نه بهم سر زد واقعا نمیدونستم منم گذاشتم به حساب دوران بلوغ که میخواد باهمسنو سالای خودش باشه دختر بازی کنه ولی ته دلم خیلی ناراحت بودم گذشت و گذشت تا دخترمو به دنیا اوردم وقتی داشتیم از بیمارستان می اوندیم روموتور دیدمش چقدر بزرگ شده بود چقدر قد کشیده بود دیگه تپل نبود دیگه بچه نبود حالا یه نوجووون بود که حسابی خوشتیپ شده بود روموتور نشسته بود تو اون حالم دلم میخواست ارایش داشته باشم تا صورتمو زرد و زشت نبینه پشت سرمون اومدتا دختر دایی جدیدشو ببینه وای این پسر چقدر بزرگ شده بود احساس کردم بازم میتونه رابطمون خوب بشه ولی بازم تکون نخورد.
هنوزم تو جمع باهم خوب بودیم اما دیگه از سر زدنای گاه و بیگاه و اس های اخر شب خبری نبود دخترم داشت بزرگ میشد حالا دیگه هشت و نه ماهش بودعروسی برادر شوهرم بودم از جاریم بدم می اومد چون وقتی اون اومده بود مهیار رابطش بااون خوب شده بود چون اونا هم سن تر بودن بهشون تو مغازه کمک میکرد نمیدونم چرا این پسر بچه شونزده هفده ساله انقدر باعث عذاب و لذت من میشد میدونستم یه چیزی تو وجود اونم داره شکل میگیره تو عروسی باهاش رقصیدم دخترمو بغل کرد و رقصید نگاش میکردم که داره شیطنت میکنه میدیم داره دنبال دخترای خوشگل میگرده منی که همیشه از این کارای پسرا لذت میبردم اینبار ناراحت میشدم ولی میدونستم خیلی شیطونه ولی گاهی میدیدم که بهم زل میزنه و بعد نگاهشو میدزده گذشت تا محرم تو عذاداری دیدمش با برادر شوهرمو جاریم.
بازم ناراحت شدم که چرا بامن نیست از دور احساس کردم منو دیده ولی به روی خودش نیاورده اومدیم خونه دخترمو خوابوندم شوهرمم خوابید منم تو تلگرام بودم تو کانالاش میچرخیدم دیدم یه اس اومد سلام عزیزم خوبی دیدم مهیار جواب دادم خوبم اس هامون از احوال پرسی کشیده شد به اینکه دوست دخترت خوبه گفت دوست دختر ندارم گفتم وا مگه میشه گفت ولی یکیو دوست دارم گفتم کیه گفت میشناسی گفتم تو فامیله اسم چند تا از دخترای فامیلو اوردم گفت نه یه دفعه دیگه پی ام نداد از گوشی مادرش پیام داد شارژش تموم شده فردا شارژ میکنه ادامه حرفامونو ادامه میدیم برام جای سوال بود اون دختر کیه بازم شب پی ام داد بعد از کلی کلنجار رفتن گفت تورو میخوام منو داری یخ کردم ترسیدم تو دلم گفتم شاید برام نقشه دارن ابرو ریزی کنن ولی یه چیزی بهم میگفت واقعا این پسره هجده ساله عاشقته گفتم ببین نمیشه من زن داییتم پشیمون میشه الان تحت تاثیر هورمونای سنت رفتار میکنی من فکر میکنم چیزی نگفتی توهم فراموش کن خیلی اصرار کرد منم با این اراجیف مثلا داشتم قانش میکردم ولی اون قانع شدنی نبود هر چی پیام داد ج ندادم بازم رابطمون سرد شد بعصی وقتا تو مراسما میدیمش خوشون میرفتیم خونمون می اومد ولی سرد بود سرد سرد مثل یخ یه دیوار دورش کشیده بود که نمیشد بهش نفوذ کرد منم تو دلم میگفتم از حرفی که زده پشیمونه وخجالتش میاد
نزدیک تولد دخترم بود که بازم اس هاش زیاد شد تو تلگرام بهم پی ام میداد اصرار که من دوست دارم من اما بازم ترس تمام بدنمو گرفت میترسیدم ابروریزی بشه اخه خانواده شوهر من سرشون درد میکنه واسه این جور ماجرا درست کردنا بازم از اون اصرار بودو از من انکار اینم بگم از گوشه کنار میشنیدم چقدر شیطونه و چقدر دوست دختر داره حالا دیگه خوش تیپ شده بود اون موتور قدیمی فروخته بود و یه موتور دویست خریده بود چقدر بهش می اومد وقتی پشت فرمونش مینشست یه پسر قد بلندو سفید فوق العاده خوش تیپ همیشه لباسای مد روز من عاشقش بودم اره راستی راستی یه زن زن بیست و هفت ساله عاشق یه پسر نوزده ساله شده بود اما خودمو کنترل میکردم یکم از خودم بگم تو مجردیم تا دلتون بخواد شیطون بودم بعداز ازدواجم شیطونی میکردم اما رابطه های جدی نداشتم در حد شماره گرفتن تو تاکسی یا سوارشدنو تا دانشگاه رفتن بود با هیچ کس دوست نشدم خودمم یه زن قد بلند و تپلم فوق العاده سفید همیشه رنگ موهام عسلی و قهوه ای روشن یه ارایش لایت همیشه دارم خط چشم خلیجی میکشم بعد از زایمانم چاق تر شدم کلا درشت اندامم و عظلانی بر عکس من شوهرم نسبت به یه مرد جسه ریزی داره ولی تو سکس هیچ کمبودی نداره ولی چرا این پسر انقدر منو قلقلک میداد انقدر بهم پیام داد تا بهش گفتم درمورد پیشنهادت فکر میکنم صبح پیام داد چی شد جواب ندادم انلاین بودم ولی میخوندمو جواب نمیدادم چند روز پیش برف بدی اینورا گرفت خونه اونام ویلایی هست چون از برف میترسیدن زنگ زدن با برادر کوچیکترشو مادرش اومدن خونه ما .
قراربود بعد از شام برگردن ولی من نگهشون داشتم وقتی از در ورودی اومد داخل یا برادرش روبوسی کردم اونم گونشو جلو اورد تا ببوسمش منم مجبور شدمو بوسیدمش ولی اون چند ثانیه تو بوسه روگونم صبر کرد ازم جداشد نشست بعد از شام دخترمو خوابوندم شوهرمو خواهرشوهرم خوابیدم ما لباش پوشیدمو رفتیم پایین برف بازی چقدر حال داد سه نفری ادم برفی درست کردیمو کلی خندیدیم وقتی اومدیم بالا همه خوابیده بودن شوهرم تو اتاق خواب خوابیده بود جای اونارم تو حال ردیف انداخته بودم خودمو دخترمم یه طرف دیگه حال دراز کشیده بودیم من فورا انلاین شدم اینم بگم غروب کلی باهم پی ام داده بود تو تلگرام یعنی رودروی هم رومبل نشسته بودیمو بهم پی ام میدادیم کلی اذیتش کرده بودم بهش گفته بودم بهت خوش میگذره گفت مگه میشه پیش عشقم باشمو بد بگذره گفت الان که پیش شوهرت بهت ابراز علاقه میکنم چه حسی داری گفتم خفه شو دیووونه گفت من دیوووونه ام دیووووونه تو
بازم بعد از برف بازی انلاین شدیم دیگه میشد فهمید جفتمون میخوایم باهم باشیم پی ام داد لباتو غنچه کن دارم بیام ببوسمش گفتم خجالت میکشم گفت چشاتو ببند روبه بالا خوابیدم چشامو بستم لبام غنچه بود یه دفعه یه جفت لب گرمو رو لبام حس کردم ولی زود جداشد صدای ضربان قلب جفتمونو میشنیدم سریع خودشو از من جدا کرد و رفت دستشویی وقتی اومد برگشتم نگاش کردم تو چشمام التماسو خوند اومد جلو خم شد روم لباشو گذاشت رو لبم شروع کرد به خوردن اب دهن گرمشو رو لبام احساس میکردم دستشو کشید رو سینه هام یه صدایی اومد سریع از من جداشدو رفت سر جاش بازم پی ام داد کلی خندیدیم گفت میخوام بیام بازم ازت لب بگیرم گفتم بیا اینبار من بودم که شروع کردم چقدر خوش ایند بود با اولین بوسش حسابی تحریک شده بودمو خیس کرده بودم دستش کشید رو کسم برد زیر شلوارم گفت چقدر خیسی من دستمو از رو شلوار کشیدم رو کیرش شق شق بود جووووون من اونو میخواستم یکم باهم لاس زدیم دستاشو میکرد تو سوراخم چوچولمو بازی میداد کاملا تو اوج بودم ولی نمیخواستم ارگاسم بشم دیگه طولانی شده بود عشق بازیمون رفت سرجاش دراز کشیدگفت بهت خوش گذشت گفتم عالی بود رفتم دستشویی خودمو شستم اومدم کنارش دراز کشیدم گفتم میخوام برات بخورم ارضا شی گفت نه برو بخواب بلند شدم اومدم سر جام دخترم یه لحظه تو خواب گریه افتادشوهرم بیدارشد اومد بگیرتش گفتم نه برو بخواب شانس اوردیم قصر در رفتیم .
پی ام داد سرتو بیار بالا بوسه شب بخیر بهت بدم گوشیم داره خاموش میشه اومد لبامو بوسیدو خوابید منم ده دیقه بعدش خوابم برد صبح فکر کردم خواب دیدم بعدا فهمیدم اونم چنین احساسی داشته وقتی به چشماش نگاه کردم دیدم همه چی درست بوده اون روز روز تولد دخترم بود قرار شد ببریمشون خونه وقتی رفتیم خونشون پدرشم خونه بود با شوهرم رفتن برا دخترم کیک گرفتن شام خوردیمو بعد از شام کیک اوردیم باهم جشن گرفتیم چون فرداش جمعه بودگفتم من شب میمونم همه شک شدن اخه من اونجا نمیموندم هیچ وقت قرار شد شوهرمو شوهر خواهرشوهرم باهم برنخونه ما منم اونجا بمونم اونا صبح بیان وقتی شوهرم اینا رفتن یه قلیون زدیمو کشیدیم رفتموتو اتاق دخترمو بخوابونم خواهرشوهرم گفت تو اتاق مهیار میخوابی گفتم اره اونم جای منو پسرشو اورد و گذاشت تو اتاق برقا خاموش شد اولین کارش این بود که اومدو لبامو بوسید طاقت نداشت دخترم بخوابه گفتم صبر کن بچه بخوابه بعد از چند دقیقه دخترم خوابید اومد باهم از رو پام برش داشتیمو گذاشتیمش زمین به بهانه دستشویی رفت یه دور زدو اومد وقتی بیرون بود من کامل لختشدمو زیر پتو بودم اومد دراز کشید دوشکامون دو وجب باهم فاصله داشت قلبم تند تند میزد وای منو اون امشب براهم میشدیم چقدر عالی از زیر پتوش دستشو اورد به دستم رسوند یکم نوازشم کرد یه دفعه دستش خورد به سینم گفت بلوز تنت نیست گفتم نه گفت شلوار چی گفتم هست گفت بیا زیر پتو من رفتم زیر پتوش گفت تو لختی گفتم اره گفت کی لخت شدی گفتم تو رفتی بیرون گفت دیوووونه بپوش اگه یکی بیدارشد بتونیم سریع جمش کنیم.
قهر کردمو لباسمو پوشیدم انقدر نازمو کشید تا بازم رفتم تو بغلش وای عاشق لباش بودم داشت کوسمو میمالیدبا سینه هام بازی میکردکیرش شق شق بود تا دلت بخواد کلفت بود ولی زیاد بلند نبود اخه سنش هنوز کم بود هنوز یه مرد کامل نشده بود وای کیرشو دراورد براش خوردم سرشو گاز گرفتم با اینکه تاخیری نزده بودابش نمی اومد برم گردوند از پشت گذاشت تو کسم چه حال میداد نم نم راه کونمو باز کرد گذاشت توکونم جوووون چه حالی میداد با اینکه سالی یه بار به شوهرم اونم با نازو ادا به شوهرم کون میدادم ولی امشب میخواستم هر چی دارمو تقدیم یه پسر نوزده ساله کنم دراز کشید من رفتم روش کیرشو کردم تو کسم بالا پایین میکروم سینه هام جلوی صورتش بود چه حالی میداد گفت دراز بکش اومد روم کیرشو از جلو کرد تو کسم بالشو گذاشت زیر کونم که مسلط تر باشه وای چه تلمبه ای میزد جووون عاشقش بودم انتظار نداشتم از یه پسر نوزده ساله انقدر دوووم بیاره باوزش سخت بود میگفت چیزی نخنورده ولی واسه دومین بار میخواد اسپری بزنه راه کونمو بازم باز کرد گذاشت تو کونم وای چه حالی میداد گفت مدل داگی وایستا گذاشت تو کونم انقدر تلمبه زد تا ابش اومد حالا نوبت من بود اومد جلوم انقدر کسمو خورد باهاش ور رفت که ارضا شدم با چوچولم بازی میکرد دستشو فرو میکرد تو کوسم جووون چه حالی میداد من چرا این مدت میگفتم نه کاش از اول میگفتم اره …
رفت سمت جیبش اسپریو در اورد زد به کیرش رفتم تو بغلش باهم لب دادیم جوون این پسر چه لبایی داره وای اینامنو دیووونه میکنه کیرش بازم شق شد یکم براش ساک زدم 7ایه هاشو براش خوردم اینبار مثل دیووونه ها میکرد میگفتم یواش بلند میشن میگفت به درک بزار عشق کنم بعد از نیم ساعت وقتی داشت از کون منو میکرد ابش اومد وای بیحال شد من رفتم دستشویی خودمو تمیز کردمو اومدم دیدم لباساشو موشیده دراز کشیده بغلشو باز کرد برم تو بغلش رفتم تو بغلش چه ارلمشی سالها بود چنین ارامشیرو تجربه نکرده بود من عاشق این پسر بودم از همون اولین باری که دیده بودمش یعنی وقتی فقط دوازده سالش بود
تا صبح تو بغل هم بودیم گاهی من میخوابیدمو اون بیادر می موند کاهی اون میخوابیدو من بیادر میموندم که کسی یه دفعه نیاد تو اتاق
چه شب رویایی ای
صبح اون خوابید منو مادرشو برادرش بیدارشدیمو صبحانه خوردیم بعد از صبحانه رفتم یکم ماساژش دادم بیدارشد داشتیم حرف میزدیم شوهرمو پدرش اومدن چقدر وقتی نگاش میکردم لذت میبردم من عاشقشم عاشقش یواشکی تو گوشه کنار همومیبوسیم وقتی کنارش رد میشم خودمو میمالم بهش میخوام دیووونش کنم
فقط یه مشکل داریم میخواد بره سربازی تورو خدا دعا کنین تو شهر خودمون بیفته اگه ازم دورشه من میمیرم
برامون دعا کنین
نوشته: کوسخیس
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید