این داستان تقدیم به شما
من مینا ۲۵ ساله،قد بلند لاغر،با موهای کوتاه،تیپمم همیشه اسپرت چون ورزشکار هستم،تو باشگاه استخر مدرسه خیلی همیشه واسه دخترای دیگه جذاب بودم،پارسال یه کار پیدا کرده بودم طرفهای میرداماد بود،خونمون غرب تهران بود واسه همین همیشه با مترو میرفتم شرکت.
***
خلاصه هر روز راس ساعت ۷:۴۵ مترو صادقیه بودم که برم سر کار،همیشه هم واگن خانمها میرفتم،تا اینکه یه روز تو اوج شلوغی آخر سال مترو کیپ تا کیپ زن و دختر بود،دیدم یه دختر با قد متوسط و یه کم چاق با سینههای سایز ۹۰ کامل خودشو چسبونده به من،یعنی مردم هل میدادن اینم راهی نداشت،منم بدم نمیومد،همیشه تو ذهنم دوس داشتم با دخترا سکس کنم ولی هیچوقت این کارو نکرده بودم،خلاصه تمام مسیر چسبیده بود به منو بعضی وقتا سرشو بلند میکرد میگفت وای ببخشید،منم گفتم خواهش میکنم شلوغه دیگه،ولی گرمای بدنش خیلی حس خوبی بهم میداد،بعد چند ایستگاه پیاده شد،دلم نمیخواست زم جدا شه،واقعاً صورت قشنگی داشت،خیلی لوند بود،اون روز سر کار همش به سینههای اون دختر زیبا فکر میکردم،دوست داشتم باز ببینمش…
فردا صبح دوباره تو ایستگاه صادقیه دیدمش،ولی هیچی نگفتم،یعنی نگاهش نکردم،راستش نمیدونستم باید از کجا شروع کنم،روز بعدش دوباره تو ایستگاه دیدمش ولی تا مترو میرسید گمش میکردم تو جمیعت،دیگه مطمئن شدم که اونم مثل من سر کار میره و باهم یک ساعت حرکت میکنیم،روز بد طبق معمول دیدمش،رفتم پشت سرش وایسادم که اگه شلوغ شد دوباره نزدیکم باشه،مترو رسید ولی متأسفانه جا گیرش اومد رفت نشست،خلاصه یه هفتهای من دنبال کونش بودم ولی به جایی نمیرسیدم،تا اینکه یه روز دوباره همون حالت روز اول تکرار شد،دوباره سرشو بالا اورد گفتِ بازم شما ببخشید توروخدا،منم گفتم نه عزیزم این حرفا چیه،شلوغه دیگه،دست ما نیست که،گفتم سر کار میری؟چون من هرروز میبینمت فک کنم مسیرمون یکیه،گفت آره،گفتم اسمت چیه؟گفت سمیه،احساس کردم لهجه داره،گفتم کجایی هستی؟گفت شمالی هستم،اینجا کار میکنم،خانوادم همه لاهیجانن،گفتم تنها زندگی میکنی؟گفت نه با یه دختر دیگه خونه اجاره کردیم…
مترو یه کم خلوتتر شده بود جدا شدیم از هم بهش دست دادم گفتم من مینا هستم،خیلی چشامو گرفته بود،آرزو میکردم لخت میدیدمش،بغلش میکردم،میبوسیدمش،همیشه تو مترو میدیدمش و هر دفعه بیشتر بهش نزدیک میشدم،یه روز دوباره شلوغ بود و خودشو چسبوند بهم،منم دستمو گذشتم دور شونش بیشتر فشارش دادم،داشتم کیف میکردم،گفتم اذیت نیستی ؟نامردا چقدر هل میدن،گفت نه خوب،احساس میکردم اونم بدش نمیاد اینجوری چسبیده به من،چون با اینکه مترو خلوت شده بود هنوز چسبیده بود به من،از صدای نفس هاشم اینو متوجه شدم،دیگه خیلی صبر کرده بودم،تصمیم گرفتم هرجوری شده بهش نزدیکتر بشم،اولین کار شماره تلفنش بود،گفتم اینجا تنهائی زنگ بزن بریم بیرون،تو بیا پیش من،من میام،اونم از خدا خسته شمارمو گرفتو یه میس کال زدو رابطمون نزدیکتر شد…
چند بار با هم بیرون رفتیم،هر دفعه بیشتر دوسش داشتم،تا اینکه یه روز که خونه تنها بودم بهش زنگ زدم گفتم ناهار بیا پیش من،اومد پیشم،در رو که باز کردم،بغلش کردم دستشو حلقه کرد دور کمرم،ولم نمیکرد،منم دیدم دوس داره محکم فشارش دادم،گفتم مثلا تو مترو هستیم اینجام پره آدم،شروع کردیم به خندیدن،ولی از هم جدا نمیشدیم،گفتم لباسهاتو دربیار،شالشو دراورد خودم شروع کردم دکمههای مانتوشو باز کردن،به سینه هاش که رسیدم گفتم ماشالا ماشالا،شروع کرد خندیدن،گفتم استغفرلله،بازم خندید،منم سینه هاشو گرفتم تو دستم میمالوندمو میگفتم ماشالا ماشالا،اونم میگفت استغفرلله و بلند بلند میخندیدیم،دیدم سمیه جون از من پایه تره…
گفتم گشنته،ناهار بخوریم؟گفت آره گشنهٔ تو،گفتم من هم تشنه تم هم گشنه،بیا بریم تو اتاق،شروع کردم بوسیدنش از لٔپ تا چشم دماغ تا به لبش رسیدم،چه لبأیی داشت،لباسشو دراوردم،لختش کردم خودمم سریع لخت شدم،کس سفید چاق بی مو،خیلی به خودش رسیده بود،فک کنم میدونست به اینجا ختم میشه،انداختمش رو تخت شروع کردم به بوسیدنو خوردنش،آهو ناله هاش شروع شد،سرمو گذشته بودم دو تا سینهٔ نرمش خیلی لذت میبردم،گفت بخورشون،منم اینقد مکیدم سینه هاشو که دادش درومد،همینجوری اومدم پائین به کوسش رسیدم،خیس بود بدتر از کس من،اولین بر بود میخواستم کس یکیو بخورم،اولش دو دلً بودم ولی اینقد حشری شده بودم که نفهمیدم چطور سرمو گذشته بودم لایه پاهاش و میخوردم آهو اوه سمیه هم بیشتر تحریکم میکرد،بعدش ضربدری کسمونو اینقد مالیدیم به هم تا ارضا شدیم،اون ولی کس منو نخورد،چندشش میشد منم اصراری نداشتم،به همین هم راضی بودم،از اون به بعد تا ۴ ماه همیشه با هم حال میکردیم ،بیشتر خونهٔ اون،خیلی وقتا شب هم پیشش میخوابیدم،تا اینکه یه خواستگار تو شهرشون داشت،مورد خوبی بود،به خاطرش کارشم ول کرد برگشت لاهیجان،خیلی ناراحت شدم که دیگه نداشتمش،ولی از اولشم بهم گفت بود که لزبین نیست و روش حساب نکنم واسه همیشه،مهم اینه که من ۴ ماه خوب باهاش داشتم،الانم دوستیم،امیدوارم زندگی خوبی داشته باشه و شوهرشم مثل من ارضاش کنه.
نوشته: مینا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید