این داستان تقدیم به شما

با سلام ..داستانم واقعیه ولی اسمها مستعار…
 
داستان از اونجا شروع شد که برای ترک دادن پسر عمم چند روزی رفته بودم خونشون ..اخه خودمم سابقه ترک و تجربه زیاد داشتم..دانشجو بودم اون موقع و دفتر خاطراتم همیشه تو کیفم بود…نزدیک امتحانها بود و منم کیفمو با خودم برده بودم ..
من متاهلم و الان 33 سالمه ..زن پسر عمم که اسمشو میذاریم شیدا الان 36 سالشه….این جریان 6 سال پیش اتفاق افتاده و همچنان ادامه داره….
 
خلاصه ی شب که ما رفته بودیم استخر ..شیدا رفته بود سر وقت کیفمو دفتر خاطراتمو خونده بود ..تقریبا درددلا و کمبودایی که تو زندگیم داشتم خبر داشت ولی با خوندن دفتر به عمق احساسات من پی برده بودِ…
بعد از ی هفته من اومدم خونه خودمون و گاهی وقتا ی سری بهشون میزدم…بعد از چند روز دیدم شیدا شروع کرد اس دادن و اول عاشقانه و بعدش با اس باهم حرف میزدیم
ی بار که نوبت دندون پزشکی داشت ازم خواست تا برم و جلوی مطب ببینمش ..منم با ماشین داداشم رفتم ..اومد نشست داخل ماشین و همونجا حرف زدیم ..خجالت میکشیدم …اصلا تو باغ این حرفا نبودم….دستم رو دسته دنده بود که دستشو گذاشت رو دستم و شروع کرد از خودش گفتن…که چطور ازدواج کرده و قبلا کی رو میخواسته .وجور نشده…..خلاصه موقع رفتن برگشت گفت میدونم چی میخوای و لپشو اورد جلو منم برای اینکه ضایع نشه بوسش کردم ..به خدا نمیخواستم …اون خودش میخواست…یکی دو روز گذشت و غروب بود زنگ زد که تنهام بیا خونمون…منم مثل جادو شده ها نه نمیتونستم بگم و هنوزم نمیتونم بهش نه بگم ..با لباس کار رفتم و ازم خواست برم طبقه پایین و وقتی وارد شدم منو بغل کرد و لباشو گذاشت روی لبهام و زبونشو فرستاد داخل دهنم..منم که عقده ای و ندید بدید ….اخه زنم بچه روستا. هست و اصلا از این کارا بلد نیست و خیلی هم سرد مزاجه…

 
 
خلاصه با خوردن لبهاشو نوازش بدنش مست مست شدم …اونم خیلی حرفه ای بود و من همیشه تو خماری خودش نگه میداشت…خلاصه اون شب تا همینجا پیش رفتیم ..من از خونشون زدم بیرون…عذاب وجدان داشتم …از ی طرف دلم میخواست…درگیر بودم با خودم …خلاصه تمام حس و حالمو براش داخل ی نامه 11 صفحه ای نوشتم و ازش خواستم بیخیال بشه …یکی دوروز بعد نامه رو به دستش رسوندم و تا شب ازش خبری نبود ..شب خریت کردم و بهش زنگ زدم و گفتم چه خبر ..نظرت چیه درمورد حرفهایی که با نامه گفتم ..دیدم زد زیر گریه و اینکه هیچی برام مهم نیست و من تو رو میخوام و باز هم من نتونستم نه بگم …چند روزی گذشت و تلفنی صحبت میکردیم و سعی میکرد حرفاشو به سمت سکس بکشه و لحن حرف زدنش رو طوری میکرد…که انگار از شهوت داره منفجر میشه…

 
 
خیلی دنبال این بود که خونه خالی گیر بیاره و هر روز امار میگرفت که بچه هات کجایین ..خونتون کی خالی میشه….خلاصه چند باری اومد خونمون و بار اول که فقط دراز کشیده بودیم و عشق بازی میکردیم. دفعات بعد به محض اومدن لخت میشد ولی من حداقل تا10 بار اول که اومد خونمون لباس از تنم در نیاوردم ..اون هم با سیاست زنانه ای که داشت از من میخواست که راحتش کنم ..منم بازم نه نتونستم بگم…با خوردن کوسش و انگشت کردن ارضاش میکردم خودمم بعضی وقتا ارضا میشدم ولی بهش نمیگفتم ….ولی جلوی خودمو میگرفتم و لخت نمیشدم…خیلی اصرار کرد خیلی کارها کرد حتی نمیذاشتم دست به کیرم بزنه ..ولی بی فایده بود و به هدفش رسید ..
بالاخره موفق شد کیرمو از شلوار دربیاره و نوازش کنه ..با دیدن کیرم خندش گرفت و گفت چقدر کوچیکه .میگفت مال شوهرش دوبرابر کلفترو دراز تر از منه… شروع کرد به صورت خیلی حرفه ای و ظریف خوردن و وقتی من به اوج رسیدم بازم منو تشنه گذاشت و به بهونه دیر وقت بودن جمع کرد و رفت. ..یکی دو روز بعد اومد و من دیگه هیچ اختیار و کنترولی روی خودم نداشتم و برده اون شده بودم…کوسش خیلی خوشمزه و خوش بو هستش .براش تا عمق وجودشو زبون میکنم و لیس میزنم و میک میزنم ..میگه من عاشق کوس خوردن توام ..کوس خوردنت دییونم میکنه…
 
لاصه براش خوردم و ارضا شد و اونم کیر منو خورد و خوابید و پاهاشو باز کرد منم خوابیدم روش و کیرمو گذاشتم تو کوسش و 30 ثانیه نشد که ابم اومد..اخه کیر من تا به حال کوس به این خیسی و داغی ندیده بود .خلاصه گذشت تا ی شب خونه خودشون خالی شد و منو دعوت کرد…اون شب تا صبح مبکردمش…و تا صبح 5 بار ارضا شد و منم 6 بار ابم اومد..اون شب برگشت گفت تو بردی …نفهمیدم منظورش چیه …
الان حدود 6 ساله با همیم خیلی اتفاقها واسمون افتاد …رابطمون خوبه ولی ….خیلی چیزا رو از دست دادم …ی طورایی شدم برده دست اون و با شنیدن صداش کیرم راست میشه ..بیشتر وقتها سکس تل میکنیم و من برای جور کردن موقعیت برای حرف زدن خودمو به هردری میزنم …بارها تصمیم گرفتم ازش جدا شم و گوشیمو خاموش کنم و قیدشو بزنم .ولی نتونستم..احساس میکنم ی بیمار روانی شدم که تنها نیازش و خواستش اینه که با اون حرف بزنه و سکس کنه و کنارش باشه..

 
الان که دارم این داستان رو مینویسم حدود 40 روزه زن و بچم ولم کردن… دوباره اعتیادم شروع کردم ..و یک ساله مواد میکشم به خاطر داشتن سکس قویتر…کیرم طوری شده که حداقل دو ساعتی ی بار باید جق بزنم تا اروم بشه و گرنه تیر میکشه و عصبیم میکنه ..خلاصه افتادم تو سرازیری نابودی و با سرعت دارم به ته دره میرم ولی هیچ کاری ازم ساخته نیست ..شدم بنده کیرم و اون زن …..دوستان اگه کسی تجربه ای داره کمکم کنه ..بهم بگین چطور میتونم خلاص شم ..از این مشکل روانی…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *