این داستان تقدیم به شما
از وقتی بچه بودم حس علاقه به پسرهارو داشتم. ولی هرکاری که با هم بازیام کردم و هر شیطنتی که بوده الان سیاه سفید به ذهنم میاد. اون سکسی که بشه درست حسابی به حسابش آورد رو وقتی 15 ساله بودم با یکی از بچه های محلمون که دوسال از خودم بزرگتر بود تجربه کردم. بعد از اونم با یکی دوتای دیگه از همین همکلاسی و هم محلامون بوده. ولی هیچکدومش اونی که من میخواستم نبود. جثه های ریز، صورتای بچه گونه و بی تجربه، ناشی بودن توی سکس همه و همه کلافم میکرد. دلم میخواست یه سکس درست حسابی با یه آدم بالغ داشته باشم. یه کسی که هم تیپ و قیافه مردونه داشته باشه و هم یه دم و دستگاه حسابی که به آدم حال بده. راستشو بخواین تو این دو سه ساله یه هفت هشت باری پاش افتاده که سکس خوب داشته باشم ولی همش رفع تکلیفی بوده با همین تروتحفه های اطرافم، با کیر لاغر و کوچیک که ده بار وسط کاری شل میشه یا از توش درمیاد، آخرشم بعد از کلی سوزش و درد و کثیف کاری هیچی نمی فهمی…
داستان از اونجایی شروع شد که منی که خیلی وقت بود تو این خواب و خیال بودم با یه نفر که سرش به تنش بیارزه سکس کنم موقع برگشت از کتابخونه (خدا قبول کنه کنکوریم امسال) چشمم افتاد به محسن. محسن پسر همسایمونه. سابق وضع مالی خیلی خوبی نداشتن ولی بعد یهویی از یه جایی که هیشکی نفهمید دیدیم خونه رو کوبیدن و یه ساختمونه 4 طبقه ساختن و زیرشم یه پیلوت که حالا همون پیلوت مبدل گشته است به باشگاه بدنسازی… حالا اسمش بماند. و اینم آقا محسن گولاخ خودمونه که کون مبارکو گداشته روی یه موتور که دم در پارکه و مشغول اختلاط با یکی از رفیقای هم سایز خودشه. بنده هم تا اون صحنه رو دیدم آب از لب و لوچم راه افتاد و با یه نگاه به اون بازوهای گنده و سروسینه برآمده گفتم ای خاااااااااااااک رس بر سرت سامی (راستی سامان هستم، خوشبختم) که آب در کوزه و تو میری با این جوانه گندم های کیر هسته خرمایی، که هنوز پشت لبشون سبز نشده واسه تو بکن شدن. خلاصه از همون شب تصمیم گرفتم که جای رونی کلمن رو بگیرم و تا مامی و ددی رو راضی نکردم که خسته ام و کوفته ام و بعد از درس خوندن نیاز به یه تنوع دارم، نذاشتم بخوابن. اون بنده خداهام دیدن نه خیلی بیرون میرم نه طرف کامپیوتر میرم گفتن برو.گفته بودم که سامانه اسمم؟ خب اگه نگفتمم الان میگم. اسمم سامانه، پیش دانشگاهی ریاضیم و بزودی با عنوان آقای مهندس در خدمتتون هستم، بچه درس خون هستم ولی نه خرخون. برق همین دانشگاه شهر خودمونو بیارم کافیه، البته سراسری. اون روز که باشگاه رفتم گفت قدت 175 هستش ولی اصلا قبول ندارم. خیلیم بهم برخورد. محض خاطر اینکه قرار بود تورش کنم نبود همونجا میزدم تو دهنش (البته با فرض اینکه زورم بهش میرسه مثلا). اومدم خونه راست وایسادم پای دیوار و بعد بالای سرمو با مداد علامت زدم، ظاهرا همون 175 بود ولی بیشتر بهم میاد واقعا. حالا شما فرض کن 177. ولی وزنمو درست میگفت: 70. خونه هم ترازو داریم کلا دو ساله همینه وزنم.
پوستم سفیده البته یه کم زیادی. موهای خرمایی رنگ، چشمای قهوه ای و کلا صورت ترتمیز و خوبی دارم. اساسا خودمو خوشگل میدونم. البته هستما واقعا. بدنم کم موئه ولی نقدا به بهانه باشگاه ولیکن با قصد دلبری از آقا محسن همونارو هم بر باد دادم.در مورد این آقا محسن معشوق بنده هم نیازی نیست توضیحی بهتون بدم که چه شکلی بود یعنی در واقع اصلا نیازی نیست. چون به محض اینکه یه چرخی توی باشگاه زدم دیدم که ماشالا اینقد شیرمرد توشه که با دیدن اینا دیگه عمرا آقا محسن رو به غلامی قبول کنم و مفتم بدنش نمیکنم چه برسه به دادن. حالا بماند که من فکر میکردم همین که واسه برنامه دادن لخت بشم جلوش چشمش روی بدن بی مو و پنیری من براق میشه و قند توی دلش آب میشه ولی وقتی که با کلی جذابیت و عنتر بازی لخت شدم نه تنها محسن بلکه چند نفری هم که پیشش نشسته بودن اصلا به تخمشونم نبود. و نیز موقع تمرین هم به تخم کسی نبودم، همچنین موقع رفت و آمدهای بی مورد از این سر باشگاه به اون طرفش، و حتی موقع تعویض لباس با یه شرت اسلیپ مشکی و بدن براق از عرق و نفس نفس زدنای سکسی هم به تخم کسی نبودم. چند روزی همینطور گذشت و علیرغم تمام تیپ زدن و به خودم رسیدن همچنان به تخم همه بودم. فقط تنها کاری که کرده بودم این بود که سه تا کیت کت ناقابل نثار چندتا کیس مورد نظر کردم تهشم فهمیدم که حتی میل به صحبتم ندارن چه برسه به دوستی. البته حقم داشتن. نه سنم به اونا میخورد نه قد و قوارم. تا اینکه یه روز که داشتم حرکت زیر بغل میزدم یکی اومد طرفم. دست چپش رو گذاشت روی شونم و با دست راستش آرنجمو گرفت. بدون اینکه سلام کنه مثل کسی که قبلا با هم آشنا بودیم بهم نگاه کرد و فقط گفت: اینجوری نه، درو که نمیکنی… بذار عضلات زیر بغلت حرکت کنه نه آرنجت. آرنج ثابت…یه لبخند زدم و بی اختیار گفتم چشم. توی این چند روزم دیده بودمش ولی از این همه دو جین دو جین پسری که میومدن و میرفتن به تنها گزینه ای که فکر نکرده بودم اون بود. ولی این برخورد کوتاه بدجوری گرفته بودم. واقعا هیبتی داشت برای خودش.چند روزی تو نخش بودمو بالاخره تصمیم گرفتم یه تلاشی هم با این بکنم. خیلی امیدوار نبودم که وا بده چون هم سن و سالش بیشتر از بقیه بود هم توی باشگاه یلی بود واسه خودش. ولی خب پس از یکی دوبار جق زدن با یاد ایشون بدجوری فکرش قلقلکم میداد.غروب بعدی آماده باشگاه شدیم. شلوار خاکستری تنگ و تیشرت سفیدمو پوشیدمو زدم بیرون. یه کم هوا سرد شده بود. اوایل آبان بود. وارد باشگاه که شدم اونجا بود، لباسشو عوض کرده بود ولی هنوز شروع نکرده بود. از همون شب سلام علیک داشتم باهاش.
وارد شدم یه سلام خیلی گرم با محسن و اون کردم. دیدم تحویلم گرفتن از فرصت استفاده کردم رفتم جلو و بهشون دست دادم. اونم یه برانداز کرد مارو. کاملا مشخص بود که نگاهش توی همون یکی دو ثانیه بیشتر روی موهای خرماییم که با دقت خاصی و اختصاصی برای ایشون داده بودم بالا و شلوارم که از بالا کاملا به رونم نشسته بود و پاچش که یه چند سانتی زیر پام اومده بود متمرکز شد. نمیدونم با دیدن این صحنه حس تحسین توی دلش به وجود اومد یا اینکه با خودش گفت این کسخل واسه یه باشگاه اومدن چرا اینجوری تیپ زده؟ ولی با یه چیزی خیلی حال کرد اونم بوی من بود چون یه دم کوتاه ولی صدا دار کشید و با یه لبخند نوستالژیک گفت: کالوین کلینه؟ منم گفتم بله.این برخورد منو بیشتر تحریک میکرد که هرچی سریعتر برم سراغش. چند روزی همینجوری به خوش و بشای ساده گذشت و دستگیرم شد که 33 سالشه و اسمش علیه و مغازه کفش فروشیم داره. علاوه بر اون تو یکی دوتا باشگاه هم مربیه. ولی بیشتر به خاطر تجربش و رفاقتی و بیشتر سرگرم مغازشه.چند روز بعد که یه کم صمیمی شدم حین تمرین رفتم سراغ کشومو دوتا از همون کیت کتای ناقابل که سه تاشونو قبلا حروم اون سه تا نره خر بی خاصیت کرده بودم دراوردم و رفتم سراغ سوژه مورد نظر. داشت پشت بازوی خوابیده با هالتر میزد. قدش تقریبا بیشتر از 190 بود شاید اگه بگم 195 هم اغراق نکردم. هیکل خیلی درشت و خیلی پری داشت. یه رکابی مشکی و شرت مشکی که تا نصف روناش میومد پوشیده بود. موهای بدنشو فکر کنم تازه تراشیده بود چون کاملا صاف بود. هیکلش به قول بچه ها از این آمپولیا بود ولی بد ترکیب نبود خیلی با هیبت و هارمونیک، فقط زیر بغل و روناش به نظرم یه کم غیرطبیعی بزرگ بود. نمیدونم! شایدم من تا حالا کسی رو به اون بزرگی ندیده بودم. نمیدونم در مورد رنگ پوستش چی بگم. سبزه نبود. از سبزه یه مقدار تیره تر بود، حتی از برنزه ها هم بیشتر تیره بود پوستش. قیافه خوبی نداشت ولی خب زشتم نبود یا دست کم به چشم من زشت نمیومد. موهاش رو ایتالیایی کوتاه کرده، اما دورشو زیاد سفید کرده و بغلش هم از جلوی پیشونی تا وسط سرش خط انداخته. امتداد ابروی سمت راستش هم یه خط با ماشین زده. ابروهاش معمولیه. خیلی پرپشت نیست و توی ابروهاش بحز اون خط دست نبرده. پیشونی بلندی داره ولی بین دو ابروش و بالای دو ابروش تا نصفه چینای زیادی افتاده. که همین چهرشو یه کم خشن و عبوس میکنه. به نظر بالای سی سال میاد. بینیش خوبه و به صورتش میاد. از نیم رخ یه قوس طبیعی زیبا داره ولی از روبرو که بهش نیگاه میکنی نسبتا پهن به نظر میاد. البته برای صورت بزرگش اصلا پهن نیست. تنها واژه ای که برای لباش به ذهنم میرسه معمولیه. نه بزرگه نه کوچیک. لباش کاملا متناسبه فقط رنگ لباش خیلی قرمز نیست و به بادمجونی میخوره. دندونای ردیف و کاملا سفیدی داره. چشماش درشت و مشکیه و زیر چشماش یه حلقه سیاه خفیف داره. همیشه صورتش رو شیو میکنه و فقط ریشای پایین لب و روی چونشو نگه داشته. یه زنجیر خیلی یوغور استیل هم دور گردنشه.محو تماشاش بودم که بلند شد و نشست. سریع رفتم جلو و شکلاتو بهش تعارف کردم. گرفت و همین که داشت بازش میکرد گفت خیلی ممنون واقعا بهش احتیاج داشتم.+شما مربی بدنسازی هستین؟-هم آره هم نه.+چند ساله کار میکنین؟-12 سالی میشه+آقا علی. به نظرت از من بدنساز در میاد؟-چرا که نه. اتفاقا استایلت آمادست!
به نظرتون چقدر طول میکشه بخوام بدنم مثل شما بشه؟یه نیشخندی زد و گفت: حالاحالاها کار داری.+خب البته منم فعلا خیلی دنبالش نیستم چون درگیر درسمم. اگه یه برنامه تمرینی بخوام میتونین بهم بدین؟-از محسن نگرفتی مگه؟یه نگاه عمدا تحسین برانگیز به سرتاپاش انداختم و گفتم: چرا ولی اون برنامه ایه که تهش مثل محسن از آدم درمیاد. ولی شما الگو باشی لااقل مثل شما نشیم یه ورژن پایین ترشم خیلیه.یه لبخند عمیقی زد و گفت چشم. فقط جلوی محسن و بچه ها زشته. نمیخوام تو کارش دخالت کرده باشم. میدونی که چی میگم؟+آره میدونم. خب پس کجا؟-بچه همین محلی؟+آره خونمون چند پلاک اونورتره. اگه میخواین بریم اونجا.-نه بابا جلوی خانواده زشته، حالا یه کاریش میکنیم. میخوای توی رختکن لخت شو بعد میریم تو ماشین برات مینویسمش.بعد از تمرین توی رختکن با کلی ادا اصول (البته مردونه، نه اوا خواهر) لخت شدم و ایشونم مارو نگاه فرمودند. بعد هم اومدیم بیرون و رفتیم توی ماشینش که یه سمند سفید بود نشستمو منم برگمو دراوردم.اومد شروع به نوشتن کنه که یهو گفت: خودکار…؟گفتم ندارم. برم از محسن اینا بگیرم ضایع میشه همون میرم خونه ورمیدارم. شما نمیاین بالا؟ کسی نیست فقط پدرمادرمن.گفت نه ممنون. برو و بیا.خیلی واسه شروع کردن بحث زود بود ولی کلم بدجوری داغ شده بود. بدجوی از این موجود گنده عبوس خوشم اومده بود و طاقتم طاق شده بود. نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با خنده گفتم: نترس علی آقا دفعه اول کاریت ندارم.یهو زد زیر خنده و یه جوری که انگار خجالت بکشه با دست چپش که به در تکیه داده بود چونشو مالوند.رفتم خودکارو آوردم و شروع به نوشتن کرد. همین که داشت مینوشت یه جوری که خودمو خیلی ساده نشون داده باشم گفتم: باسن و سینه هام خیلی برام مهمتره. دوست دارم اینا بیشتر بزرگ باشه. همینجوری که دستش به خودکار مونده بود گردنشو کج کرد و گفت: چرا؟ الانشم که خوبه. گفتم: خوبه ولی دوست دارم برجسته تر بشه. گفت: همین الانشم خوبی من قبولت دارم.فکر کنم دوزاریش افتاده بود و ماجرارو گرفته بود. هم نگاهش به من عوض شد هم طرز نشستنش. حالا بیشتر به تکیه گاه صندلی لم داده و یه جوری که انگار تا حالا از من غافل بوده داره بهم نگاه میکنه. و اینکه دیگه اون عجله اولیه که واسه نوشتن برنامه داشت رو توی حرکاتش نمیبینم. دقیقا همینجا بود کخ باید بهش ثابت میکردم حدسش درسته و اشتباه فکر نکرده اما بدجور زبونم قفل شده بود و هیچی به ذهنم نمیومد.یه چند ثانیه ای سکوت کردیم که گفت: یعنی این برنامه ای رو که دارم مینویسم رو ادامه ندم؟ چون اصلا برنامه پا توش نیست. بذاری یه دوره 45 روزه بعد پارو شروع کنی بهتره. گفتم: نمیشه از الان باشه؟ با خنده گفت: چه عجله ای داری آخه؟ با شیطنت و درحالی که گوشه چشمی بهش نگاه میکردم گفتم: دیر میشه. حس خیلی عجیبی داشتم. جوری رگای گردنم میزد که انگار به جای قلب یه نفر با سطل اون پایین وایساده و خونو پرت میکنه طرف مغزم. کاملا احساسی شده بودم و یه حس درونی بهم میگفت یه کار احمقانه بکن
. سریع با دستای یخ کردم دست کلفتشو که هر انگشتش اندازه دوتا انگشته من میشد رو از روی دنده برداشتم و گذاشتم روی لبام. یه نفس عمیق کشیدم دستش رو آروم آوردم پایین. باورم نمیشد. نمیدونم واقعا عاشقش شده بودم یا از اینکه بعد از مدتها به مرد مورد علاقم رسیدم هول کرده بودم. علی بی حرکت وایساده بود و چیزی نمیگفت. جرئت نداشتم سرمو بالا بیارم و واکنشش رو ببینم. ولی دستش بین دستام بود و دستاش رو نکشیده بود سمت خودش و همین کافی بود تا توی دلم خالی نشه. کاملا مشخص بود انتظار اینجور رفتاری رو نداشته از من ولی ظاهرا خیلی هم ناراحت نشده بود چون برخورد بدی نکرد. دستش رو ول کردم و بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم: میتونم برم؟ دستی رو که روی پاهام بود هنوز بالا آورد و چونم رو گرفت سمت خودش. پرسید: خوبی؟ بغض کرده بودم. چشمامو به علامت مثبت رو هم گذاشتم و سرمو تکون دادم. سعی کردم یه جوری خودمو نشون بدم که انگار از کارم پشیمونم. ولی فایده ای نداشت. اون کار احمقانه رو انجام داده بودم. خیلی سریع و بریده بریده گفتم: ببخشید دست خودم نبود منظور بدی نداشتم. بدون اینکه چیزی بگه ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. گفتم پیاده میشم علی آقا. گفت: بذار اول یه چرخی بخوریم یه بادی به کلت بخوره بعد میارمت اینجا.اون شب گذشت، بعد از دو هفته حالا خیلی صمیمی شده بودیم. اون شب از اینکه گی هستم و اینکه چه احساساتی داشتم بهش صحبت کردم. خب برای کسی مثل اون که توی محیط بازار بزرگ شده و دید خیلی بازی نداشت من بالا میرفتم و پایین میومدم یه بچه کونی بودم. خیلی براش توضیح دادم از دلایل علمی گرفته تا معرقی افراد مشهور همجنسگرا هستن و جنبشایی که دارن که البته تموم این حرفا ظاهرا اولین باره که به گوشش میخوره و ته تهش تنها چیزی که دستگیرم شد این بود که به خاطر سکسم که شده بدش نمیاد با من باشه و البته از نظر شخصیتی خیلی قبولم داشت و رو حرفم حساب میکرد. با هم شام یا ناهار بیرون میرفتیم و شبا تا دیروقت به هم پیام میدادیم. یه مدتی از کتابخونه میرفتم در مغازه و از اونجا با هم میومدیم باشگاه که البته به یک ماه نکشید که باشگاه رو ول کردم چون هم وقتم کم میومد واسه درس و هم به اون چیزی که میخواستم رسیده بودم.تا اینکه یه روز که داشتم از دبیرستان برمیگشتم ز زد و گفت: باشگاه که دیگه نمیای فقط دیدنمون شده از مغازه تا کوچتون. خیلی وقته درست و حسابی ندیدمت. ناهارو بیا با هم بریم بیرون. خونه نرو. با کلی زور و التماس راضیش کردم که بیاد سر کوچه منتظرم بمونه خودمم مثل جت رفتم خونه نمیخواستم منو با اون ریخت و قیافه ببینه. سریع شروع کردم به آماده شدن که زنگ زد و گفت پایین خونم. گفتم دارم میام یه چند دقیقه طول میکشه، اصلا بیا بالا تا حاضر بشم من.-مگه تنهایی؟+آره بابام اینا ادارن تا ساعت چهارم نمیان.-مطمئنی؟ نیان ببینن یه پسر ده پونزده سال بزرگتر از خودت با این قیافه تو خونست؟+خیالت راحت این موقع ظهر امکان نداره بیان.در رو باز کردم و علی اومد بالا. تا دکمه اف اف رو زدم مثل ماری که پوست بندازه سریع پیرهن و شلوار فرم دبیرستان رو کندمو انداخنم اونور. حالا علی اومده داخل، یه شلوار جین مشکی با یه تیشرت آبی نفتی پوشیده بود و سوییشرتشو هم گرفته بود دستش و منم با یه شرت هفتی سورمه ای جذب با یه اتوی مو تو دستم جلوش وایسادم.
یه لبخند پرمعنی کرد و گفت: به به آقا سامان خودمون، میگفتی زودتر بیام بالا. ابروهامو بالا انداختمو رفتم توی اتاقم. داشتم جلوی آینه موهامو درست میکردم که اومد پشت سرم. از پشت بغلم کرد. دستاش رو روی شونه هام گذاشته بود و سرمو که تا سینه هاش میرسید چسبوند رو سینش. خیلی حس خوبی بود. کسی که همیشه آرزوی دیدنشو داشتم حالا کنارم وایساده و بوی عطرش همه اتاقو گرفته. چرخیدمو صورتمو بالا گرفتم. خم شد و دست چپش رو گرفت پشت سرمو همزمان با اینکه دست راستش رو از پشت کتف تا سمت باسنم پایین میاورد لبهاش رو گذاشت روی لبام. همیشه بدنش داغه. حتی توی این سرما. با بینی چند تا نفس عمیق کشید. زبونش رو آورد بیرونو منم که مثل چوب خشکم زده بود با اشتهای تمام زبونشو مکیدم و اونم زبونشو توی دهنم میچرخوند. یواش یواش منو برد سمت تخت و بی توجه به اینکه تختم کلی کتاب و لباس روش بود منو و خوابوند و صاعدشو گذاشت زیر سرم و به آرنجش تکیه داد. پای راستش رو بالا آورد و روی شکمم و رونم نگهش داشت. خیلی حس قشنگی بود. دائما لبام رو میخورد و زبونش رو توی دهنم میکرد. ریشای چونش به صورتم میخورد. با دست راستش سینه مو گرفته بود و مالش میداد. منم یه دستمو از زیر بغلش رد کرده بودمو کمرشو میمالوندم و دست چپم رو روی اون دستش گذاشتم که روی سینم بود. فشار دستش رو روی سینم محکم تر میکرد و با دستش همه سینه م رو توی مشتش گرفته بود و میمالید. نالم بلند شده بود و صدا دار نفس میکشیدم. خیلی تحریک شده بود. حرکاتش روی لبم داشت خیلی تند میشد و فشار دادن سینه م دیگه خیلی دردآور شده بود. صورتمو عقب کشیدمو همزمان با اینکه با ناله گفتم علییییییییییییی سعی کردم دستش رو از روی سینم بردارم. با لبخند یه نگاهی بهم کرد. لباش خیس شده بود و نفس نفس میزد. کیرش از روی شلوار بدجوری زده بود بیرون. کاملا منتظر بود که برم سراغ کیرش. دستم و از زیرش کشیدم بیرون و نشستم و اونم به پشت خوابید. از روی شلوار کیرشو بوسیدم و چندتا گاز نرم گرفتم ازش. کمربندشو باز کردم و داشتم با دکمه هاش ور میرفتم که با یه عجله شهوت زده دکمه هاشو خودش باز کرد و شلوارشو کشید پایین. شرتش رو تا نصفه پایین زدم. واقعا کیر عجیبی داشت. شاید باورتون نشه ولی کف دستم دورش حلقه نمیشد. هنوز کاملا سیخ نشده بود. مطمئنم که بیشتر از بیست سانت بود ولی چیزی که خیلی جلب توجه میکرد کلفتی و بزرگی رگ های روش بود. یه لبخند شیطنت آمیز زد و با چشمک گفت: ورزشکاریه دیگه. رنگ پوست کیرش مثل بقیه بدنش بود یا شاید یه ذره تیره تر و رنگ سرش دقیقا هم رنگ لباش بود. با یه دستم گرفتمش و شروع کردم به لیسیدن سرش و با دست دیگه تخماشو آوردم بیرون و گرفتم تو دستم. سرشو گرفتم توی دهنم ولی نمیتونستم بخورم. دهنم مثل چوب خشک شده بود. و البته یه کمم ترسیده بودم.+علی من برم یه کم آب بخورم. برات بیارم؟-ترسیدی؟+ترس نداره به نظرت؟-چرا داره. ولی خیالت راحت. کردن به موقعش. الان کار داریم. میخوایم بریم ناهار.رفتم آب خوردم و برگشتم. دستمو گذاشتم اونور پاهاش و تکه دادم به دستم و کیرشو که یه کم شل تر شده بود گرفتم توی دهنم. یواش یواش داشت بزرگ میشد. واقعا توی عمرم همچین تصوری نداشتم که یه نفر ممکنه همچین کیر بزرگی داشته باشه. آروم سرمو میاوردم و میبردم. زبونمو دور کلاهکش میچرخوندم و باز کیرشو تا جایی که دهنم جا داشت میگرفتم تو دهنم. و با دستم تهشو مثل جق میمالوندم. فکم که خسته میشد کیرشو میاوردم بیرون و تخماشو میخوردم و میلیسیدم. دلم میخواست خیلی خوب بهش حال بدم و سعی میکردم از ساک زدنم کاملا لذت ببره.
براش جق میزدمو تخما و چاک بین رون و تخماشو میلیسیدم. ولی تمومی نداشت شاید نزدیک به بیست دقیقه این کارو کردم ولی خیال ارضا شدن نداشت انگار. گفتم علی دیگه نمیتونم چرا آبت نمیاد دیگه بابا؟ علی که کلافگی منو دید خودش یه بالش گذاشت زیر سرشو شروع کرد به جق زدن و منم سر کیرشو گرفتم تو دهنمو براش ساک میزدم و اونم ته کیرشو گرفته بود و تند تند جق میزد. یواش یواش آه آه میکرد. بعد از یه ده دقیقه ای گفت ادامه بده ادامه بده همینجوری بزن داره میاد. منم حرکاتمو تندتر کردم ولی خبری نبود و آبش نیومد. گفتم پس چی شد؟ با یه لحن تند و بی حوصله ای گفت: بزن بزن بابا الان میاد، درش نیار. دیگه واقعا داشتم روانی میشدم. حرکاتمو تندتر و تندتر میکردم و با دست تخماشو می مالوندم که گفت داره میاد سامان، داره میاد. آه بلند میکشید و مثل کسی که درد بکشه ناله میکرد. زبونمو بالا آوردم که اگه اومد توی حلقم نره. دلم نمیخواست آبش توی دهنم بریزه ولی ترسیدم اگه بیرون بیارم کیرشو، عصبانی بشه. نالش بلند تر شد و نفسش قطع و وصل میشد. یهو شکمش خیلی شدید شروع کرد به بالا پایین شدن و کل بدنش تکون خورد. کیرش منبسط و منقبض میشد و یهو یه مایع غلیظ و گرم توی دهنم خالی شد. دست از جق زدن کشید ولی من هنوز داشتم براش ساک میزدم و آبش با شدت میپرید توی دهنم. دهنم کاملا پر شده بود. خیلی مزه شوری داشت و یه کم تندی شبیه به مشروب خفیف داشت. لبمو باز گذاشته بودم و آبش از دهنم داشت بیرون میریخت. نفس که میکشیدم بوی تند آبش اذیتم میکرد. از تکون وایسادو با دست پیشونیمو عقب زد که دیگه براش ساک نزنم. روی تخت ولو شده بود و چشماش رو بسته بود.منم سریع دویدم سمت دستشویی دهنمو شستم. بعد براش دستمال آوردم و کیرش و دوروبر کیرشو پاک کردم. بلند که شد آثار رضایت از صورتش پیدا بود. زدم پشت کمرشو گفتم ماشالا کمررررررررررر. با چشمای درشتش که الان کاملا خمار شده بود یه نیگاهی بهم کرد و پشت کله م رو گرفت و آروم با جلوی سرش به کلم زد و لبمو بوسید. بعدش بلند شدیم و رفتیم بیرون.حدودا یک ماهی گذشت و چندباری شبیه به همین داستانارو داشتیم، تو فرجه امتحانی ترم اول بودم که یه شب علی اس داد که خونه باغ یکی از دوستاش دستشه و باید برم که با هم بریم اونجا باشیم یکی دو روز. جور کردن بهونش خیلی کار سختی نبود چون قبلا هم واسه درس خوندن شب خونه دوستام مونده بودم.بدون اینکه حتی به رفتن یا نرفتنم فکر کنم بلند شدم چندتا کتاب و دفتر دستک گذاشتم توی کولمو یه چندتا لباس و لوازم شخصی. فردا صبح رفتم حموم و با اینکه خیلی موهام درنیومده بود هنوز، به قول لفظ قلمیا در نطفه خفشون کردمو کل بدنمو شیو کردم و یه جوری عین کف دست صاف شد که خط ترمز مورچه روش پیدا بود. هوا بارونی بود. یه تیشرت بنفش پوشیده بودم و یه شلوار جین سرمه ای. موهامو درست کردم و کاپشن به دست منتظر علی خان. قرار بود شاگردشو بذاره در مغازه و قبل از ظهر بیادش سراغم. تقریبا ساعت 11 بود که زنگ زد و گفت برم پایین. منم که آماده بودم پریدم پایین و نشستم توی ماشینش. یه شلوار اسلش مشکی پاش بود و یه تیشرت همرنگش. ریشاش مثل همیشه سه تیغ شده بود با این تفاوت که امروز چونشو هم اصلاح کرده بود و فقط ریشای زیر لبش رو نگه داشته بود.
موهاش هم طبق معمول مرتب بود. موهای خیلی عجیبی داره. همیشه یه اندازست. همیشه یه جوریه که احساس میکنم تازه از سلمونی برگشته. زنجیر کت و کلفتشم که کما فی السابق، الصاق گردن کلفتشون گردیده است. فکر کنم اصلا با همین زنجیر از شکم مادرش پریده بیرون. همیشه گردنشه. قبل از علی از این زنجیرا فقط دور گردن بعضی از گاوا دیده بودم. فکر کنم طلا سفید باشه چون زیادی روش مانور میده. ولی خب خیلی کلفته اگه زنجیر به این کلفتی طلا باشه کل هیکل خودشو میارزه حتما. ولی به نظرم بهش میاد. بخصوص اون جایی که از دو طرف گردنش از کول بلندش به سمت استخون ترقوه اش میاد و معلق آویزون میشه خیلی سکسی ترش میکنه و بخصوص سایه ای که زنجیر روی چال گردنش میندازه قشنگ جلوه میکنه. یه ساعت دسته فلزی بزرگ آنالوگ هم توی دستش بود. به نظر خونسرد و یه کم بی حوصله میومد. شایدم میخواست خودشو بی اعتنا نشون بده. عقب ماشینش یه سری وسیله که به نظرم مواد خوراکی و اینجور چیزا بود گذاشته بود و کاپشنش رو هم انداخته بود روشون. ماشینش بوی عطر نسبتا تندی رو میداد که اولین بار بود به دماغم میخورد. سلام روبوسی کردیم و راه افتاد. بین راه یه کم سربه سرم گذاشت که چه حسی داری و مطمئنی میتونی و اگه پشیمون شدی هنوز وقت هست و از این حرفا. راهش خیلی دور نبود. یه 45 دقیقه ای تا اون روستا و خود باغ هم از روستا یه یه ربعی فاصله داشت که البته جاده شنکوب بود. جای خوش آب و هوایی به نظر میومد ولی تو اون فصل سال و توی اون روز که بارونم میومد چیزی جز گل و آب جمع شده بارون به چشمم نمیخورد. چهارشنبه بود و قرار بود تا جمعه ظهر پیش هم بمونیم. رسیدیم در باغ. تقریبا آخرای جاده بود. سمت چپ باغ یه باغ دیگه هم بود ولی سمت راست و روبروش خالی بود. علی پیاده شد و زنجیر در رو که یه قفل بهش بود باز کرد و از در نرده ای اومدیم تو با ماشین. خیلی بزرگ نبود. بیشتر درختاش انار بود.
آخراشم یه خونه قدیمی که به نظر یه سی چهل سالی عمر داشت بود. از ایوون خونه که میرفتی بالا و وارد میشدی یه پذیرایی کوچیک داشت که یه فرش توش بود. سمت چپ یه آشپزخونه که از پذیرایی بزرگ تر بود و بعد سرویس بهداشتی. سمت راستم یه اتاق اندازه همون آشپزخونه داشت که یه تخت توش بود و چوبلباسی و یه کمد که یه سری خرت و پرت دوروبرش بود. بلافاصله رفتم طرف بخاریشو روشنش کردم و علی هم یه دوری توی خونه زد و گفت: خودشون دائم میان اینجا ببین یخچالشونم توی برقه. گفتم حالا تا اینجاییم نیان یه وقت؟ گفت: نه عزیزم خیالت راحت فقط خودم و خودتیمو و تا جا داشته باشی میکنم توش. یه کم ادبیات صحبت کردنش زنندست ولی خب دست خودش نیست. ترکیب بازار و باشگاه از این بهتر نمیشه. بعلاوه هرچند که سعی میکنه جوری نشون بده که باورم بشه منو درک میکنه و میخواد رابطه با یه پسر رو تجربه کنه واسه اولین بار ولی خودم کاملا اینو میفهمم که دیدش نسبت به من چیه و فقط چون یه خاطرخواه مفت گیرش اومده حالا دست رد نمیزنه به سینشو پیش خودش میگه کاچی به از هیچیه و حالا که من دم دست ترمو همیشه حاضر، واسه خالی شدن شهوتشم که شده بد نیست منو داشته باشه. مطمئنم بخشی از بی حوصلگیشم مربوط به همینه که پیش خودش میگه حالا دو سه ساعت سکس و این صحبتا! بقیه روزو با این بچه چیکار کنم اینجا.رفتیم وسایل رو از ماشین آوردیم توی خونه و یه آبی به سروصورتمون زدیم. خونه گرم بشو نبود، دقیقا مثل بینی من که کاملا بی حس بود. تا دست به کار ناهار شدیمو بعد ناهار یه قلیون کشیدیم ساعت نزدیکای 6 شده بود و هوا تاریکه تاریک. کاملا از حرکاتش معلوم بود که میخواد هرچه زودتر بریم سراغ اتاق خواب. بلند شدم رفتم اتاق به مامانم زنگ زدم و گفتم که خوب آنتن نمیده خونه دوستم که نگران نشه و گوشی رو انداختم اونور. علیم داشت با گوشیش ور میرفت.+علی رو تخت که نمیشه خوابید نه؟-نه دیگه، جای دو نفرو نداره+بله البته خود تو یه نفرم بخوای روش بخوابی میشکنه چه برسه به دو نفری!-مگه دنبال پسر همینقدی نبودی؟+همممممممممممممم چرا. حرفی ندارم. میگم ولی زمینش خیلی سرده ها. اینم که بخاریش توی حاله.-دوتا تشک رو هم میندازیم+همش دوتا تشکه-خب بنداز اشکالی نداره. در آشپزخونه رو میبندم اتاق گرم میشهتشکارو پهن کردم و رفتم سراغ دستشویی. قریب به یه نیم ساعتی با شیرش ور رفتم تا ولرم شد آبش. بعد با وسواس خیلی زیاد شلنگ شور کردم و سوراخ کونمو کامل تمیز کردم. بعدم مسواک زدمو اومدم بیرون.از دستشویی که اومدم بیرون دیدم علی مسواکش دستشه و داره سر پا یه لیوان آب رو سر میکشه. یه قرص کپسول که دوتاش هم خالی بود روی زمین دیدم. رد شدم رفتم تو اتاق و اونم رفت دستشویی. بلافاصله از اتاق اومدم بیرون دیدم قرص رو گذاشته لبه پنجره. برعکسش که کردم دیدم نوشته ترامادول. یه جورایی ترسیدم. بهش نمیومد معتاد باشه. بیرون که اومد نتونستم جلوی خودمو بگیرمو بهش گفتم این دیگه چیه؟-برای تاخییره مهندس. خیالت راحت.
مثلا ورزشکاریما.+ویاگرا و الکترو شنیده بودم ولی این یکی و دیگه همه میدونن واسه چیه علی…-به خدا تاخییریه. یه تاخییریه خیلی قویه+ولی تو که انزالت مشکلی نداره-کار از محکم کاری عیب نمیکنه. تا آخر شب حوصلمون سر میره باید بکنمت که سرگرم شیم+مسخره. خب دوبار میکنی-دوبارم بیشتر میکنم. خیالت راحتاومد دراز کشید یه رکابی سورمه ای تنش بود که روش نوشته داشت و یه شلوارک مشکی که تا بالای زانوش بود. منم یه تیشرت سبز تنم بود با یه شرت توسی. یه جوراب سفید ساق کوتاه اسپرت هم پام بود. سرشو گذاشت روی بالشت و به پشت خوابید. منم لامپ رو خاموش کردم و اومدم بغلش دراز کشیدم. سرم رو گذاشتم رو بازوشو دستمو حلقه کردم دور شکمش.هیچ حرفی نمیزد. حرکتم نمیکرد. فقط صدای نفس کشیدنش رو میشنیدم. خیلی حس خوبی داشتم. دقیقا همون چیزی که همیشه آرزوشو داشتم. از روزی که باهاش آشنا شدم خودمو توی بغلش تو همچین موقعیتی تصور میکردم. همون صحنه ای که فانتزی ترین خودارضائیامو باهاش انجام میدادم قرار بود برام اتفاق بیفته امشب. این که تو همون حال به پهلو به طرفم بخوابه. دستای درشتش رو دو طرف صورتم بذاره و لبای گرمشو رو لبام بذاره و یه بوسه طولانی و مشتاقانه به هم بدیم. آروم آروم لباسمو بالا بزنه و سینه هامو خیلی لایت و ریز ریز مزه کنه و با زبون بلیسه.همین جوری که داره ازم لب میگیره لباسامو آروم از تنم دربیاره. موهامو نوازش کنه و بدنم رو بمالونه. براش ساک بزنمو و اونم سوراخمو بخوره و نرم و خیس که شد یواش یواش کیرشو بده داخلمو همون جوری که لپای کونمو ماساژ میده سرشو بفرسته داخل و منم کونمو تکون بدمو آروم آروم آلتشو بفرسته تو و منم از اینکه کیر گرم و کلفتش داخلمه لذت ببرم. آبشو بریزه رو سینه هامو با همون آبش سینه هامو بماله با یه بوس تمومش کنیم و با هم بریم زیر دوش آب گرم.تو همین فکر بودم که صدا کرد: سامی جان یواش یواش بلند شو لباساتو درار. خودشم نشست و شروع کرد شلوارک و شرتشو دراورد. پرسیدم الان میخوای سکسو شروع کنیم؟ گفت: نه هنوز نیم ساعت نشده این قرصه رو خوردم. یه 45 دقیقه ای باید بگذره. بیا یه کم برام بخورش که هم بلند شه و هم کم کم آماده بشیم برای سکس. نیم خیز شدم و رفتم سراغ آلت مبارکش که ایشون هم نیم خیز شده بودن برای ما. یه کم تو دستم گرفتمو این ور اونورش کردم و بعد کردمش توی دهنم. شروع کردم به لیسیدن و ساک زدن براش. از تخماش شروع میکردم به خوردن و لیس زدن و میومدم تا سر کیرش. بعد سر کیرشو میگرفتم توی دهنمو عین پستونک میک میزدم و هم زمان تخما و اطراف کیرشو دو دستی میمالوندم. آب دهنمو قورت نمیدادم و جمع که میشد توی دهنم خالیش میکرم روی کیرش. خیلی لیز و خیس شده بود و مالوندنش رو لذت بخش تر میکرد براش اونم با دماغ یه نفس صدا دار میکشید و با یه اوووووووف گفتن نفسشو میداد بیرون. کاملا داشت لذت میبرد.
بین دوتا پاش وایساده بودم. یه حالتی شبیه به سجده و کونمو داده بودم عقب. زانوی راستشو آورده بود بالا و انگشت شصت پاش رو از روی شرت میداد لای کونمو میمالیدش به سوراخ کونم. زبونمو تا جایی که تونستم آوردم بیرونو کیرشو شلاقی میزدم روی زبونمو بعد هورتش میکشیدم داخل. کیرشو میکشیدم رو لپام و وقتی میرسید به لبام محکم بوسش میکردم و میخوردمش. بارون شدت گرفته بود. قطره هاش که میخورد به دیوار و پشت بوم سروصدای زیادی داشت. بعضی وقتا صدای رعد و برقم میومد. لامپ ایوون رو روشن گذاشته بودیمو یه نور خفیفی میومد تو. داشتم به ساک زدنم ادامه میدادمو منتظر بودم بگه کافیه که علی دستاشو از زیر سرش ورداشت. یه دستشو گذاشت روی سرمو با دست راستش دو سه تا ضربه خیلی آروم به لپم زد و گفت: دمت گرم، بسه.+میخوای شروع کنی؟-آره، وازلین آوردم برم بیارمش تو کیفه.+ببین روغن توی آشپزخونه نیست-روغن کثیف کاریه. وازلین خوبه+نه بابا روغن خیلی بهتره. یه کم میزنیم یه عالمه که نمیخوای بزنی همه جارو چرب کنه.پاشدم لامپ رو روشن کردم و رفتم توی آشپزخونه. همون جا روی کابینت بغل اجاق یه روغن مایع دیدم که تا نصفه پر بود. با خودم آوردمش توی اتاق. علی رکابیش رو هم از تنش درآورده بود.موهای بدنش یه کم دراومده بود. اولین بار بود که تماما لخت میدیدمش. سرشونه های خیلی بزرگی داشت ولی در مقایسه با بازو ها و کت و کولش خیلی سینه های برآمده ای نداشت طوری که فقط یه خط خیلی خفیف بین دو تا سینه اش افتاده بود. نوک سینه هاش یه کم به پایین و دو طرف بدنش متمایل بود و یه کوچوله نوک سینه هاش اومده بیرون. رنک سرسینه هاش تیره بود. رگای شونه و سینه هاش خیلی واضح بیرون زده بود و قسمت پایین گردنش یه کم سرخ شده بود. ولی یه رگ خیلی بزرگ از بالای زیر بغل راستش کاملا بیرون زده بود و از جلوبازو تا پشت آرنج کاملا برجسته و پیدا بود. با ابهت و قدرتمند نشونش میداد ولی یه کمی هم چندش آور بود. شکمش سیکس پک نبود ولی ماهیچه های شکمش یه مقدار قابل تشخیص بود و یه آثار ضعیفی از ماهیچه های شش تیکه اش به چشم میخورد. یه مقداری هم شکمش جلو اومده بود. زیر نافش هم مثل روی سینه اش رگاش بیرون زده بود و تا جایی که موهای دور آلتش شروع میشد اومده بود.علی گفت تو سبدی که توی حاله یه دستمال کاغذی گذاشتم وردار بیارشو لامپ رو هم خاموش کن و بیا.یه کم استرس گرفته بودم. دست و پام یخ کرده بود و دهنم خشک شده بود. احساس میکردم توی معدم چندتا ماهی تکون میخوره. هم مشتاق بودم هم یه کم پشیمون شده بودم. پشیمون از اینکه باید با کسی سکس کنم که حس چندانی بهم نداره و راضی بودن یا نبودن من از سکس اهمیت چندانی براش نداره و فقط لذت بردن خودش براش اهمیت داره. حس سکس کردن با کسی که هم این همه از خودم بزرگتره هم خیلی زورش به من میچربه، تنها، اونم جایی که هرچیم داد بزنم کسی صدامو نمیشنوه بهم خیلی اضطراب میداد. سایز کیرش خیلی زیاد بود و تا حالا با اونجور کسی که این همه کیر کلفتی داشته باشه نخوابیده بودم. وقتی فیلم پورن میدیدم و این سیاه پوستای کیرکلفت رو میدیدم خیلی دلم میخواست که زیرشون بخوابمو جرم بدن ولی الان که توی موقعیتش بودم خیلی ترسیده بودم و نگران بودم. هرچند که اگه الانم بهم بگه کاری نکنیم و پاشیم بریم خونه، قبول نمیکنم. ولی همین خشن و بی لطافت بودنش بود که باعث میشد استرس بگیرم.
شاید اگه یه کم باهام مهربون تر و لایت تر برخورد میکرد و دوست داشتنشو حس میکردم این حالو نداشتم. دستمالو آوردم، لامپو خاموش کردم و اومدم بغل دستش نشستم. دو زانو نشست و تیشرتمو از پایین کشید بالا و منم کمک کردم که تیشرتمو دربیاره. بلند شدم سرپا وایسادمو شلوارک و شرتمو باهم از پام کشیدم بیرون. چرخیدم و کونمو دادم طرف صورتشو یه کم خم شدم. با دوتا دستش دو لپ کونمو تو مشتش گرفت و چند بار فشارش داد. آهسته گفت: چه کونی بکنیم امشب.گفت بیا اینجا دراز بکش. به شکم خوابیدم. بالشتو گذاشت زیر لگنم که کونم بالا بیاد. اومد پشتم نشست یه جوری که هردو رونم بین زانوهاش بود. وزنشو انداخته بود روی زانوهاشو پنجه پاش ولی باز سنگینی زیادی روی پشت باسن و زانوهام که روی تشک بود افتاده بود. در روغن رو باز کرد و یه کم روغن ریخت کف دستشو سریع کیرشو گرفت توی دستشو روغنو مالید بهش. باز یه کم دیگه روغن ریخت توی دستشو کشید به سرتا سر کیرش. چند قطره روغن افتاد روی رونم. با همون دستش که روغنی بود کشید لای کونمو چند بار تند تند تکون داد. انگشت شستشو آروم به سمت داخل فشار داد. بی اختیار سوراخ کونم جمع شده بود و انگشتش داخل نمیومد. یه سوزش خیلی شدید حس میکردم. سعی میکردم باز کنم سوراخمو ولی بی فایده بود. یه کم دیگه به دستش روغن زد و اینبار با فشار بیشتر دستشو فرستاد تو. بند اول شستش رفت داخلم. درد نداشت ولی شدیدا سوز میزد. نتونستم تحمل کنم و دستشو کشیدم عقب. گفت صبر کن دارم بازش میکنم برات خب. دوباره شستشو آورد تو.بده بیرون سامان، بده بیرون. عین وقتایی که توی دستشویی هستی، بده بیرون سوراختو.+خیلی میسوزه علی-اولشه الان خوب میشه. ببین! محکم گرفتی. راحت باش. ول کن. فکر کن میخوای عن کنی. آزاد کن سوراختو.سعی کردم کاری که میگه رو انجام بدم. داشتم زور میزدم که یواش انگشتش اومد تو. حالا علاوه بر اون سوزش تخمی، دردم داشت و شدیدا احساس درد میکردم. شروع کردم به آه آه کشیدن. علیم آروم آروم انگشتشو میبرد داخل و میاورد بیرون. کم کم سوزشم داشت کمتر میشد ولی هنوزم زیاد بود. انگشتشو بیرون آورد و یه کم روغن ریخت توی دستش. ایندفعه دوتا انگشت سبابه و وسطشو آروم گذاشت در سوراخمو فشار داد. سوزشش خیلی کمتر شده بود ولی خیلی درد داشت. هردو انگشتش که کامل رفت داخل خیلی احساس درد داشتم. انگشتاشو توی کونم میچرخوند و سرعتشو بیشتر میکرد. انگشتشو درآورد و یه کم روغن ریخت توی دستشو مالید به کیرش باز. کیرش کاملا شق شده بود و راست راست بود.-خب الان کامل باز شدی همینجوری بده بیرون تا یواش یواش کیرمو بدم بیاد تو.+علی توروخدا یه دفعه ای نیای تو ها-نه بابا آروم میام+علی خیلی میترسم توروخدا یواش-باشه باشه، بده بیرون سوراختو.سر کیرشو گذاشت در سوراخمو فشار داد. ولی داخل نمیومد. یه کم دستشو داده بود پایین و کیرش به پوست بین سوراخمو بیضه هام فشار میاورد. خیلی دردم گرفته بود. دو تا دستمو بردم عقب و دو لپ کونمو زدم کنار که سوراخمو ببینه. با صدایی که از شهوت میلرزید گفت: آآآآآآآ آفرین همینجوری بگیرش تا بکنمش توش الان عالی شد. کیرشو گذاشت در سوراخمو فشار داد داخل. یهو سر کیرش رفت داخلم. خیلی سریع. دقیقا مثل این بود که یه نفر توی همون حالتی که بودم یه فندک در سوراخ کونم روشن کنه. بشدت میسوخت. خیلی غریزی با تمام قدرت خودمو کشیدم جلو و درش آوردم و همزمان یه داد بلند کوتاه کشیدم. با اینکه درش آورده بودم بازم داشت میسوخت.با عصبانیت گفت: بابا خب این کارا چیه بذار بره تو بعد درش بیار.+علی درد داره. میفهمی؟-خب چیکار کنم؟+یواش تر بکن یه دفعه نیار تو-والا دیگه از این یواش تر نمیشه. زانو درد گرفتم اینقد اینجوری وایسادم دیگه.باز همونجوری وایسادیمو سرشو گذاشت در سوراخم. سوراخم جمع شده بود. علی هم با غر میگفت: ببین وقتی میگم مثل آدم وایسا برا همینه. الان باز باید درد بکشی تا باز بشه و بره داخل. تو اگه بذاری من کارمو خوب بلدم. بچه بازی در میاری هم خودت اذیت میشی هم میرینی به حال ما.داشت فشار میداد که بیاد تو. خیلی درد داشت و میسوخت. با این تشری که بهم زد دیگه جرئت نق زدن نداشتم و مجبور بودم ساکت بمونم. خودشم این دفعه وزن بیشتری انداخته بود روی پاهام که در نرم باز. سرشو داد داخل و یواش یواش فرستاد داخل کیرشو.
حس میکردم یه موپیچو دارن فشار میدن توی کونم. از همه طرف میسوخت و زق زق میکرد. قلبم خیلی داشت تند تند میزد. گروم گروم رگای گردنمو حس میکردم. علی هم خیلی بلند نفس میکشید و آب دهنشو قورت میداد. نفسش خیلی میلرزید. حشری شده بود. یه کم روغن زد به ته کیرشو یه کم دیگه فرستادش تو. فکر کنم تا نصفه رفته بود داخل. دیگه نمیتونستم تحمل کنم. مثل سگ پشیمون شده بودم. شروع کردم به ناله کردن.+علی علی علی علی دربیا!!! دربیار دیگه نمیتونم-صبر کن الان سوراخت عادت میکنه بهش+تورو خدا یه لحظه درش بیار بعد دوباره بکن داخل-شششششششش صبر کن خب. درش بیارم باز قفل میکنه+علی گوه خوردم به خدا دیگه نمیتونم. دربیار برات ساک میزنم آبت بیادهیچی نگفت. یه کم دیگه فشار داد و یه ذره دیگه از کیرشو آورد تو.داد زدم: نیار دیگه نیار جلو+بابا همینجا عقب جلو کن تا آبت بیاد دیگه بیشتر نیار داخل پاره شدم.مدام نق میزدم و التماس میکردم درش بیاره. کنترلمو از دست داده بودم. به حدی درد بهم وارد شده بود که اگه با چاقو یه جایی از بدنم رو میبریدن متوجه نمیشدم. دردش خیلی تیز و خشک بود و تا شقیقه هام میرفت. واقعا ناخوشایند ترین لحظه ای بود که تجربه میکردم. فقط علی علی میگفتمو با دست ته کیرشو گرفته بودم که بیشتر فرو نکنه تو. بخاری رو زیاد کرده بودیم و با بستن در آشپزخونه حالا دیگه خونه خیلی گرم شده بود. عرق کرده بودیم. علی روی زانو و پنجه پا وایساده بود. توی اون حالت نمیتونست وزنشو نگه داره. معلوم بود که پاهاش خیلی درد گرفته. لرزش گرفته بود بدنش. دیگه تحمل اون حالت وایسادن رو نداشت. منم که همش التماس میکردم و با دست محکم کیرشو گرفته بودم و نمیذاشتم همشو بکنه تو. کلافه شده بود. یهو آمپر چسبوند و مچ دستمو خیلی محکم گرفت و دستمو پرت کرد اونور. بالشتو از زیرم کشید بیرون. کیرشو تا آخر فرو کرد داخل و خودشو انداخت روم. اشک از چشمام بیرون زد و با همه قدرت دست و پا میزدم و سعی میکردم از زیرش بیام بیروم. پشت سر هم و بدون اینکه امون بدم داد میزدم. علی هم خیلی عصبانی شده بود. محکم موهامو از عقب کشید و دست راستشو خیلی محکم دو طرف دهنم گذاشت و با همه حرص فشار داد. از شدت عصبانیت دندوناشو بهم چسبونده بود با صدای چند رگه در گوشم داد زد: کیر نکن تو اعصابم سامان، دیگه رفته داخل نرین به حالم.دلم میخواست آروم بمونم و بیشتر از این وضعو خرابش نکنم ولی واقعا دست خودم نبود. عین اسفند روی آتیش شده بودم. علی فکر میکرد من زیادی سوسولم یا اینکه دارم پیاز داغشو زیاد میکنم ولی واقعا دردش از قدرت تحملم خارج بود. من بیشتر از ده بار هم سکس داشتم. ولی این دردش خیلی بیشتر از این حرفا بود. هم درد بود، هم سوزش بود، هم تیر کشیدن بود.
همه اینا توش بود ولی مثل هیچکدوم اینا نبود دردش. شبیه به هیچ دردی نبود. یه درد غیرقابل تحمل که باعث سردرد شدید شده بود برام. علی بی حرکت روی پشتم خوابیده بود. آرنجاشو از بغل اهرم کرده بود ولی بازم وزن زیادی روم بود و دنده هامو اذیت میکرد. حس میکردم ناهاری که خوردیم داره از معدم میزنه بیرون. سوزشش کم شده بود ولی دردش تمومی نداشت. حس میکردم سوراخم خیلی داغ و یه کم سر شده. نبض گرفته بود. قشنگ حس میکردم کیرش که فضای کونمو پر کرده بود اطرافش خیلی با شدت نبض گرفته بود. درست مثل قلبم که میزد نبضشو حس میکردم. چون قدش از من بلندتر بود روم که خوابیده بود سرش یه کم جلو تر از سر من بود. با دستام از دو طرف بازوهای بزرگشو که جمع شده بود گرفتم. دستامو که حس کرد خیلی آروم گفت:-خوبی سامی جان؟+آره بهترم ولی بازم خیلی درد دارم.-میدونم گلپسر. من که نمیخوام اذیتت کنم. یه کم درد داره باید تحملش کنی. خیلی آروم میکنم. اگه بیشتر از این نگهش دارم شل میشه و از توش درمیاد اونوقت باز خیلی درد میکشی.سرمو به راست چرخوند. دست چپشو گذاشت زیر سرمو با دست راستش موهامو گرفت. لباشو آورد روی پیشونیم گذاشت. دوتا زانوهاشو که روی پاهام بود آروم پایین آورد و اهرمشون کرد و خیلی آروم کیرشو یه چند سانت کشید بیرون و باز کردش داخل و به آرومی همین حرکت رو پشت سر هم تکرار میکرد. خیلی درد داشت ولی همین که دیگه اون سوزش کیری که کفریم کرده بود رو نداشتم خیلی حس خوبی بود. یواش یواش آه میکشیدمو علیم با بینی نفسای لرزش دار میکشید. باد نفسش به پیشونیم میخورد و مورمور میشدم. حس خوبی بود. خیلی گرمم شده بود. یواش یواش حرکاتش تندتر میشد و هرچی سرعت تلمبه زدنش بیشتر میشد مقدار بیشتری از کیرشو درمیاورد و باز داخل میکرد. دیگه به جایی رسیده بود که فکر کنم نصف کیرشو درمیاورد و با سرعت داخلش میکرد. حس خوبی بود ولی دردش اجازه نمیداد که حواسم رو روی لذتش متمرکز کنم. دندونامو محکم به هم چسبونده بودمو با دهن بسته داد میزدم. علی هم از شدت لذت ناله میکرد و آه میکشید. بی اختیار شده بود و دستاش خیلی نمیتونست نگهش داره وزن خیلی زیادی روم افتاده بود. هرلحظه فکر میکردم الانه که دنده هام بشکنه. بی اختیار زدم زیر گریه گفتم: علی بسه بسه توروخدا بسه دارم خفه میشم. هق هق میکردم ولی از چشمام اشکی نمیومد. ولی واقعا گریه بود توی دلم خالی شده بود. تا صدام بلند شد علی دست از تلمبه زدن کشید و ثابت شد. خودشو جمع و جور کرد. نفس نفس میزد.-خوب جاش باز شده بودا سامی+علی نمیتونم دیگه-ولی هنوز مونده آبم بیاد عزیزم+خب یه آنتراک بده بابا دهنم گاییده شد. حداقل بیا این پوزیشنو عوض کن له شدمیه خنده بلندی کرد و خیلی زود بلند شد مثل قبل نشست. همین که بلند شد یه صدایی شبیه کسی که سرشو بعداز یه مدت از زیر آب درمیاره دادم و واسه چند لحظه دنده ها و کمرم تیر کشید. یه چندتا تلمبه زد و کیرشو کشید بیرون. همین که کیرش بیرون اومد یه درد خیلی شدیدی حس کردم.
کلا موقع تلمبه زدنم وقتی کیرشو بیرون میکشید دردش بیشتر بود تا موقعی که داره میکنه داخلش.+چند کیلویی علی؟هنوز داشت تند نفس میکشید. خداروشکر به نظر میرسه که خیلی راضی بوده. بریده بریده گفت چند میخوره؟+هر چی هستی بیشتر از صد کیلوییبا پشت دستش عرق پیشونیشو جمع کرد و با نوک انگشتش بینیمو گرفت و با خنده گفت:-من 140 کیلو ام سرندی پیتی من+سرندی پیتی چیه؟-یه شخصیت کارتونیه. مال زمان شما نیست جوجو+شبیه اونم؟-چشمات آره. میتونی داگی وایسی سامان جان؟+داگ استایل؟ آره-نه نه روی زمین نه. اینجوری سوراخت نمیرسه به کیرم. باید خیلی خم شم نمیشه، بیا روی تخت.رفتم رو تخت. زانوهامو گذاشتم لبه تشک تخت و کونمو دادم سمتش.-آهاااااااا الان خوبه، یه کمم بدش بالا… نه نه کونتو بده بالا کمرتو بده پایین، گودش کن. خب عااااااااااااااالیه. وایسا…یه کم دیگه روغن زد به دستشو چندبار مثل جق کیرشو مالید تا کاملا سیخ وایساد. اومد گذاشتش در سوراخم.-یه کم دیگه کونتو بده بالا+دیگه از این بالاتر چجوری؟-وایسا، بیا این بالشتو بدار زیر زانوت. خب الان دیگه عالیه میخوام زانوم خم نشه که کامل تسلط داشته باشم.کیرشو گذاشت و با یه فشار نسبتا آروم فرستادش تو. چندبار عقب جلو کرد و بعد تند تند شروع کرد به تلمبه زدن. پشت سر هم ناله میکردم و آه میکشیدم. صدام با تلمبه زدنش تغییر میکرد. مثل کسی که آآآآآآآآ بکشه و با دست گلوشو تکون بده. دردناک ترین لحظش وقتی بود که کیرشو تا ته میفرستاد داخل و فشار میداد. یه جوری به بند کونم فشار میومد که یه درد شدید تمام مثانه و بیضه ها و حتی سر کیرمو هم میگرفت. با دست محکم به کونم ضربه میزد و صداش توی اتاق پخش میشد. فکر کنم کونم حسابی سرخ شده بود. پای چپشو بلند کردو گذاشت لبه تخت. یه دستشو میکشید زیر شکمم و سینه هام و بعضی وقتام کیرمو که شق شده بود تو دستش میگرفت. با یه دستشم با یه حالت نیشگون مانند یه لپ کونمو محکم گرفته بود. از شدت درد یه دستمو بلند کرده بودمو با کف دست میکوبیدم به دیواری که یه طرف تخت به اون بود. حرکاتش خیلی شدیدتر و محکم تر میشد. صدای تخمای بزرگش که میخورد به در سوراخمو واضح میشنیدم. حرکتشو تندتر و تندتر کرد و یه داد بلند کشید و هم زمان کیرشو یکجا فشار داد تو و درش آورد.سرتاپاش عرق کرده بود. منم خیلی عرق کرده بودم و بدنم داغ شده بود. بخصوص گوشام که دیگه چیزی نمونده بود دود ازشون بلند شه. ولی دست و پام عین یخ سرد سرد. علی به پشت دراز کشید و گفت بیا بشین روش. رفتم زانوهامو گذاشتم دو طرف لگنشو نشستم روی کیرش. چندبار بالا پایین شدم. دردش خیلی کمتر شده بود ولی خالی شده بود بدنم. دیگه به هیچ وجه توان سکس کردن نداشتم. حالا که علی اینقدر داره لذت میبره و حس میکنم که امشب برای اولین بار از صمیم قلب بهم علاقمند شده، به هیچ قیمتی نمیخواستم خرابش کنم. سعی میکردم از تمام وجودم براش مایه بذارم.
بالا پایین میشدم و سرعتمو بیشتر میکردم. دستامو به عقب گذاشته بودمو تکیه کرده بودم به کف دستام و کف پاهامو هم روی زمین گذاشته بودم. دقیقا یه حالتی برعکس داگ استایل. علی داشت با چشمای خمار و خیلی رضایتمندانه بهم نگاه میکرد. خودم داشتم بالا پایین میشدمو کیر کلفت و بزرگشو میکردم توی کونمو درمیاوردم. درد همه وجودمو گرفته بود. همه جام عرق کرده بود. موهای سرم خیس شده بود و چسبیده بود به پیشونیم. درست مثل این بود که یه نفر خودش به خودش چاقو بزنه، چاقو رو دربیاره و باز همونجا فرو کنه و باز و باز و باز این کارو تکرار کنه. درست مثل این حرکتو داشتم انجام میدادم. تنها کاری که میتونست علی رو از من راضی نگه داره و باعث بشه منو دوسم داشته باشه و بهم علاقه مند بشه. فقط به رضایتش فکر میکردم. این بالا پایین شدن و درد شدید ذره ذره داشت نفسمو میگرفت. حس میکردم داخل کونم پاره شده و کیرش داره میره لای تیکه های رودم. انگشتای پام از شدت یخ زدگی بی حس شده بودن و تمام بدنم داشت رعشه میگرفت. دست و پام تحمل نگه داشتنمو نداشت. یه آه کش دار و بلند کشیدمو سرپا شدم. به کیرش نگاه کردم ببینم خونیه یا نه. واقعا حس میکردم جرواجر شدم. دندونام به هم میخورد. با اینکه چندساعتی از ناهار خوردنمون نگذشته بود، بشدت احساس گرسنگی میکردم. گفتم: علی ببخشید دردت بجونم. دیگه نمیتونم خیلی کم آوردم.علی سریع پاشد و اومد دستامو گرفت. فهمیده بود که واقعا حالم بده. ولی بشدت حشری بود. دلش نمیخواست اذیت شم ولی تحت هیچ شرایطی حاضر نبود نیمه کاره ولش کنه.گفت: چیزی نیست سامان جان فشارت افتاده. کاکائو و شکلات توی کیفمه الان برات میارم بخور. سرم به شدت داشت گیج میرفت و حالت تهوع داشتم. یه شکلات صبحانه رو باز کردو با قاشق توش داد دستم.-چیزی نیست عزیزم. یه چند قاشق از این بخور سریع میاردت بالا.+علی چرا آبت نمیاد؟-میاد. خب همش وسطش فاصله میندازی دیگه دیر میاد اینجوری+از اون قرصیه که خوردی. الان یک ساعت بیشتر که داریم سکس میکنیم ها-نه بابا. یک ساعت کجا بود. تازه فقط نیم ساعت وقت گذاشتیم که یواش یواش بره توحوصله کل کل کردن نداشتم باهاش. خودشم اومد چند قاشق شکلات خورد باهامو بعد گذاشتش گوشه اتاق. رفت توی پذیرایی یه بطری از سبدش درآورد و سر کشید. بعدشم آوردش توی اتاق و جلوم گرفت که بخورم.+این چیه دیگه علی؟ حالا فقط همین یکیو کم داشتی بخوری. همینجوریشم داری به گا میدی مارو-نه عزیزم. اتفاقا باعث میشه زودتر آبم بیاد. این قرصه ملنگم کرده. سرم درد میکنه. بیا بخور یه کم بیارتت بالا.+تا این اثر کنه تو منو جر دادی.-نه بابا چند دقیقه ای میگیره آدمو. نخوردی تا حالا؟+چرا خوردم ولی الان دلم نمیخواد بخورم-خونگیه ها+حالا باشه واسه بعدا. فعلا دل و رودم داره میاد تو دهنمیکی دو قلپ دیگه خورد و رفت دراز کشید. یه کم روغن زد به کیرشو شروع کرد به تند تند جق زدن. گفت: بیا سامی جان. بیا دیگه آخراشه. یواش رفتم سمتشو به شکم خودمو انداختم کنارش. دستشو برد زیر سرم. به بغل خوابوندم. سرمو گذاشت روی بازوشو بهم گفت پای چپمو بیارم بالا. کیرشو کرد داخل. بازم سوراخم جمع شده بود و میسوخت.
حاضر بودم هرکاری میگه بکنم ولی دیگه سکس نکنیم. با دستی که زیر سرم بود محکم سینمو گرفته بود تو مشتشو با دست چپش پاهامو بالا نگه داشته بود. مدام تلمبه میزد و خودشو محکم بهم چسبونده بود. دیگه داشتم دیوونه میشدم. حتی یک ثانیه هم برام قابل تحمل نبود.+علی تورو جون هرکی که دوست داری تمومش کن دیگه. بخدا دارم بالا میارم. بابا پارمون کردی.-خب بابا مگه دسته منه سامی. نمیاد+پس این دست ساز و خونگی خونگی که میکردی چی شد پس؟-عرقه، سیانور که نیست+یعنی واقعا واست قابل درک نیست که چه حالی دارم؟ خب بذار یه جور دیگه آبتو بیارم. ساک بزنم، یا جق-ساک و جق که نمیشه. خب بفهم منم حق دارم یه سکس مثل آدم بکنم. این همه راه اومدیم و با بدبختی برنامه گذاشتیم. یه چند دقیقه دندون رو جیگر بذاری تمومه+کجا تمومه علی؟ بخدا من دیگه کشش ندارم-خب… یه کاری. میتونی به حالت اولی وایسی؟ اونجوری هم خیلی تسلط دارم هم زودتر میاد+مثلا چند دقیقه؟ سریع میاد؟-میاد. یه ده دقیقه تند تند بزنم میاد+ده دقیقه؟؟؟؟!!!! واقعا که-شایدم زودتر. اصلا اونجوری بهتره باور کن همون موقع داشت آبم میومد. بیا همونجوری وایسا زود میارمش.میدونستم که تا آبش نیاد بیخیال سکس نمیشه و به هیچ چیز دیگه ای هم راضی نمیشه. به شکم خوابیدم. اومد روم خوابیدو کیرشو تا آخر کرد داخلم. پاهامو با زانوهاش چسبوند به همو دستاشو از زیر بغلام آورد بیرون و دو دستی پس کلمو گرفت. شروع کرد تلمبه زدن. تند تند و بدون وقفه فقط پشت سر هم تلمبه میزد. داد زدم:+یواش یواش دل و رودم ریخت بیرون.-دیگه آروم بکنم دیر میاد. باید سریع باشه که زود بیاد. این همه تحمل کردی جان علی این چند دقیقه رو هم تحمل کن باور کن زود تموم میشه.به هیچی فکر نمیکردم. فقط میخواستم ارضا بشه و این شب لعنتی به خیر بگذره. سرم خیلی درد میکرد. به شدت گرمم بود و همه تنم خیس عرق شده بود. علی ده برابر من عرق کرده بود. عرق سرو صورتش قطره قطره میفتاد روی صورتم. شکمش درست جا گرفته بود توی گودی کمرم و با عرقی که کرده بود چسبیده بود به کمرم. وقتی تلمبه میزد یه صدایی شبیه بلند شدن پلاستیک لواشک میداد. بدجوری عرق کرده بود. تلمبه که میزد صدای شالاپ شالاپ عرق در سوراخم میومد. خیلی محکم کیرشو میاورد داخل. عرقی که خورده بود کامل گرفته بودش. بلند بلند آه آه میکرد و اووووووووف میکشید. هرطرف که صورتمو میچرخوندم بوی الکلش بهم میخورد باز. هرچی زمان میگذشت بدتر میشد. دردشم بیشتر. از بالا پایین کردن خسته شده بود. خودشو ولو کرد روی منو کیرشو تا آخر چپوند داخلم. خیلی خیلی سنگین بود نفسم سنگین شده بود.
موهای دور کیرش که یه کم دراومده بود میخورد به دور سوراخم که عرق کرده بود و یه خارش و سوزش زجرآوری داشت برام. بازم بلند شد به آرنجاش تکیه کرد و با تمام قدرتش شروع کرد به بالاپایین کردن. معلوم بود که دیگه خودشم خسته شده و میخواد ارضا بشه. یه جوری خودشو رو سرم خراب میکرد و میکوبید به سوراخم که حس میکردم داره حرصشو خالی میکنه.فقط داد میزدم. دیگه نا نداشتم حتی حرف بزنم. تا میگفتم علی محکم تر تلمبه میزد. دهنم خشک خشک شده بود و به جز درد چیزی حس نمیکردم. خیلی ترسیده بودم. حس میکردم بی برو برگرد یه بلایی سرم اومده. با خودم میگفتم پاره شدمو کارم به بیمارستان میکشه حتما. تنها کاری که از دستم برمیومد داد زدن بود. علی هم فقط مثل یه ربات که کوکش کرده باشن بالا پایین میکرد. دقیقا مثل چرخ خیاطی شده بود. یهو داد زد: سامااااااااان سامان داره میاد، اوووووف سامان سامان.هرچند که ده دقیقه ای که قول داده بود حالا دیگه حتی بیشتر از بیست دقیقه طول کشیده بود ولی همینم خودش خیلی بود و بالاخره جر دادن ما داشت نتیجه میداد. سریع خودمو جمع کردم و دوتا دستمو آوردم دور بازوهاش و میمالوندمش. لبم بردم سمت لبش که بهش لب بدم و تحریکش کنم ولی اصلا توی یه عالم دیگه سیر میکرد و تمام تلاشش رو این بود که ارضا بشه. رفتم سمت بازوهاشو شروع کردم میک زدن برآمدگی جلو بازوش. بازوشو میلیسیدم. به شدت درد میکشیدم. ناله هام از فرط گرفتگی صدا و درد شبیه به جیغ شده بود. یه جیغ بم و گوش خراش. علی دیگه زده بود جاده خاکی. روانی شده بود مثل کسایی که بخوان شکنجه بدن سکس میکرد. یه جوری با فشار کیرشو میداد تو و وزنشو مینداخت روم که دوتا استخون دوطرف لگنم از جلو که روی تشک بود تیر میکشید و حس میکردم دارن روی سیمان میکشوننم. به حدی سنگینی روم بود که حس میکردم روی موزاییک دراز کشیدم و زیرم سخت بود. کیرشو با سرعت تا نزدیکای سرش از داخلم میکشید بیرونو باز فرو میکرد تو. فکر کنم وقتی اونجوری میکشید بیرون یه چندسانتی از دیواره رودم هم با کیرش میومد بیرون. شایدم درد زیاد باعث میشد اینجوری حس کنم. ولی ماهیچه کونم گرفته بود. دیگه به معنای واقعی بریده بودم. وقتی اونجوری با شدت کیرشو میکشید بیرون برای یه لحظه کل باسنم باهاش بالا میومد بعد باز علی با کل وزنش خراب میشد روی تنم. شروع کرد به لرزیدن و داد زدن. دقیقا مثل وقتایی که توی باشگاه موقع حرکات سنگین داد میزد، حتی از اونم بلندتر و عمیق تر داد میکشید. دادش توی گوشم زنگ انداخت. مثل تشنجیا تکون میخورد. از زیر شونه هامو گرفته بود و خودشو با تمام قدرت بهم فشار میداد و نعره میزد. اینقدر درد داشتم که اومدن آبش توی کونمو اصلا حس نکردمو فقط منبسط و منقبض شدن کیرشو توی سوراخم میفهمیدم. نفسش به شدت میلرزید. زبونم از شدت فشاری که روم بود بیرون اومده بود. عین کسی که اصلا اسکلت نداشته باشه بدنش مثل یه گوشت افتاده بود روم. وا رفته بود. هیچی نمیگفت فقط خیلی تند تند و با صدای خیلی بلند نفس میکشید.
غرق عرق شده بودیم. بوی مامی که زیر بغلش زده بود با بوی الکل نفسش قاطی شده بود. کیرش کم کم شل شد و از توی کونم درومد. قلقلکش اومد و یه کم لرزید. یه کم از آبش هم از داخل سوراخم باهاش ریخت بیرون و حس کردم که داره آبش میریزه روی بیضه هام. خواستم جلوشو بگیرم ولی اصلا کنترل نداشتم که سوراخمو ببندم. کاملا داغ و بی حس شده بود. به شدت درد داشتم.گفتم علی جان بلند میشی؟ بلند شد و بغلم به پشت دراز کشید و چشماشو بست. سراپام عرق بود و درد. همه بدنم کوفته شده بود.منم به پشت خوابیدم کنارش.-سامی دمت گرم. خدایی دمت گرم. خیلی حال دادی+دم تو هم گرم خدایی به گامون دادی-فدات بشم عزیزم. بعدیارو دیگه خیلی بهتر از این میکنم+بعدی؟ حتما. حتی نمیتونم از جام بلند شمرفتم سرمو روی سینش گذاشتم و اونم منو بوسید.بعدش رفتیم حموم و اومدیم دراز کشیدیم. ولی تا دیروقت خوابم نمیگرفت. هرچی زمان میگذشت بیشتر بدنم از گرمی درمیومد و دردو حس میکردم. بیشتر از اینکه سوراخ کونم درد کنه دل درد و معده درد امونمو بریده بود و همش به خودم میپیچیدم. دستمو توی شرتم کردمو کونمو لمس کردم. خیلی باز و یه جورایی لبه لبه شده بود. هنوزم حس میکردم واقعا یه مشکلی واسم پیش اومده. بیشتر نگران این بودم که پام به دکتر و بیمارستان باز بشه تا اینکه دیگه نفهمیدم چجوری خوابم گرفت. سکس خیلی جالبی نبود برام. ولی همین که بالاخره به آرزوی همیشگیم رسیده بودمو علی هم باهام خیلی مهربون شده بود.
احساس آرامش داشتم.
نوشته: سامان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید