این داستان تقدیم به شما
یه همسایه ای داشتیم به اسم فاطمه یه دختر ۲۰ ساله لاغر و پر رو بود من اون موقع ۱۸ سالم بود و اینو از بچگی اذیت میکردم و با هم کل کل داشتیم…
***
چن وقتی بود باهام مهربون شده بود و دیگه جواب اذیتامو نمیداد واسم عجیب بود چون به خون هم تشنه بودیم انقد باهام مهربون بود که کم کم داشت ازش خوشم میومد اونروز به من گفت که میشه برم کمکش آخه یه سری خرید داشت مشماهارو گرفتم و گفت ببریمش خونه خالش که تو خیابون امام زاده حسن بود بردم تو و گفت خریدارو ببر تو زیر زمین همین که رفتم تو زیر زمین دوتا پسر هیکلی دیدم اومدم که بیام بیرون پاهامو گرفت و انداختتم زمین فاطمه اومد تو و درو بست و قفل کرد اون دوتا پسرا که اسمشون سجاد و جعفر بودن شروع کردن به کتک زدنم منم ضعیف بودم و داد میزدم که سجاد چاقو در آورد گفت خفه نشی میکشمت…
انقد میترسیدم که حاضر بودم هر کاری میگن بکنم فاطمه گفت لختش کنید از ترسم به فاطمه هیچی نمیگفتم چون بد میزدن سجاد گفت خودت لخت شو لخت مادر زاد شدم فاطمه اومد و چنتا چک زد تو گوشم و میخندید و لذت میبرد التماسش میکردم نزنننن فاطمه تورو خداااااا ولم کن گفت خب واسه کی پر رو بازی در میاوردی آماره منو میخواستی به بابام بدی توله سگ منو نشناختی هنوز امشب کاری میکنم به گه خوردن بیفتی گریه میکردم و میگفتم نه توروخدا با سیم میزد تو بدنم و خیلی میسوخت جیغ میزدم و التماس میکردم پاشو که کتونی دخترونه مشکی پاش بود گذاشت رو صورتم و گفت صورتت زیره پامه حیوون تو حیوونه منی عینه سگ تحقیرت میکنم ببوس کفشمو و میبوسیدم کفشای فاطمه رو کفشاشو در آورد و پاهای عرقیشو گذاشت رو صورتم و فشار میداد منو به زمین و میگفت لیس بزن کف پامو منم زبون میزدم به کف پاش عرق کرده بود و جیغ میزد و میگفت قشنگ لیس بزن و زبونمو میکشیدم کف پاشو تما چرک کف پاشو میخوردم …
پاشو تا نصف کرد تو حلقم ناخونای تیزش به گلوم میخورد و التماس میکردم و فاطمه میخندید میگفت خوب داری تحقیر میشی حیوون هی بهت هیچی نگفتم پر رو شدی منو به حالت سجده خوابوندن و سجاد کلی وازلین زد به کونم و فاطمه گفت کونش بذارید توله سگو بذارید کونی بشه جعفر هم کیرشو کرد تو دهنم و من ساک میزدم کیره جعفره کونمم با هزار زحمت توسط سجاد افتتاح شد و خون اومد از کونم ده دیقه بعد به خودم اومدم دیدم دارم از کون به سجاد میدم و کیره جعفرو میخورم و فاطمه هم بهم میخنده و با حرفاش تحقیرم میکنه بخووور بچ کونی کیر بخور کون بده باید حتما میدادم کونت بذارن تا آدم شی نیم ساعت منو به روش های مختلف کردن تا آخر فاطمه اومد بالاسرم و گفت حالا هرچی میگم میگی منم وگرنه دباید کون بدی بازم گفتم چشم گفت کونیه من کیه گفتم منم گفت پالیسه من کیه کی چرک کفه پامو خورد گفتم من گفت کیرو من امروز تحقیر کردم مثله سگ گفتم منو گفت آفرین.
بلند شدن دستو پامو باز کردن و انداختنم از خونه بیرون قبلشم پسرا تهدیدم کردن که اگه به کسی بگم لهم میکنن رفتم خونه چن روز گذشت و احساس کردم رفتاری که باهام کردن لذت بخش بوده و رفتم به فاطمه گفتم و قبول کرد که بازم اونجوری اذیتم کنه حالا فاطمه تو دهنم میشاشه پاهاشو میلیسم تف میکنه تو دهنم و من به قول خودش بردش شدم و اون میسترس منه من من حالا ۲۰ سالمه و اون ۲۲ سالشه و تو محل همه تعجب کردن از اینکه اون هرچیزی که میگه من میگم چشم….
نوشته: پویا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید