این داستان تقدیم به شما

سخت تر از خدمت سربازی، سخت تر از پوتین چرم و سخت تر از پست دادن توی برجک، غم عصر جمعه توی پادگان بود . کادری ها رفته بودند . بچه های شهر ساعتی گرفته بودن و من تنگ غروب داشت دلم از غصه میترکید و یاد الهام دیوونه ام میکرد . محوطه جلوی خابگاه رو صد مرتبه میرفتم و بر میگشتم مثل مرغ پر کنده . به مادرم گفته بودم از خدمت برگشتم برام آستین بالا بزن . من انتخاب کرده بودم . الهام رو قبل سربازی خیلی با هم بودیم . لباش دیونه کننده بود . سینه هاش رو زیاد مالیده بودم . و گاهی هم لا پایی . حواسم بود . دوسش داشتم . همه جور عشق و حل باهاش کرده بودم . ولی پرده و کون، نه . ..
 
چند وقت بود جواب تلفنهام رو نمیداد. من تو پادگان دسترسی به موبایل نداشتم ولی با تلفن کارتی گاهی میتونستم باهاش حرف بزنم . الهام دختر همسایه مون بود . مادرم تقریبا میدونست من کی رو میخام. زنگ زدم به مادرم . چرا نپرسید کی مرخصی میام . چرا سرد باهام حرف زد و اصلا هم ابراز دلتنگی نکرد . بیشتر کلافه میشدم . الهام هم که انگار اب شده بود. لعنت به فرمانده پادگان . مادر به خطا مگه مرخصی ارث باباته . انگار با همه لج بود . نزدیک یک ماه بود که مرخصی نرفته بودم .
 
با خواهش و خایه مالی فقط پنج روز مرخصی گرفتم . شنبه ظهر از پادگان زدم بیرون . روی پنجشنبه و جمعه هم حساب کردم . دم راننده های اتوبوس گرم . بعضیهاشون از سرباز کرایه نمیگیرن . هفت تومن پول کرایه رو دادم یه روسری خریدم . حتما الهام از دیدنش خوشحال میشد. وقتی رسیدم خونه نزدیک یازده شب بود . کوچه خیلی شلوغ بود . حتما خبری بود . نزدیکتر که شدم دلم سیاه شد . خدایا کاش اشتباه فکر کرده باشم . هرچی نزدیکتر میشدم بیشتر به خودم ثابت میشد که دلتنگی و کلافگیم دلیل داشته . لعنت به همه پادگانها . لعنت به همه فرمانده ها . لعنت به همه پوتینها و لعنت به همه سلمونی های شهر اگه سر سرباز رو کچل کنند. پاهام لرزید . کوله ام افتاد . اومدم خونه . هیچ کس نبود . همون جا تا یک نصف شب رو سکو نشستم . مادرم برگشت . انگار با دیدن من شکه شد . امیر . امیرم . گلم . کی برگشتی .پرسیدم کجا بودی مامان .نمیخواست جواب بده . با بغض گفتم کجا بودی مامان . الهام . مامان الهام . اومد بغلم کرد و گفت . فدای سرت . اونکه زیاده دختر. اشکهام رو نمیتونستم نگه دارم . مامان تو که میدونستی. مامان میمیرم . مامان عروست رو کی برد. مامان پسرت رو کی دور زد . مامانم هم داشت گریه میکرد . پا شدم . حتی نپرسیدم داماد کی بود . کی خاستگاری اومد . مگه یه ماه چه قدر طولانیه که زندگی یه جوون تموم بشه . پوتینام هنوز تو پام بود . پا شدم . مامانم پرسید . امیر کجا . به زور و با بغض جواب دادم .پادگان.

 
رفتم پادگان . و تا روز اخر خدمتم نه به کسی زنگ زدم و نه برای مرخصی پیش فرمانده جاکش رفتم . گاهی جواب تلفن مادرم رو به زور میدادم.
این کارت پایان خدمتت. برو . کجا برم . فرمانده . برو دنبال زندگیت .من زندگی ندارم . بزار همین جا بمونم . بزار زیر سقف همین پادگان بمیرم .فرمانده که انگار نرمتر شده بود گفت برو . اینجا جای موندن نیست.
کارتم رو گذاشتم توی جیبم . بدون شوق مثل یه اسیر جنگی برگشتم . بدون دلیل . فرق دلتنگی با هوس رو فقط یه عاشق میفهمه .
دو سه روز از برگشتنم میگذشت که تنها تو خونه بودم . زنگ در به صدا درومد . در رو باز کردم . کی پشت در بود . الهام . وقتی دیدمش داغ دلم تازه شد . مثل یه غریبه . انگار نه انگار که هزار بار دستش تو دستم بوده . بفرمایید خانوم . امرتون . مادرم نیست .
به روز اومد داخل حیاط و دستم رو گرفت . دستم رو کشیدم . نکنید خواهش میکنم . یقه ام رو گرفت گفت دیوونه چته . گفتم من چمه . دردم رو نمیدونی . ولم کن بزار تو درد خودم بمیرم. گفت مادرت خونه ماست . من میدونستم تنهاای. میخام با هات حرف بزنم .
گفتم . ولم کن الهام . چه حرفی . تو یه زن شوهر داری . من هرچی باشم اونقدر سرم میشه که نباید با زن شوهر دار حرف بزنم….

 
به زور وارد خونه شد . نه اینکه زورش زیاد باشه . ولی وارد شد . بغلم کرد . نمیتونستم جداش کنم . دستام توان نداشت . با گریه گفت بخدا عشقم فقط تویی . جونم فقط تویی . گفتم خفه نتونستی چن ماه دووم بیاری. گفت تو که نبودی . نمیدونی چی شد . بابام من رو به زور داد به این مرتیکه . چون پولدار بود . چون کار بابام گیرش بود . چون …….. . گفتم خوب این چه دردی از من دوا میکنه . یه دفعه لباش رو گذاشت رو لبام و گفت چون من فقط عاشق تو هستم . گفتم نکن. دیدم میگه میخام ازش جدا بشم . فقط . فقط چی؟؟؟ . فقط من رو ببخش. بغلم کرد و افتاد روم . من که دو تا کوه رو میتونستم رو دوشم حمل کنم توان مقاومت نداشتم . تمام بدنم رو بوسه میزد . یه دفعه پیرهنش رو دراورد . نکن بیحا . زشته . گفت به مسعود شوهرم گفتم دوستت ندارم و عقد ما باطله چون راضی نیستم . من هیچ وقت نگفتم دوسش دارم . وتا الان هم بهش تعهدی ندارم . چرت نگو مگه میشه . اره میشه مسعود اونقدر ادم بود که بفهمه . من که باور نمیکنم . خوب برا چی زن گرفت . اونم داستان خودش رو داره . ولی فقط من رو ببخش . گفتم پس مسعود چی . گفت اون هم اونقدر پولداره هم اونقدر ادم که بتونه ده تا زن غیر از من بگیره . با هم توافق کردیم . باورم نمیشد …
 
ولی وقتی الهام کاملا لخت شد . دیدم شهوت داره میباره ازش . چرا الهام اینقدر بی حیا شده بود . نمیدونم . شاید مسعود نمیتونست خوب بکنه . شاید مهری تو دلش نبوده . حالا الهام کاملا لخت و اماده دادن بود . سینه هاش رو مالیدم . بوسش کردم و خیلی اروم لباسم رو دراوردم . شروع به عشق بازی کردم . بیشتر دقت که کردم دیدم الهام هم یه زنه . یه زن زمینی . نه یه فرشته . به مسعود فکر کردم . نمیتونستم دو تا درد رو تحمل کنم . هم درد شکست عشقی و هم درد عذاب وجدان . دیگه الهام رو دوست نداشتم . دیگه بت من نبود . پا شدم . و گفتم . الهام علاقه من به تو در حد علاقه ام به یک جنده اس. اگر پنجاه تومن پول بگیری میکنمت .و گر نه برو . کشیده ای که زیر گوشم خوابوند رو بیشتر از تمام نوازش های مادرم دوست داشتم . من ازاد شده بودم . از بند عشق رسته بودم…. بعدا فهمیدم که چه خریتی کردم ولی دیگه دیر شده بود…

 
 

 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *