این داستان تقدیم به شما

اولین چیزی که باید راجع به من بدونید اینه که من یک فاحشه هستم

بعد از دانشگاه مثل خیلی از دوستام با هدف یه شغل با در آمد خوب یا حداقل یه شغل جذاب که سر و کار آدم با افراد خوشتیپ و کلا آدم حسابی باشه،اومدم تهران!ولی خوب این جور شغل ها خیلی کم گیر میاد!
فاحشگی شغلی با ثباته!توش با آدم های مختلفی آشنا شدم که تقریبا همه مرد بودند و اکثریت او نارو دیگه هیچ وقت تو زندگیم ندیدم!نکته اش اینه که چه خوشتیپ و با حال باشن و چه کل بدنشون با خال های سیاه که از توش مو زده بیرون پوشیده شده باشه باید باهاشون بخوابی!
 
به هر حال سیر فاحشه شدن یک شبه رخ نمی ده!اوایل که تهران اومدم فکر می کردم خرج چند ماه رو دارم،اما خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردم پولام ته کشید!روز ها رو صرف گشتن تو نیازمندی ها و تلفن به اونها می کردم و هر شب رو صرف خود ارضایی!
الان که فکرشو می کنم خود ارضایی شاید نقطه اوج اون روزام بود!تهران اولین شهری نبود که توش زندگی می کردم اما بدون شک بزرگترین بود،تو هر شهر دیگه ای ممکنه بود حداقل یه آشنا ببینی یا یه لبخند مهربون!اما اینجا نه!انگار همه به طور عجیبی غمزده و بیگانه هستن!!
 
یه کمی بعد از اینکه اومدم تهران،یه خانمی ازدوستای دوستم شهروز بهم مسیج داد،اینجا شهر شهروزه و انگار اون همرو اینجا می شناسه!شهروز به تنهایی حداقل چهار مرحله از شش مراحله جدا کننده شغل من از زندگیمه!خوب وقتی شهروز کلی تلاش کرد تا منو با این زن آشنا کنه و برام یه کاری جور کنه ،منم خوشحال شدم!چیز زیادی ازش نمی دونستم ،فقط اینکه یک بیزنس وومن موفقه و خیلی پولداره!
“شنیدم اومدی تهران، خوشحال می شم هر وقت وقتت آزاد بود ببینمت…” این متن پیام بود

 
اون زن یه کم از من مسن تر بود ،بسیار سکسی و با سلیقه فوق العاده، وقتی برای اولین بار دیدمش احساس کردم که می تونه آدم های خیلی بهتر از منو استخدام کنه اما وقتی شهروز گفت که از من خوشش اومده واقعا قند تو دلم آب شد!
وقتی جواب تکستشو دادم بلافاصله زنگ زد و گفت که خوشحال می شه هفته آینده شام با هم باشیم.
کل هفته رو تو این فکر بودم که چی بپوشم، مو هامو چه مدلی درست کنم!با باقیمانده پولم چند تا لباس شیک خریدم،شبی که باهاش قرار ملاقات داشتم یکی دو ساعت طول کشید تا تصمیم بگیرم چی بپوشم ،آخرش یک تاپ دکلته مشکی، یک شلوار راسته کرم و یک کفش پاشنه بلند کرم پوشیدم،مو هامو که تازه بلوند کرده بودم اول حسابی لخت کردم بعد هم گوجه کردم پشت سرم !یه رژ لب قرمز مات و کمی ریمل! ،ظاهری ساده و جذاب!
اونشب نیم ساعت زود رسیدم، تازه با وجود اینکه خونه رو پیدا نمی کردم و یه نیم ساعتی هم داشتم دنبال آدرس می گشتم!
وقتی زنگ زدم مرد جوونی از پشت آیفون گفت کیه؟ خودمو معرفی کردم گفت بفرمایین داخل! در که باز شد ،وارد حیاط شدم، ساختمان از دور پیدا بود و شراره و مرد جوان تو ورودی ساختمون منتظرم بودن،بوی گل های شب بو هوا رو مسخ کرده
بود،من خیلی با احتیاط از روی راه مارپیچ سنگفرشی که از وسط چمن و گل ها می گذشت به سمت ساختمون رفتم،تنها چیزی که تو اون لحظه تو فکرم بود این بود که اگه با اون پاشنه بخورم زمین چقدر کنف می شم!وقتی بهشون رسیدم شراره مرد جوان رو که اسمش ارمین بود بهم معرفی کرد،سر میز شام من بین شراره و آرمین نشسته بودم و همین جور که شراره داشت حرف میزد نگاه آرمین رو می تونستم روی سینه هام حس کنم!آرمین پسر جذابی بود،بوی ادکلنش بد جوری آدم رو هوایی می کرد!پوست گندمی داشت و بدن آفتاب سوخته!
 
 
شراره می گفت: آرمین عاشق بد مینتونه!چون تو زمین سر باز تمرین میکنه اینجوری برنز شده! همه بدنش هم ماهیچه هست! هر روز میره باشگاه!
آرمین که انگار منتظر فرصت بود گفت: راست می گه، ببین همش عضله هست و شروع کرد دستشو مشت کردن تا عضلاتش بیشتر بزنه بیرون،بی اختیار نگاهم رفت روی بازوهای آرمین! گفت بیا دست بزن ببین چقدر سفته!نمی دونستم باید چکار کنم!از طرفی احساس می کردم آرمین دوست پسر شراره هست و ممکنه شراره ناراحت بشه که انقدر با من گرم گرفته!اما شراره اونو فقط به عنوان دوستش به من معرفی کرده بود نه دوشت پسرش! خلاصه همینجور که داشتم با خودم کلنجار می رفتم آرمین دستش رو گذاشت روی زانوی راستم و تا به خودم بیام انگشت های پای شراره رو روی ساق پای چپم احساس کردم!
تازه دوزاریم افتاد که چه خبره!یعنی چه طور از اولش متوجه نشده بودم؟اون لحظه واقعا هوایی شده بودم و دلیلی برای نبودن با اونها نمی دیدم! شراره از آرمین تا تاپمو در بیاره،زیر تاپ مشکی یه سوتین دکلته مشکی پوشیده بودم ،آرمین تاپ و سوتین رو با هم گرفت و خیلی آروم از روی سینه هام کشید بالا!قلبم مثل گنجیشک می زد! نمیدونم ترس بود یا هیجان!
وقتی کارشون باهام تموم شد،احساس بی وزنی می کردم،شراره رفت دوش بگیره!آرمین تا دم در همراهیم کرد و واستاد تا تاکسی بیاد
بهش گفتم واقعا پارتینر فوق العاده ای داری
گفت حاضرم برای رضایتش هر کاری بکنم!
 
قبل از سوار شدن یه بسته پول تو یه پاکت بهم داد و گفت هر وقت دوست داشتی باز هم به ما سر بزن!وقتی به بسته پول نگاه کردم دیدم همش تراوله و حد اقل سه برابر پول اجارمه!شروع کردم به حساب و کتاب!اصولا باید از اینکه ازم سو استفاده شده و در مقابلش بهم پول داده بودن احساس ندامت کنم یا حداقل ناراحت باشم اما به هیج وجه همچین احساسی نداشتم!او نها از من لذت برده بودند و اگر بخوام صادق باشم برای منم اصلا کار سختی نبود!
اونشب اولین جرقه های پول در مقابل سکس در ذهن من زده شد! بعد از شروع کارم خیلی طول نکشید که شروع به نوشتن خاطراتم کردم…

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم ،شرابخانه کجاست؟
یه چیز دیگه که باید راجع به من بدونید اینکه که من یک فاحشه معمولی نیستم! از اینایی که کنار خیابون دنبال مشتری می گردن !اگر چه اونا هم همکار ما محسوب می شن اما اصول کار فاحشه هایی مثل من خیلی فرق می کنه! تو این روز ها که همه مثل فاحشه ها می گردن و آرایش می کنن ،فاحشه هایی مثل من رو سخت می شه از رو نوع لباس تشخیص داد!البته اگه شما یه خانم شیک و پیک با کیف و کفش مارک، یه مانتو یا پالتوی دیزاین شده، یه روسری ابریشمی یا ساتن تک رنگ و آرایش حرفه ای نه چندان غلیظ دیدید که نیمه های شب با تاکسی تلفنی میره خونه می تونید بهش شک کنید که از صنف منه! 
 
واسه موفقیت تو هر کاری یه سری قانون های کلی همیشه وجود داره و من به اونها اعتقاد دارم…
اولیش اینه که برای بدست آوردن یه چیز هایی باید یه چیز هایی از دست بدی!مثلا یه کم در آمد کمتر اما امنیت بیشتر!درسته که اگه واسه خودت کار کنی همه پولو می ذاری تو جیب،اما تو یه شهر خر تو خری مثل تهران امکانش زیاده که پولتو بخورن و یه بلایی هم سرت بیارن!از طرفی پیدا کردن مشتری هایی که سرشون به تنشون بیارزه کار هر کسی نیست! واسه همین تصمیم گرفتم با خانم بهزادی و دارو دستش کار کنم، خانم بهزادی رو شراره بهم معرفی کرد.بهش خیلی اعتماد دارم چون خودش قبلا جای من بوده و چند سالی هست که بازنشسته شده و الان دختر ها رو مدیریت می کنه!البته خیلی دوست ندارم حضوری ببینمش چون آخرین باری که همو دیدیم کلی راجع به آرایش و تیپم نظر داد! کلا زیادی مشکل پسنده! تازه همش گیر میده که اگه می خوای مشتری عرب داشته باشی باید چاق تر شی! من کاملا تو پر هستم! اگر بخوام چاق تر شم شکم میارم! من شکم تخت و صافم رو دوست دارم، واسه همینه که دلم نمی خواد زود به زود بهزادیو ببینم و غر غراشو بشنوم!

 
کار با اونها خیلی پیچیده نبود،یک سوم هر چی که در می آوردم رو باید به اونها می دادم! البته به جز هزینه رفت و آمد و انعامی که میگرفتم!البته اگه مشتری خارج از تهران بود هزینه رفت و آمد با هواپیما به عهده خودش بود!
پیدا کردن مشتری ، گذاشتن قرار ملاقات و تامین امنیت در صورت نیاز هم وظیفه اونها بود! تقریبا روند هر ملاقات همیشه مثل همه!
مشتری از روی عکسم من رو انتخاب می کنه!بعد بهزادی زنگ می زنه و باهام هماهنگ میکنه! اگر منم اوکی بودم با مشتری قرار رو می ذاره! من معمولا حداقل دو ساعت وقت لازم دارم!یک ساعت برای تر وتمیز کردن و شیو در صورت نیاز،حمام ،سشوار ، درست کردن مو و آرایش!یک ساعت هم برای اینکه پیاده تا آژانس برم و از اونجا با تاکسی خودمو به قرار برسونم!اینجوری نه راننده های آژانس آدرس خونه رو پیدا می کنن و نه تو محل درگیر پارک ماشین میشی!به هر حال مهمه که آرایشت و مدل مو به هم نریزه!اگه کمتر از دو ساعت وقت باشه اولین چیزی که قیدشو میزنم موی سره! همیشه می شه یه کم کتیرا زد و مو رو همینجوری فر ریخت اما خوب موی سشوار کشیده دم اسبی با کلاس کار من بیشتر جور در میاد

 
قانون دوم فقط پول نقد! پول رو همون اول کار باید بگیری ،اما درست نیست که جلوی خودش بشماری!در اولین فرصت قبل شروع کار می شه شمردش!اگه مشتری بعد از اتمام زمان طی شده خواست بیشتر بمونی باید قبلش با بهزادی اینا هماهنگ کنه!
 
قانون سوم به محظ خروج از محل باید با بهزادی تماس بگیرم ، اگه تو ساعت مشخص شده زنگ نزنم و اونها هم نتونن شماره منو بگیرن به مشتری زنگ می زنن و اگه اونم جواب نده آدماش دست به کار می شن! این مسله خیلی جدیه! یک بار سهل انگاری و ممکنه یکی از بهترین و درآمد زا ترین مشتریتو فقط واسه یه سوء تفاهم از دست بدی!
 
قانون چهارم ارتباط درست کلامی و توانایی صحبت در مورد مسایل غیر جنسیه!تا حالا فکر کردین که چه طوری ،تو دنیای مجازی، یکی که اصلا ندیدین و نمی شناسین و حتی صداشو نشنیدین می تونه جذبتون کنه! خوب این مهارت یعنی ارتباط درست کلامی نه تنها خیلی کمک کننده ست بلکه برای شغل من خیلی هم حیاتیه!البته این کار خیلی هم سخت نیست، کافیه خودت رو نسبت به هر چیزی که مشتری میگه مشتاق نشون بدی، در مورد برخی از مسایل حساس که ممکنه آدم ها روشون تعصب داشته باشن مثل مسایل سیاسی یا قومی باید کلی گو و مبهم باشی!به عبارت دیگه تا اونجایی که می تونی نقش بازی کنی و دروغ بگی! مشتری باید احساس کنه که تو صمیمی ترین دوستش هستی و همه حرف ها و اعتقاداتشو قبول داری!به هر حال همیشه حق با مشتریه!

 
قانون پنجم:
فیتنس و آماده سازی!درسته که قد و قیافه آدم و ژن مشخص می کنه اما فیتنس دست خود آدمه! خوب واسه ورود به این حرفه باید قیافه خوبی داشته باشی حالا یا مادر زادی یا با عمل و آرایش! از اندام متناسبی هم باید برخوردار باشی اما مسله به اینجا ختم نمی شه! و باید مرتب کنترل کیفیت کنی! هیچ بنی بشری همینطوری فیت نمیمونه ! هر کسی واسه بهتر شدن و خوب بودن توی شغلش باید وقت بذاره!تو حرفه منم اندام حرف اول رو میزنه!هر روز صبح نیم ساعت تردمیل با سرعت متوسط، 100 تا دراز نشست ترکیبی و حرکات بدنسازی با وزنه برای گردتر شدن باسن،سفت موندن سینه ها و … و دوباره نیم ساعت دو نرم رو تردمیل!بعدش حرکات کششی! این آخری خیلی مهمه! مخصوصا وقتی قراره پا هات صد و هشتاد درجه باز بشه و با طناب به دو طرف میز بسته شه بهتره از لحاظ بدنی آمادگی داشته باشی تا آسیب نبینی!بعدم تقویت ماهیچه های واژنه!روزی هم یه ساعت تو مخلوط آب یخ و سرکه سفید باید بشینی تا همیشه بهشتت بوی خوب بده! مخلوط ماست و حنا هم کمک می کنه پوست بین پا شفاف و سفید بمونه!اگرم مثل من از تیغ خوشت نمیاد باید مرتب موم بندازی و همیشه بی مو باشی چون نمی دونی تلفن کی ممکنه زنگ بزنه و قرار بعدی کی هست!البته اگرم خیلی شلوغ بشه ممکنه مجبور شی به تیغم رضایت بدی! بعد حمام هم لوسیون فراوون!تو خونه هم باید همیشه جوراب کلفت پات باشه که اولا کف پات مثل ذغال سیاه نشه و دوما همیشه نرم و صاف بمونه! غذا رو هم باید کنترل کنی!
 
قانون ششم و مهم ترین قانون
این فقط یه شغله و اونها مشتری! احساسو از کار باید جدا کرد! تو مشتری ها دنبال دوست،رفیق یا ناجی نباید باشی! اگه غمگین ترین روز زندگیتم باشه باید لبخند بزنی! مهم نیست که شکم گنده پر مو حالتو بهم می زنه! مطمئنا اون دکتری هم که تو ما تحت مردم دست میکنه از کارش لذت نمی بره! مهم اینکه بتونی به اون پیرمرد شکم گنده پر مو احساس یه پسر جوون خوش تیپ بدی! اون زمانه که سطح کارات یه سطح میره بالاتر و مشتریات زیاد می شن! اشکال نداره که اونها با تو رابطه احساسی داشته باشن! مهم اینه که تو با اونها فقط رابطه کاری داشته باشی! حتی اگه می خوان شام رو با اونها بخوری باید برای زمانی که در اختیارشون می ذاری پول بدن!
 
ادامه دارد…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *