این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان. داستانی که مینوسم مربوطه به شب اول ازدواجم…
***
ماتوی جنوب زندگی میکنیم. واسه ماه عسل رفتیم شیراز اولای عیدنوروز95 بود عصربود که رسیدیم خیلی خسته بودیم یه هتل پیداکردیم ووسایل ریختیم داخل وافتادیم روتخت خوابیدم غروب بود که بیدارشدیم رفتیم شاه چراغ وبیرون بعدم شام خوردیم وامدیم هتل یهویی یه بارون شدید شروع به باریدن کرد فکرکنیدشب اول ازدواجت باشه توی شهردور کنارپنجرہ بارون بیاد سکس چه حالی میدہ ارایش کردم ویه لباس نازقرمز وسنگ کاری شدہ پوشیدم واحسان اومد…

 
درازبودم روتخت اومدکنارم درازشد وشروع کردخوردن لبام بارون به شدت روشیشه میبارید بعدم ازلبام رفت سمت گوشم میخوردوتاپایین پیش گردنم لیس میزد لباسم دراورد زیرش یه شرت وسوتین بنفش پوشیدم بودم سوتینم بازکردوسینه هام میخوردوبادست سینه هامومیمالیدسینه هام قرمزشدہ بودنفس نفس میزدم یه حس عجیبی داشتم بعدازاون بادندون شورتم کشیدپایین یه لیس روشکاف کسم زد ولخت شدکیرش گذاشت تودهنم اولش یکم بہش دندون گرفتم ( یعنی‌ مثلا ناشی‌ هستم) اما بعدش درست تونستم بخورم وبعدکیرش دراوردویه تف زدگذاشت سرش وبایہ فشاراروم اروم کرد داخل…

 
یهوکل تنم تیرکشید ویه مایع گرم ازلای پام ریخت بعد ازچندبارکمرزدن ابش اومد کیرش کشید بیرون وابش پاشید روسینم این خاطرہ ی اولین سکس من وهمسرم الان چندماه گذشته وماخیلی خوشبختیم وتا چندماہ دیگه صاحب یه دخترمیشیم . در ضمن من یه دخترم باور کنید بسیجی‌ مسیجی نیستما و هدفم از نوشتن این کسشعر… ببخشین داستان اصلا تبلیغ ازدواج و بچه دار شدن نبود .
 
امیدوارم خوشتون امدہ باشه دوستای گلم. عجرتون با عاقا

 
نوشته: فاطمه علیخانی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *