این داستان تقدیم به شما
سلام امیر هستم و خاطره ایی که میخام براتون بنویسم مربوط به دوسال پیشه یعنی سال 93 …
***
ما کلا 4 خاهر و 2 برادر هستیم و در یک خانواده تقریبا مذهبی که همه خاهرام ازد کردن و رفتن خونه بخت خواهر بزرگ; من که اسمش میناس الان 40 سال داره و 3 بچه بزرگ که یکیش ازدواج کرده و دوتاشون فعلا مجرد و تقریبا بیست ساله و شانزده ساله …. خاطره که میگم مربوط به همین خاهرم میباشه و ما تقریبا ده سال باهم فاصله سنی داریم یعنی من الان سی سال دارم و مجرد هستم ….
کلا خانواده ما دخترا زود ازدواج میکنن و خاهر بزرگم 18 سالگی ازدواج کرده و میشه گفت که 22 ساله که شوهر داره …
همه به اصول زندگی احترام میزارن و پوشش کاملا خوبی در بین اعضا خانه بین ما حاکم میباشد برخلاف بعضی از خانه ها که راحت لباس میپوشن ما الان که الانه اینطوری هستیم..
همه خاهرام به یک قیافه هستند و شبیه همدیگه اما این خاهرم هیکل خوبی داره البته من وقتی ازدواج کرد یادم نمیاد که هیکلش چطوری بود اما الان باسن درشت و تراشیده وبسیار خوشگلی داره بسیار خوشگل اما سینه هاش نسبت به هیکلش کوچیکه میشه گفت سایز 70 شایدم کوچیکتر … من اصلا تو باغ این حرفها نبودم از وقتی که خدمت سربازی تموم شد و خودمو شناختم دوست دختر داشتم تا بیست وهشت سالگیم اصلا دوست زن نداشتم و خوشم نمیومد با دخترا بیشتر حال میکردم اوضاع مالی خوبی داریم و خاهرام هم همشون وضع توپ و شوهراشون همه تحصیل کرده و صاحب مقام بخصوص خاهر بزرگم وضع مالیش بسیار خوب بود …..در خانواده ما دخترا کلا پوشش دارن حتی الان خونه که ما که میان با پوشش حسابی میان و حتی خونه خودشون هم همینطوریه .
وقتی 28 سال داشتم یه روز بر حسب اتفاق رفتم خونه خاهر بزرگم که الان 40 سالشه .. زنگ زدم و درو باز کرد رفتم تو دیدم تنهاس و علت را پرسیدم که بچه ها کجان گفت سبا رفته خونه شما.. سما هم که خونه خودشونه امیر علی هم با پدرش رفته باغی که شهرستان داشتند گفتم تو چرا نرفتی گفت محمد دوستاش و همکاراش مجردی رفتن ویلای باغ و من نتونستم برم .. و گفت که از این ورا گفتم اینجا قهوه خونه بودم گفتم ی سری به شما بزنم و کمی بشینم ..برم خونه که اونم بچه ها نیستن ..گفت خب بچه ها نیستن منکه هستم بشین چایی بیارم و از این حرفها ..منم گفتم خب بشینیم تا تلویزیون تماشا کنیم .من عشق اخبار و سیاست و از این جور خبرا هستم ساعت 6 بود رفتم دراز کشیدم وسط پزیرایی و ولو شدم جلو ماهواره از بی بی سی .و من و تو.2 تا وی او ای . دارم نگاه میکنم که خاهرم صداش در اومد امیر میرم دوش بگیرم کسی زنگ زد جواب نده ..بیچاره نمیدونست که من انقده تنبل هستم که از جام بلن شم باید جرثقیل بیارن واقعا تنبل و تن پرور اصلا مشکل من و بابام این تلویزیون دیدن و تنبلی من بود همیشه دعوا بود خونمون در مورد اینا منم که عشق اخبار از ترس بابا مجبور بودم شبها ساعت یازده تلوزیون را خاموش کنم من اتاقم; لپ تاب دارم اماتلویزیون ندارم همیشه حسرت فوتبالا به دلم بود بخصوص فینالهای حساس ..
خاهرم رفت حموم و من غرق در اخبار سیاست نمیدونم دوشش تبدیل به حموم یک و نیم ساعت شد . بیرون اومد و پرسید کسی زنگ نزد گفتم نه و صداش قطع شد بعد بیست دقیقه بازم پرسید شام چی میخوری بپزم و من گفتم میرم خونه که گفت بمون منم تنهام و شب اینجا باش گفتم نگران میشن فوری زنگ زد به خونه که خبر بده منم از خدا خاسته گفتم خوب میشه امشب یک دل سیر تلویزیون میبینم به مادرم خبر داد و بعدش که از ناهار هویچ پلو دارن میخوری یا بپزم گفتم هرچی باشه به جز کدو میخورم رفت آشپز خونه و دم یخچال کمی اونجا مشغول شد و گاهی هم از اونجا صدام میکرد بسه دیگه تلویزیون کمی صحبت کن منم هی میگفتم تورو خدا برام بابا بازی در نیار بزار تماشا کنم و از این حرفها
ساعت هش یا هشت ونیم بود اومد نشست رو مبل راحتی روبروی من و من اصلا نمیدیدمش یعنی انقد غرق بودم بهم گفت که برو لباس عوض کن و اینطوری دراز نکش منم که همیشه شلوارک زیر شلوار میپوشید; به حرفش گوش دادم و همونطور دراز کش شلوارمو در آوردم و پیرهنم که زیر پیرن داشتم درآوردم و گذاشتم بغلم; از جاش بلند و شد و غرغر زنان لباسامو برداشت و آویزان کرد به چوب رخت و زیر لبش میگفت که کی به این تنبل دختر میده من نمیدونم و منم بهش گفتم که ازدواج نمیکنم تا دخترا بپوسن و داشتیم کل کل میکردیم دوباره اومد نشست روبروم و یواش یواش سر حرفو باز میکرد و از دوست دخترام میپرسید و چرا ازدواج نمیکنی و از این حرفها منم جوابشو میدادم اما تمام حواسم اخبار بود و برنامه هاش من کلا هواسم نبود چی پوشیده و چیکار میکنه فقط داشتم جواباشو میدادم یه چیز گفت که من مجبور شدم بهش نگاه کنم بهم گفت که پسرای مردم بیستا بیستا دوست زن و دختر دارن تو هم داری هنوز سیاست میگردی چشامو برگردوندم بهش که بگم اینو به پسرت بگو که تمام روز ولو شده به کتاب که دیدم یه دامن پوشیده تا زانو و 2_و یه تی شرت که اصلا تا به حال خاهرمو اینطوری ندیده بودم تقریبا کمی پاهاش بازه و تا وسطای روناش میشه دید زد اما شرتشو نمیتونستم تشخیص بدم رونهاش کلفت بود و به هم چسبیده و جلو دید را گرفته بود واقعتش خیلی تعجب کردم و حالم طوری شد واقعا اصلا قلبم یه جور حالتی شد که همه یه جورایی این حالتو تجربه کردیم یه لحظه چشم افتاد بهش و توجه منو جلب کرد جوابشو به زحمت دادم و داشت با موهاش که تازه شسته بود ور میرفت بلند شد و رفت آشپز خونه هنگام بلند شدن پاهاشو از هم کمی باز کرد و تونستم رنگ شرتشو که سفید سفید بود تشخیص بدم دیگه کلا هواس من رفت و داشتم با خودم میگفتم که این چرا این کارو کرده و از این افکار از تو آشپز خونه صدا کرد که شام میخوری یا نه که گفتم نه هنوز اشتها ندارم و ساعت ده یازده میخورم و به روم نیاوردم که هواسم بهش هست و کار خودمو دنبال کردم اما کلا در دلم آشوبی بود که چی میشه و هی شیطان را میکشیدم جلو و امتحان کردن خودم و ازاین حرفها بازم اومد روبروم نشست ولی کمی هواسمو زیاد بهش دادم و ازم پرسید که دوست دختر الان داری گفتم که سه ماهه تعطیل هستم و سر این جور حرفهارو باز کرد بعد پرسید دوست زن چطور منم گفتم از زن خوشم نمیاد که خطر داره و دوربرش نمیرم ..واقعا هم همینطور بود…
گفت چه خطری الان همه زنها دوست پسر دارن و همه پسرا دوست زن چون راحته و راحت حال میکنن گفتم بله ولی زنها تا با یک غریبه باشن بعد چند مدت سیری میشن و دنبال یکی دیگه میرن و این کار تکرار میشه آدم نمیدونه که چه مرضی دارن و از این جور چیزا و بعد بهم گفت که نه زنهایی هستند که فقط با یکی هستند و گفتم اینا همش حرفه و تو بشنو باور نکن ..خلاصه سر حرف باز شد و بحث شروع شد اما من بی جنبه نبودم خیلی کم توجه میکردم که اگه گندش هم در اومد من مقصر نباشم کمی بحث کردیمو پاهاشو انداخته بود روهم و کل رونهاش معلوم بود خاهرم رنگش سبزه روشن بود و بدن صاف و برنزه داشت .. بلند شد که بره آشپزخونه تا شام بکشه کلا پاهاشو باز کرد و وسط پاهاش اون شرت خوشگلش زد بیرون و تپلی کس معلوم شد و من فهمیدم که بله این خانوم برا خودش برنامه ریخته اما به روم نیاوردم رفتیم شام خوردیم و من ظرفهارو طبق عادت خونه جمع کردم و بر گشتم سر جام اما هنگام خوردن فقط چشام به سینه ها بود و افکارم خراب هی با خودم کلنجار میرفتم …دراز کشیدم که اومد و گفت بزن یه شبکه چیزی بخونه گفتم تورو خدا بیخیال شو دلمون خونه و تو خونیش نکن اونجا بارو دیسکو نشون میده حدقل ما که نداریم بزار حتی نبینیم اینو که گفتم دیگه صبرش تموم شد و اومد کنار دراز کشید و گفت آره راست میگی چون هیچی نیست همه جارو فساد گرفته و همه اوضاع ریخته به هم ولی خاهر به قربونت منکه نمردم نمیزارم دلت پرخون بشه اینو گفت و بی مقدمه دستشو انداخت دور گردنم و صورتشو نزدیک صورتم کرد دیگه واقع گیج بودم و هول شده بودم دستام داشت میلرزید و کاملا تابلو بود و اون بهم دلداری میداد خلاصه کاملا ساده و خیلی راحت ازم لب گرفت و من همینطور مثل گوسفند داشتم نگاه میکردم واقعا هضمش برام سخت شده بود با هزار اکراه و شیطون و … منم شروع به لب گرفتن کردم و واقع بیست دقیقه فقط لب رفتم
دیگه ولو شده بود بغلمو و داشت به همه جام دست میزد بدنم خیس عرق شده بود و داشت آتیش میگرفت دستشو کرده بود داشت با کیرم ور میرفت من کیر معمولی نسبتا خوبی دارم البته معمولی ولی بدن فوق العاده قوی دارم …یواش یواش رفتیم سراغ سکس و خوردنها اون کیر منو با تمام وجود میخورد و داشت دیوانم میکرد کاملا لخت شده بود و من تازه به وجود چنین کون بزرگی داشتموتعجب میکردم وقتی سیر شد از خوردن بهم گفت توهم میخوری و منم گفتم نه من خوشم نمیاد و خیسیش دهنمو حساسیت میاره ولی رفتم سراغ کسش و شروع کردم به کردن حدود 5 یا6 دقیقه طول نکشید که ریختم کسش و تمام ولی بعدش باهاش بازی کردم تا اونم ارضا بشه.. بعد سکس کمی از خودم خجالت کشیدم و نمیتونستم به روش نگاه کنم که اومد روم نشست و بهم گفت که تو تقصیری نداری و این من بودم که اغفالت کردم و … یخم که آب شد این قضیه را پرسیدم که چطور شد که به سرت زد تا با من سکس کنی و اصلا آیا قبل من با کس یا کسان دیگه بودی یانه که جوابش مثبت بود و سرگذشت سکس با غریبه را برام تعریف کرد …
تو خیابونی که خاهرم بود یه مانتویی بود به اسم سعید .یه روز خاهرم میره که برا مهمونی مدرسه دخترش مانتو بگیره اینا دوتا برادر بودن در یک مغازه خاهرم مانتو رو میپوشه و و میاد جلو آینه انقده کونش بزرگ بوده که این پسره با دیدنش یه لحظه هوایی میشه و وقتی خاهرم میره پرو تا عوضش کنه و درش بیاره کرکره برقی را میدن پایین و به زور و تهدید مجبورش میکنن که باهاشون سکس کنه اینم از ترسش مجبور میشه دوتا برادر اینو حسابی میکنن و چون اینو و شوهرشو میشناختن و مشتریشون بود تهدید میکنن که بازم بیا خاهرم یک ماه نمیره خیابون _ولی این پسره پر رو میاد دم خونشون و به شوهر خاهرم میگه مینا خانوم هستند و شوهرش تعجب میکنه خاهرمو صداش میکنه میاد جلو در خاهرم تا اینو میبینه حول میشه که برا چی اومده ..پسره میگه اونروز شما مانتو گرفتین و حساب کردید و من به اشتباه قیمت رو حساب کردم و شما 50هزار تومن زیاد دادید و آمدم هم معذرت خاهی کنم و هم پولتونو آوردم شوهر حاهرم حسابی تشکر میکنه و میگه واقعا آدمای صادقی هستید و ازاین حرفها خاهرم منظورشونو میفهمه و فردا سر ظهر میره مغازه که بگه دست از سرش بردارن اما دست بردار نبودن و خاهرم میگه حدود یک سال به این دوتا برادر کس و کون دادم و دیگه عادت شده بود حتی بعضی موقها دوستاشون رو هم میاوردن و میکردن ولی معلوم نشد که چرا یک دفعه مغازه رو بستن و از اون محل رفتن گویا با یک زن دیگه هم کرده بودن و از طرف فامیلهای مرد تهدید شده و شبانه جمع کرده بودن …
خاهرم اینطوری شده بود که عادت کرده بود اما به هرکسی نمیداد و بعد اونا فقط به من و دوست من که براتون میگم داده بود ازش پرسیدم چرا من گفت یک تیر; دو نشان هم سکس و دهن قرصی منم دیگه از اون به بعد هروقت وقت گیر میومد میرفتم و حسابی از خجالتش در میامدم یک روز بهم گفت که اگه دوست مطمئنی داری باهاش از کس و کون حال کنیم اولش من زیر بار نرفتم بعدش با اسرار یه دوست داشتم به اسم حسن که واقعا دومترو هفت سانت قد داشت دوست فابریک و صمیمی بودیم به خاهرم گفتم که حسن را که میشناسی رفته بودیم ختم مادرش به اون یه جوری میگم ولی خجالت میکشم و در ضمن حسن کیر بسیار بزرگ و کلفتی داره چون باهم دوست دخترش فریده رو کردیم میدونم که اذیت میشی گفت که عیبی نداره … حساب کن آدم دومتروهفت سانتی یک کیر بیست سانتی به کلفتیه لوله … از این ماجرا گذشت و من یواش یواش داشتم زمینه چینی میکردم …حسن و من خیلی رودرواسی داشتیم … خلاصه ی روز رفتم خونه حسن که تنها با پدرش که راننده تریلی بود و ی داداش داشت که ازدواج کرده بود … رفتم نشستیم و مشروب خوردیم و من شروع کردم بگم بهش گفتم حسن بدجوری دلم هوای کس کرده و شدید احتیاج دارم کس داری دست و بالت بیار بکنیمش ..حسن گفت امیر به خدا بعد فوت مادرم اصلا حوصله هیچی رو ندارم و اصلا کسی سراغ ندارم … کمی باهاش راحت شدم و بهش گفتم منم دیگه حال بلند کردن کس رو ندارم به دردسرش نمی ارزه ..بهش گفتم حسن دختر خاله ای دختر عمویی چیزی بابا مردیم از کف ..بهم گفت که توکه تمام فامیلای ما رو که میشناسی تو اگه داری بیار بکنیم …بهش گفتم همه فامیلای ما رو که بلدی چه تیپی هستند … گفت آره میدونم بهش گفتم حسن از خدا پنهان نیست از تو چه پنهان چند وقتیه در کف خاهر بزرگم مینا هستم …. بهم گفت بابا خجالت بکش این چه حرفیه و از این حرفهای نصحیت بهش گفتم نه به خدا تازگیا بدجوری ذهنمو خراب کرده .. اصلا کون بزرگش واقعا اذیتم میکنه دوسدارم بکنمش هرچه باداباد .. بازم نصیحت کرد و یه ساعتی حرف زدیم; بعدش به شوخی گفت که اگه کردیش منم بیار بکنمش و خندید من جدی گرفتم و بهش گفتم حتما و اون گفت دیوانه شوخی کردم ولی من پیله کردم و آخرش عصبی شد و گفت باشه بیار جرش بدم راحت شدی …
گفتم حسن دوسدارم که دوتایی بکنمیش و حسابی حال کنیم … دیگه حسن روش باز شد و گفت بیار بکنمیش بهش گفتم دو روز دیگه بهش میگم خونه حسن اینا کمی درهم برهمه بیا بریم ردیفش کنیم با این حرف میکشونم اینجا تو یه جوری هواییش بکن و حسنم قبول کرد ولی گفت من پیش تو خجالت میکشم تو بیرون برو من ببینم چیکارش میکنم منم قبول کردم ….
بهم گفت خودت که میدونی من عاشق کون هستم و ریختن به دهن باید ناراحت نشی قبول کردم …
فردای اون روز رفتم خونه خاهرم و بهش تمام ماجرا را گفتم قرار شد که باهم بریم خونه حسن … روز چهار شنبه شد و من به همراه خاهرم میرفتیم خونه حسن تو راه در دلم آشوب بود و نگران چون حسن کیر کلفت بود و عاشق کون کردن میترسیدم اتفاقی برا خاهرم بیفته و دیگه جبران ناپذیر ..حسن کیرش دقیقا دو برابر کیر من بود واقعا وحشتناک بود… خلاصه رسیدیم خونه حسن زنگ زدم رفتیم تو خونه و بعد احوالپرسی و اینا خاهرم شروع کرد مثلا به مرتب کردن خونه من الکی گوشیمو زنگ انداختم و شروع کردم به صحبت کردن و قطع کردم به حسن گفتم که بابام زنگ زده میگه باید برم پیشش پول بگیرم و ببرم بانک … حسنم مثلا که خونه تنها نباشه با خاهرم گفت میخای باهم بریم برگردیم که بهش گفتم نه شاید مینا چیزی لازم داشته باشه تو بمون من برم یک ساعته برگردم من رفتم بیرون و نشستم ماشین که یک ساعت تموم بشه قبلش به خاهرم سپرده بودم که جریان سکسمونو به حسن نگه …
من بعد ی ساعت به حسن زنگ زدم گفتم درو باز بکن بیام تو پشت در هستم حسن درو باز کرد و رفتم تو و دیدم که بله حسن خاهرمو داره ردیف میکنه و منم مثلا ناراحت شدم و به خاهرم پرخاش کردم و حسن داشت منو آروم میکرد خلاصه آروم شدم _و خاهرم به التماس کردن دروغین پرداخت و گفت به کسی نگو و بیچاره میشم و بیا با توهم حال کنم تا به کسی نگم; کمی هم حسن التماس کرد و از این حرفها خلاصه راضی شدم حسن گفت من برم و شما راحت باشید که من قبول نکردم و گفتم که بمون خونه و بیا باهم باشیم حسن گفت من تموم کردم تو راحت بکن بهش گفتم که دوباره شروع کن و گفت حالا شما شروع کنید تا من سر حال بیام … من شروع کردم طبق روال گذشته که دیدم خاهرم اصلا حال نمیکنه و فهمیدم که حسن حسابی از خجالتش دراومده خلاصه حسن بعد نیم ساعت دوباره اومد و با ما شد من دیدم که کیر حسن اصلا داخل دهن خاهرم نمیره و خاهرم فقط با زبونش لیس میزنه منم داشتم کسشو میکردم به صورت سگی خالیده بود و کیر حسن و لیس میزد منم داشتم کس میردم بعد پنج دقیقه حسن گفت دونفری بکنیمش و تو زیر بخاب مینا بخابه روت و منم از پشت بزارم کونش که خاهرم گفت حسن آقا نه تورو خدا پشتم درد میکنه که حسن قبول نکرد خلاصه به زور گذاشت کونش و خاهرم یک لحظه کامل خودشو جمع کرد و شروع کرد به ناله کردن و منم داشتم زیر کس میکردم خاهرم بدجوری عذاب میکشید و من احساس میکردم کیر کلفت حسن تحملشو از دستش گرفته حسن هم میزد به لپ های کونش و میگفت جوووون چه کون گنده ایی داری آخ جون دیگه مال خودمی و دارم کون خاهر امیرو جرش میدم و از این حرفها من یه بیست دقیقه طول کشید که آبم اومد و ریختم کس خاهرم و همونطوری زیر بودم که حسن مدلشو عوض کرد و نشستم نگاه کردم چند لحظه بعد حسن کیشو کشید بیرون و برد دهن خاهرم کله کیرشو گذاشت دهنش و هرچی آب داشت همشو ریخت دهن خاهرم و تا تمام آبشو قورت نداده بود کیرشو نکشید
خلاصه تمامشو خورد بعد حسن برگشت بهم گفت بیا ببین کون خاهرتو خوب ردیفش کردم ببین چه سوراخی براش درست کردم اینم از خواهرت امیر جان گائدمش دیگه مال خودم شد حسن دیگه کاملا پرو شده بود و همونطوری لخت; با اون کیر وحشتناکش جولون میداد و بهم تیکه مینداخت منم تو دلم ناراحت بودم آخه تا حالا به کسی باج نداده بودم ولی چیکار کنم که خاسته خاهرم بود کون گنده خاهرم به زور وارد شلوار لی که پوشیده بود جا گرفت و حسن با دست هی میزد به کونش و میگفت آخ جون چه کون بزرگی داره چه کونی امروز ردیف کردم و کون خاهر امیر دیگه ماله خودمه و لباس پوشید و آماده رفتن شدیم و خاهرمو با حسن رسوندم خونش و بعدش بهش گفتم دیگه پرو شدی ها و در جواب گفت بابا دنیا چند روزه حالشو ببریم ….
خلاصه اینطوری شد که حسنم وارد سکس ما شد و حسابی شیر تو شیر شدیم تا خاهرم وقت گیر می آورد میبردمیش خونه حسن و میکردمیش حسن دیگه شده بود واسم یک پا پرو و دستور ده که منم گوش کن… یه روز بهم گفت که خاهرتو ردیف کنیم تا بابام که مادرم فوت شده بکنه بهش گفتم حسن دیگه بیخیال شو دیگه خاهرمو ننداز دست مردم بهم گفت برو بابا با خاهرت هماهنگ شدم; خاستم تو هم در جریان باشی خلاصه خاهرم رفت با بابای حسن ..آقا مرتضی هم حال کرد البته من و حسن نبودیم از ما خجالت میکشید باباش …
پسر خاله; حسن کانادا بود اونجا زندگی میکردن اومده بود یک ماهی ایران و خونه حسن اینا و میشه گفت ده بار خاهرمو سه نفری با مهیار و من و حسن کردیم دونفری با پسر خالش میکردن کس خاهرم و چنان جرش میدادن که به التماس کردن و گریه کردن می افتاد ولی کاریش نمیشد کرد دیگه از دستم در رفته بود حسن و مهیار میریختن لیوان و با نی مجبور میکردن خاهرم بخوره دیگه کون خاهرمو واقعا پاره کرده بودند یه روز من تنهایی داشتم با خاهرم حال میکردم گذاشتم کونش واقعا اصلا حال نداد انگار تو کوس کرده بودم ولی حسن که میذاشت دیگه هم خودش حال میکرد هم خاهر واقعا دیگه حسابی حرفه ایی شده بود حسن کلا خاهرمو دیگه همه جور میکردش و به هر کی هم دلش میخاست پاس میداد البته به غریبه ها نه مثلا به برادرش و پدرش و پسر خالش و بعضی دوستای صمیمیش دیگه خودم داشتم شاکی میشدم از دستش ولی اصلا منو به حساب سگ هم نمیزاشت و وقتی بهش میگم اصلا جوابمو نمیداد فقط هرچی میگفت باید میگفتم چشم هر جا که دوست داشت میبرد منو با خاهرم البته زیاد تو خونه خودشون که همیشه خالی بود میبرد یک روز سه نفری داشتند سکس میکردن که اتابک دوستش شاشید به کون خاهرم و همونطور نگه داشت انقده نگه داشت تا شاشش بمونه تو کون خاهرم وقتی آب حسن اومد بهش گفت بیار بریز کونش تا قاطی شاشش بشه تا شاشش جذب کونش بشه حسن پرسید اینطوری چی میشه گفت کلا کونش به خارش میفته و حدقل بیست چهار ساعت میخاره اینطوری دلش هوای کیر میخاد راست هم میگفت من اونروز رفتم خونه خاهرم اصلا ی طوری شده بود کلا دستش تو کونش بود هی داشت بهم میگفت امیر تو کونم میسوزه انگار که فلفل تند ریخته باشن; ..
میگفت داره اذیت میشه و احساس کردم که خودشم دیگه کلافه شده ولی حسن دست بردار نبود به عمد خاهرمو میکشید خونشون و به دوستان صمیمی و نزدیکش سور میداد; هی بهش اعتراض میکردم گوشش بدهکار نبود _یک روز حسن بهم زنگ زد و گفت که بیایید خونه هوس سکس کردم و من به مینا زنگ زدم گفتم مینا اولش کمی ناز و کرد و گفت مریضم و نمیتونم به حسن گفتم قبول نکرد و روم عصبانی شد و گفت برو بیارش دوساعتی باشیم خیلی هوس کردم به هر حال با هزار زحمت رفتم بردم خونه حسن اینا …دیدم آقا دو نفر دیگه هم هستند; پرسیدم بابا این چیه دیگه زشته و گفت تو کاریت نباش پسر عمم با دوستش که رئیس شرکتی بود در اهواز اومدن اینجا منم گفتم یه حالی بدم بهشون قراره پس فردا باهاشون برم اهواز خلاصه عین فیلمای گروهی شده بود با اسرار حسن منم لخت شدم و باهاشون حال کردم کلا خانواده حسن بلند قد و کیر کلفت بودن اون مهندس هم که عرب اهواز بود حسابی از خجالت خاهر ما دراومدن دیگه مینا همینجوری رو دست بود یکی کون میکرد و یکی کس و یکی دهنشومیگائید به من اصلا فرصت نشد که کاری بکنم همینطور لخت بودم; آقا این پسر عمه چنان حشری کونشو میکرد که خودم میترسیدم که چیزی نشه آبشون که اومد همگی باهم ریختن دهنش واقعا دیگه دهنش جای خالی نداشت حسن فک خاهرمو گرفته بود و داشت آب کیرهارو با دستش هل میداد به حلقش دیگه داشت خفه میشد ولی باید میخورد که حسن عصبانی نشه چون اگه عصبی میشد میزدش تموم کردن و خاهرم همینطور ولو بود تو پذیرایی که حسن بهش گفت پاشو جنده لباستو بپوش تا داداشت ورداره جمت کنه ببرتت تا ما مشروبمونو بخوریم من با خاهرم رفتیم و تراه بهش گفتم دیدی منو به چه کاری گذاشتی و اونم ناراحت جواب داد شرمنده دیگا کاری که شده بله کاری بود که شده بود و من الان داشتم قورومساقی خاهرمو میکردم … خلاصه فرداش هم بردم و خاهرمو گائیدن و و ریختن کونشو; خلاصه با دست از کونش بر میداشت و میزاشت دهنش و اونم باید میخورد اون پسر عمش انقده ریخت که من تعجب کردم اینهمه آب مگه ممکنه اندازه یه لیوانو گذاشت دم کونش و ریخت به لیوان و آورد گفت این آب حیاته و حیفه که زمین بریزه بخورش خاهرم خوردو کیرشو داد تا تمیزش کنه با دهنش خلاصه حسن قرار شد یک هفته بره اهواز و مهمون اینا بشه حسن رفت و دوسه روز بعد یک نفر به من زنگ و جواب دادم اون مهندس اهوازی بود و گفت که من شمارتو از حسن گرفتم البته در هنگام مستی…
خاستم بگم که من از خواهرت خوشم اومده و دوست دارم بیشتر باهاشون باشم اگه ممکنه جورش کن هر وقت که اومدم; باهم باشیم من شاخ درآوردم که حسن چرا اینکارو کرده فقط مهندس خاهش و تمنا کرد که من به حسن نگم چنین پیشنهادی کردم گفتم باشه مشکلی نیست …. حسن بعد یک هفته اومد و زنگ زد رفتم پیشش گفت که برو خاهرتو بیار که میخام برا آخرین بار بکنم و کلی باهام صحبت کرد و معذرت خاهی که در این مدت من اذیتت کردم و از این حرفها .من دلیلشو پرسیدم گفت که مهندس پیمانکاره اهواز اوضاع مالی خوبی داره و برام اهواز کار جور کرده میرم پیشش ی کار حسابی با حقوق عالی و اونجا پیش پسر عمم میمونم تا خدا چی بخاد که من گفتم خدارو شکر که کار گیر آوردی خیلی وقت بود بیکار بود و از جیب باباش خرج میکرد من کلی خوشحال شدم از این موضوع خلاصه خاهرمو آوردمو حسن ی سکس عالی کرد و دوسه روزه برگشت اهواز ولی گفت هر وقت اومدم باید بهم سور بدی از کون خاهرت گفتم باشه کون خاهرم ماله توس و رفت ….
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید