این داستان تقدیم به شما

سلام. من از اون دسته از ادم هایی هستم که از نوجوونی اعتماد به نفس پایینی تو ارتباط بر قرار کردن با جنس مخالف داشتم. نه که روابط عمومی پایینی داشته باشم نه خیلی گرم و سر زبون دارم اما وقتی پای شماره دادن یا پیش نهاد دادن میرسه یه ترس بزرگی وجودمو پر میکنه هی به خودم میگم نکنه قبول نکنه یا بر خورد بدی کنه ضایع بشم غرورم خیلی برام مهمه برا همین شروع کردم تو شبکه های اجتماعی دنبال دوست گشتن که حد اقل طرفمو نبینم و کسی غیر از خودم متوجه این موضوع نشه. این خاطره ای که مینویسم اولین سکس من تو عمرمه …
***

با پیشنهاد یکی از دوستام بیتالک و نصب کردم اوایل هر در خواست دوستی میدادم کسی جوابمو نمیداد تا اینکه با همون دوستم مشورت کردم و بهم گفت که چجوری سر صحبت رو باز کنم ک جواب بدن
اینم بگم تو تنظیمات بیتالک جستجو رو زده بودم بالای بیست و هشت سال که کسی رو پیدا کنم که از لحاظ جنسی ازادی بیشتری داشته باشه گذشت و گذشت تا اینکه یه نفر جوابمو داد.
بیست و نه سالش بود و شیش سال از من بزرگتر منم چون ریش دارم و موهام زود سفید شده سنم و بالا تر گفتم اوایل فقط زنگ و اس ام اس و چت بود و اخلاق عجیبی هم داشت یهو صمیمی می شد یهو فاز جدی بودن بر میداشت همین شد که با هم کات کردیم و به قرار گذاشتن نرسید
بعد یه مدت من یه سفری رفتم و بعد از برگشتن یه پست تو لاین گزاشتم از سفرم اون موقع اینستاگرام زیاد مد نبود
با کمال تعجب بهم زنگ زد که سوغاتی چی اوردی برام منم که تو کف سکس بودم گفتم عزیزم سوغاتی شما محفوظه
دوباره زنگ و چت شرو شد اما این دفه زدم به فاز بکیرم که چه اخلاقی داره فقط به سکس فکر میکردم باهاش قرار گذاشتم چند باری همدیگرو تو پارک دیدم
منم که پدر بی مکانی ایرانم هیچ وقت مکان نداشتم که بهش پیشنهاد بدم که قبول بکنه یا نه
تا اینکه نزدیکای عید شد رفیقم گفت مادرش اینا کل عید و شهرستانشونن منم از خدا خواسته سریع یه زنگ بهش زدمو باهاش قرار گذاشتم یادمه ساعت دو بود قرار تا خود ساعت هفت داشتم منو من میکردم که چه جوری بهش بگم نکنه برینه بهم هی میگفت بگو دیگه حرفت و تا اینکه گفتم هرچه بادا باد میگم بهش با کلی ترس یهو حرفمو زدم بهش که دوست دارم به هم نزدیک تر بشیم گفت چجوری گفتم خونه یکی از بچه ها عید خالیه فهمید منظورمو . یهو ساکت شد با یه خنده بهم گفت همین… من مات مونده ببودم که چقدر راحت بر خورد کرد بهش گفتم یکی از روزای عید مرخصی بگیر بوتیک کار میکرد …

 
روز موعود رسید شبش از استرس خوابم نبرد تا دم دمای صبح که خوابیدم همین باعث شد خواب بمونم دیدر برم دنبالش یه سیب خوردم و یه قرص تا خیری پشتش راه افتاد رسیدم بهش بعد احوال پرسی راه افتادیم هیچ وقت یادم نمیره که با چه دل و جراتی اوردمش دوتا کوچه پایین تر از کوچه خودمون همه محل تقریبا اشنا بودن اما وقتی ابکیر میزنه به مغز ادم دیگه هیچی نمیفهمه رسیدیم خونه انقد هول بودم کلید و به زور انداختم تو در.رفتیم بالا اولش همینجوری نشسته بودیم که بهش گفتم نمیخای شالتو در بیار که بایه نیش خند گفت نه با دستام گرفتمشو اوردمش تو بغل خودم لبخند شیطونی با حالی داشت..
لبشو خیلی محکم بوسیدم که نیگام کرد و دوباره همون لبخند و بهم گفت دیووووونه خیلی لذت بخش بود این احساس
خوابوندمش زمین با یه هولی مانتوشو در اوردم تیشرتشم کندم افتادم به جون لب و گردنش که بعدا عکساشو برام فرستاد گردن و لاله ی گوشش کبود شده بود.سوتینشو در اوردم سینه های کوچیکی داشت با نوک بزرگ خوشم نیومد اما با ولع تموم میخوردم و اون یکی و فشار میدادم نوکشو گاز میگرفتم دیگه دست خودم نبود
کم کم اومدم پایین و شکمشو بوسیدم روفتم سمت شلوارش درش اوردم دیدم بله با سوتینش سته و درش اوردم
خودم لباسامو کندم رفتم سراغ کسش نمیدونم چرا اون موقع اون سوالو ازش پرسیدم خب معلوم بود اما ترسیدم ازش پرسیدم دختری دیگه با یه اخمی گفت اره شروع کردم لیسیدن و انگشت کردن کسش ناله ها میکرد لعنتی ک منو دیوونه میکرد گفت بسه دیگه پاشدم شرطمو در اوردم خیلی ابله هانه بهش گفتم میخوریش باز خندید و اومد بین پاهام شرو کرد به خوردم خوب نمیخورد حال نکردم گفتم بخواب و افتادم روش کیرمو میمالیدم رو کسش و داشت دق میکرد میگفت بکن تو از التماسش لذت میبردم یهو کیرمو جا کردم توش اصلا تنگ نبود ولی خیسه خس و داغ بود با تلمبه زدنما داد میزد تند تند بکن عشقم این منو دیوانه تر میکرد…

 
با قرصی که انداخته بودم و گشادیه کسش خیلی طول کشید تا ابم بیاد ک یهو داد زد دیگه نمیتونم بسه منم کشیدم بیرون و خوابیدم کنارش که گفت چیکار کنیم تو که ابت نیومده گفتم خب برو بخورش شرو کرد ولی بازم بد میخورد گفتم از کون چی گفت نه درد داره گفتم پس بپوش بریم الکی گفتم که راضی بشه یکم فکر کرد گفت باشه ولی اروم اروم تو کونم عروسی شد تف انداختم سر کیر مو در کونش اروم با انگشتم کردم توش خیلی با حوصله بازش کردم هسوی غر میزد که رو مخم بود بعد دوتا انگشت تا کامل شل شد کونش کی مو گزاشتم در کونشو یه فشار دادم سرش رفت تو تازهداشتم معنی حال کردنو میفهمیدم چقد تنگ بود چند دقیقه تلمبه زدمو اون فقط ناله میکرد نمیدونم از درد یا لذت که همین نالش لذت داشت احساس کردم ابم داره میاد کشیدم بیرون لحظه اومدن ابم حس کردم تموم بدنم داره از کیرم میزنه بیرون پاشیدم رو کمرش و ولو شدم روش تا چند مین که بلند شدم هیچ وقت فراموش نمیکنم لذت سیگاری و که با تن لخت و عرق کرده زیر پنحره با باد بهاری کشیدم بهترین سیگار عمرم بود …
 
مرسی ک خوندید

 
نوشته: میرفندرسکی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *