این داستان تقدیم به شما
خاطرات و داستانهای زیادی رو اینجا خوندم و بارها پای اونها نظر دادم. همیشه یه عده با بدبینی همه نویسنده ها رو به دروغگو و توهمی و جقی بودن متهم میکنند. اما بالاخره ماجرای بعضیها هر چند دور از ذهن، اما واقعی است، چونکه اینهمه سکس که وجود داره، توسط همین افراد دور و بر ما اتفاق میفته. منم خاطره خودم رو میگم و بی هیچ قسم و آیه ای، قضاوت رو به شما میسپارم…
***
سی و دو سال دارم و هفت سال پیش ازدواج کردم. پدرم توی بازار مغازه دار است و بعد از پایان خدمت وظیفه به هر سه تا پسرش، توی بازار کار داد تا امورات زندگی رو بچرخونند. البته من و برادر کوچکتر درس تا لیسانس خوندیم ولی خوب به درد نخورد. من پسر دوم هستم. برادر بزرگ هنوز همراه پدر بزرگترین مغازه را اداره میکنند و من یه مغازه ده متری در اختیار دارم که تاپ و دامن و لباس زنانه میفروشم، البته نه لباس زیر!! توی اهواز هستم و بین مغازه من و پدرم، مغازه اون برادر کوچکتری هست. اینها رو گفتم تا بدونید موقعیت چطوریه و چرا تو مغازه به هیچ عنوان نمیشه کاری کرد! زنم دبیر دبیرستان هست و فیزیک درس میده. با هم فامیل هستیم و نوه عموی مادرم هست و قبل از ازدواج هم رابطهای با هم نداشتیم و بر اساس شناخت خانوادگی و سنتی ازدواج کردیم. من از دبیرستان تو فاز دختر بازی و سکس بودم و خیلی سکس داشتم. با رفقا همیشه، خانم بلند میکردیم و بعداً تو بازار بخاطر نوع مغازه هم همیشه خانم به دست و بالم میخورد. با اینکه خونه پدری یه چهار واحد است و همهی برادرها اونجا زندگی میکنند، من بخاطر همین تفریحات و رفیق بازی و خانم بلند کردن، از اولش بهونه آوردم که خانمم بخاطر مسیر مدرسه نمیخاد یکجا باشیم و یک واحد توی جایی دورتر و نزدیک مدرسه خانم کرایه کردم. آپارتمانی که دو اتاق داشت، یکی شده بود اتاق خواب و اون یکی رو اتاق بچه میگفتیم!!! هر چند بچهای در کار نبود ولی خانواده قبلی برای بچشون تزیین کرده بودن که مشتی از تزیینات مونده بود و شده بود اتاق بچه!!
توی تعطیلات نوروز و تابستان که هیچ غلطی نمیشه کرد ولی تو بقیه سال خونه خودم همیشه صبح خالیه و مکان! از شش ماه بعد از ازدواج، دوباره بساط سکس با زنهای مختلف جور بود. زنم یک سال ازم کوچیکتره و برعکس من که هیکل درشتی دارم، لاغر و به قول معروف مانکنی هست!! از این همه سکس که داشتم، میخام ماجرای سکسی سیاه و مصیبت آور رو که روند زندگیم رو تغییر داد، تعریف کنم. راستش اصلاً و ابداً قصد نصیحت و توصیه کردن هم ندارم ولی یه چیزی قبلش بگم که به نظرم هر آدم توی یک موضوع و مسئله به اوج ادعا رسید، شروع سقوط و بدبختی براش میشه. حتی توی مثبت!!! که از قدیم گفتن، شناگر ماهر رو آب میبره!! حکایت منم همینطور شد!! دو سال پیش، آبان ماه بود که توی مغازه یه خانم خیلی خیلی ناز و خوشکل وارد شد و شروع به دید زدن اجناس کرد. اول صبح بود و خلوت. بچههای اهواز میدونند که بازار اهواز عصرها شلوغ میشه و صبح معمولاً خلوته… منم سرم تو گوشی بود و بالاخره چشمم افتاد بهش و تو دلم گفتم عجب تیکهای هست، سریع شروع کردم زبون ریختن که بفرمایید، میتونم کمکی کنم و… بخاطر اینکه دوستانی ناراحت نشن، قومیت طرف رو نمیگم. دیدم با یه لهجه قشنگ و لحن عشوه گری و طنازی شروع به صحبت کرد و یه کم بعد رو میز چندین جنس ریختم که پسند کنه یا نه؟؟ خلاصه کنم که خانم یه بلوز بلند تا رو زانو بدون آستین انتخاب کرد و گفت چقدر میشه؟؟ این رو بگم که دوستان مغازهدار میدونند بعضی خانمها فکر میکنند با طنازی و عشوه گری میتونن از مغازهدار تخفیف اساسی بگیرن یا حتی با مخ زدن طرف، تا رایگان هم پیش برن!! اما اشتباه میکنند!!
مغازهدارها هم دیگه ختم روزگار شدن و الکی تن به این موضوع نمیدن مگه طرف تو مشت باشه!! قیمت رو گفتم و اونهم گفت که اوا!! برای من چی؟؟ یعنی برای من نباید یه فرقی بکنه؟!؟! گفتم خانم ببخشید، مگه فامیل هستی یا دوست یا کاری کردی برامون که فرقی داشته باشید؟؟!! با پرروئی گفت، اینجور مواقع میگن خوشکلی یا آوازت قشنگه!!؟؟؟ که من هر دو تا هستم!!!! گفتم مبارک صاحبت باشه خانم جان!! چه به من میرسه؟!؟! گفت چقدر عجولی پسر!! حالا کمتر بگیر شاید یه چیزی بهت رسید!! گفتم که اول باید برسه بعد حساب بشه!! نه برعکس!! گفت کارت مغازه رو بده! یه کارت بهش دادم و گفت همین شمارت هست دیگه؟! گفتم بله، همین هست. از رو کارت گفت آقا خسرو!! حالا یه تخفیف خوب بده تا منم بهت بگم سودش برات چیه؟؟!! خیلی خیلی از این دست مشتریها داشته و داریم که همش میخان با این فیلمها تخفیف زیاد بگیرن و ما هم سرمون کلاه نمیره!! دیدم از تو کیفش، موبایلش رو بیرون کشید و شروع کرد به گرفتن شماره!! هاج و واج مونده بودم!! آخه اینطوری دیگه ندیده بودم!! موبایلم زنگ خورد و شماره افتاد روش… گفت اینهم شماره من!! ذخیره کن!! بازهم تو کتم نرفت! کلی شماره خاموش و بی فایده تو گوشی داشتم که هیچ ارزشی نداشتند!! وقتی شک و تردیدم رو دید، گفت، بیا، این کارتم و کل پول رو بی هیچ تخفیفی بکش!! ولی وقتی از من نفعی گیرت اومد باید از خجالتم دربیای هان!! گفتم باشه و کارت کشیدم ولی یه تخفیف معمولی بهش دادم که گفت وای… تو دیگه کی هستی؟!؟! چقدر پسر شکاکی هستی تو!! منتظر پیام باش… گفتم اسمت رو چی بذارم؟!؟! با خنده گفت بذار نسرین!! موقع خداحافظی، دستش رو کشید که دست بده! منم سریع باهاش دست دادم تا یه سر خر یا شری نرسیده و بره!! یک ساعت بعد دیدم پیام رسید که آقا خسرو، این لباس رو که پرو کردم، رنگش به تنم نمیاد!!! رنگ بندی داره یا نه؟؟ گفتم بله داره!! گفت میتونی عکس بگیری و تو واتساپ بفرستی؟! براش فرستادم که گفت اگه میشه فلان رنگ رو بذار کنار تا بیام ببرم!! گفتم فقط تا عصر قبول میکنم برای تعویض!! گفت چقدر بداخلاقی تو!! یه کم بعد دیدم نوشت اگه آدرس بدم، میتونی ظهر برام بیاری دم در خونه و عوض کنی؟!؟! گفتم خانم ببخشید خر گیر آوردی؟! اصلاً نمیشه… گفت وای!! همه میمیرن برای من! تو کلاس میذاری!! راست میگفت، انصافاً چیز بیستی بود، یه خانم حدود بیست و پنج ساله، قد بلند و هیکل تپل و تو پر که البته چاق نبود و سینههای گرد و برجسته و یه کون متناسب با هیکلش و صورتش هم حسابی ناز و خوشکل که بی آرایش هم عالی بود ولی خوب یه آرایش ملایم کرده بود. تو فکر بودم که یه عکس از خودش با همون بلوز بدون هیچ شلوار یا دامنی یعنی پای لخت تا زانو، برام فرستاد!!! داشتم دیوونه میشدم!! عجب کوسی بود!! شاه کوس!
شروع به چت کردن کردم و ازش سوال پرسیدن که مجردی؟؟ بچه داری؟؟ شوهرت کی و چیکاره هست؟؟ خونت کجاست؟ و… گفت که مطلقه است و یه دختر دو ساله داره به اسم مهرانه و پیش مادرش زندگی میکنه و بقیه خانواده توی فلان شهر هستند و طلاق توافقی گرفته که شوهرش یه واحد آپارتمان بهش داده که توش زندگی میکنه!! خانواده اش راضی نمیشدن تو اهواز بمونه تا اینکه مادرش که بیمار هم هست، قبول میکنه بیاد باهاش زندگی کنه و چون دکترش اهواز بوده، خانواده راضی میشن… پدرش فوت کرده و بقیه خواهر و برادرهاش هم توی یه شهر دیگه هستند. بعد هم گفت که چند باری که اومده بازار و منو دیده، خوشش میاد که باهام رابطه برقرار کنه!! که البته میدونستم دروغ و چرت و پرت میگه!! و فقط دنبال پول هست!! بهش گفتم باشه، ظهر نمیشه بیام برای تعویض لباس ولی استفاده نکن تا هر وقت جور شد، اون یکی رنگ رو برات میارم یا بیا ببر… این چت کردن تا ظهر موقع تعطیلی مغازه طول کشید، آخه با وجود مشتری و رفت و آمد همسایه و برادرم و… وقفه میفتاد…. خانمم شیفت ثابت صبح هست و بخاطر درسی که داره یعنی فیزیک، حتی مریض بشه یا سنگ از آسمون بباره!! مدرسه رو تعطیل نمیکنه!! من هم خیالم از این بابت خیلی راحته و برای همین همیشه توی مدارس، از نبود خانمم استفاده کرده و طرف رو صبح خونه میارم. یه چند روزی گذشت و من و نسرین همش در حال چت و پیام دادن و تماس بودیم و یه بار هم مغازه اومد و لباس رو عوض کرد و منم یه تاپ مفتی بهش دادم و توی یه فرصت از لباش یه بوسه هزار گرفتم!! طعم لباش عالی و خوشمزه بود و منو برد فضا!!! بعد از گذشت یه سه هفته از آشنایی و کلی حرف زدن و چت کردن، باهاش قرار گذاشتم که ببرمش خونه! اواخر آبان ماه بود و از بابت مکان، خیالم راحت! از بس این موضوع بردن خونه هم تکرار شده بود که حرفهای شده بودم و هیچ رد و اثری نمیذاشتم!! دقیقاً یادمه روز شنبه با هم قرار گذاشتیم، آخه شنبه خانمم تمام وقت کلاس داشت، و در ضمن مدرسهای که شنبه میرفت یه مدرسه خاص و سختگیر بود که خانمم خیلی خیلی روی غیبت نکردن تو این دبیرستان، حساسیت داشت!!! نسرین گفت که رفته اپیلاسیون و حسابی به خودش رسیده!! منم جمعه رفتم حموم و کلی صفا دادم و بالاخره شنبه صبح زود هم تاخیری زدم و یه قرص که از رفیقی که تو داروخانه دارم گرفته بودم، خوردم تا دیگه همه چیز ردیف باشه…
سر ساعت هشت و نیم، نسرین طبق قرار اومد و وارد خونه شد، بهش گفتم اون ساعت بیاد و تا دو ساعت بمونه که منم به مغازه برسم تا کسی شک نکنه!! قبلاً سابقه دیر رفتن سر کار داشتم ولی اگه اصلاً نمیرفتم، پدر و برادرهام حسابی جویای احوال میشدن و ممکن بود گندش در بیاد!! نسرین وارد که شد، باهم دست دادیم و روبوسی کردیم و من هم یه لب اساسی ازش گرفتم که خندید و گفت بذار برسم و نفسم جا بیاد، نترس جایی نمیرم و هستم!! یه آرایش جذاب و زیبا کرده بود که بهش میومد. مانتو و روسری رو درآورد و نشست رو مبل. منم چایی و بیسکوئیت و میوه آوردم و شروع به صحبت کردیم. یه چیزی خورد و گفتم که نسرین جان، شرمنده عزیز، این دفعه باید سریع باشیم ولی حتماً دفعه بعد خونه یکی از دوستان رو میگیرم و سر فرصت حرف میزنیم و…! گفت باشه من حاضرم! از دخترش سوال کردم که گفت پیش مادرم جاش راحته و عادت دارن بهم، در ضمن تا ساعت ده یازده میخابه! گفتم بریم تو اتاق خواب. یه تاپ سفید رنگ با طرح گربه ملوس تنش بود و یه شلوار جین تنگ هم پاش بود. منم با رکابی و شلوارک بودم. تو اتاق خواب سر تخت نشستیم و شروع به درآوردن لباسش کردم. یه سوتین و شورت بنفش پوشیده بود که با توجه به رنگ سفید پوستش، خیلی جذاب شده بود. رفتم سراغ لباس زیر که گفت نوبت تو شده! سریع رکابی و شلوارک رو بیرون کشیدم و رفتم سراغ درآوردن لباس زیرش. اول سوتین و بعد شورتش… سینههاش سایز 75 بودند و خیلی حالت خوب و خوش فرمی داشتند. یه گردی کمرنگ قهوهای و نوک قهوهای کمرنگ و برجسته!! شروع به خوردن سینهها کردم و با دستم شکم و پهلو و رون و بالاخره کوسش رو مالیدم. اشاره کرد که شورتت رو دربیار…
شورتم رو درآوردم و کیر نیم خیزم رو که دید، گفت وای… پسر هنوز شق نشده، اینقدر هست وای به شق شدش!! خوابوندمش رو تخت و کنارش دراز کشیدم و شروع به خوردن لب و گردن و سینههاش کردم!! گفته بود که مدتهاست سکس نداشته ولی راست و دروغش با خودش!! چشاش خمار خمار شده بود و حالا با دستش کیرم رو مالش میداد. به کمر خوابیدم و گفتم ساک بزن. رفت سراغ کیرم و گذاشت تو دهنش… دهنش گرم بود و لباش غنچهای. برای همین حسابی حال میکردم. کیرم تو دهنش شق شق شده بود و اونم فقط سر و ابتدای کیرم رو میتونست تو دهنش بذاره! برای همین با زبونش از تخم تا سرش رو لیس میزد! و منم کوس و کونش رو مالش میدادم. یه پنج دقیقه ساک زد و گفتم بسه! خوابوندمش و شروع به لیس زدن بدنش کردم!! تا بالای کوسش زبون کشیدم… بدنش یه مو نداشت و بخاطر اپیلاسیون، صاف و براق شده بود. سرم رو به طرف کوسش هول داد که بهش گفتم، شرمنده عزیز دلم، از خوردن و لیس زدن کوس، حالم بد میشه!! با خنده گفت ای کلک!! نگفتی وگرنه منم نمیخوردم!! گفتم حالا که خوردی!! در ضمن آخر سر من باید پول رو قی کنم نه تو!! با خنده گفت چقدر خسیسی پسر!! بچهها، قسم میخورم که کوسش مثل یه دختر بچه بود که فقط یه خط داشت و هیچ چیزی اضافه نداشت!! راستش اولین بار بود که همچین کوسی میدیدم!! یه کوس بدون هیچ گونه لب و لوچه و صاف صاف… قلمبه و گوشتی و باید با دست بازش میکردم تا داخلش رو میدیدم!! یه کم دیگه بدنش رو لیس زدم و با انگشت با کوسش بازی کردم تا خیس خیس شد… یه بالشت زیر کمرش گذاشتم و پاهاش رو بالا آوردم، خودش با دستاش، ساق پای خودش رو گرفت تا بالا بمونه کاندوم رو که از قبل آماده کرده بودم، روی کیرم کشیدم و کیرم رو میزون کوسش کردم و فشار دادم داخل… یه آخ بلند گفت که پرسیدم درد داره؟! گفت آره یه کم یواشتر تا عادت کنم!! من کیرم رو اندازه گیری نکردم ولی بلندی و کلفتی خوبی داره!!
خودم درشت هیکل و بلند قد هستم، البته چاق و شکم دار نیستم، برای همین، تو سکس با خانمم بهش فشار میاد و من هم تو سکس با زنهای دیگه، خودم رو راحت میگیرم!! سر کیرم رو وارد کردم و بیرون کشیدم و با سر کیر، از سوراخ کون تا بالای کوسش میکشیدم!! چند بار تکرار کردم تا بالاخره گفت خسرو شروع کن!! به آرامی کیرم رو وارد کوسش کردم… کوسش مثل یه دستگاه مکش، کیرم رو داخل خودش میکشید!! گرم و نرم و تنگ بود… به تهش رسیدم و یه کم صبر کردم. چشاش نیم بسته بود و یه حالت خماری تو چهره داشت… شروع به تلمبه زدن کردم و یواش یواش سرعتم رو زیاد کردم… همزمان با سینههای خوشکلش بازی میکردم و یا لیس میزدم و میخوردم و بعد از دقایقی شروع به خوردن لب و زبونش کردم… اون هم همکاری میکرد و یا شدت لب و دهن و زبونش رو دهن من کار میکرد… واقعاً استاد لب و زبون بود!! طوری که احساس کردم اگر ادامه بده، نمیتونم آبم رو کنترل کنم… برای همین سراغ سینههاش رفتم… شاکی شد و میگفت لباتو بیار… خسرو لب لب… من محل نذاشتم و حالا سینههاش رو میخوردم… یه انگشتم رو گذاشتم تو دهنش که با شدت لیسش میزد و گاهی مک میزد… تو اوج اوج بودیم… بیضههام چسبیده بود به سوراخ کونش و یه کم تا ته نگهش داشتم که گفت باور کن آخرش هست و دیگه جا نداره!! گفتم نه عزیزم! اگر دو برابر این باشه هم جا میشه!! گفت چرا موندی؟! دستم رو زیر کونش رسوندم و انگشتم رو دور سوراخ کونش کشیدم… بعد آروم انگشتم رو وارد کونش کردم که گفت نه خسرو… نکن اذیت میشم! حرفی نزدم و دوباره با شدت شروع به تلمبه زدن کردم. حالا کیرم تو کوسش و همزمان انگشتم تو کونشه و از دو طرف تلمبه میزدم… اگه دوستان عزیز امتحان کنید، حتماً متوجه میشید که تو این حالت، وقتی زن ارضاء میشه و به ارگاسم میرسه، با انگشتی که داخل کونش هست، نبض شدیدی رو حس میکنید… یکدفعه کونش شروع به زدن نبض کرد و صورتش قرمز قرمز شد و با یک آه و ناله بلند به ارگاسم رسید. شل شد و پاهاش رو ول کرد. منم بالشت رو بیرون کشیدم و صاف خوابوندمش و پاهاش رو جفت کردم و شروع به تلمبه زدن کردم… چون ارضاء شده بود و این حالت هم درد داره، همراهی نمیکرد و آخ و اوخ از درد میکرد!!
خیلی ادامه ندادم و بلند شدم. یه کم بهش استراحت دادم و کاندوم رو هم عوض کردم چون بد حالت شده بود و به درد نمیخورد! گفت خسرو چقدر مونده؟؟!! گفتم یه کم تحمل کن که آخرش هست! حالت سجده بهش دادم و رفتم پشتش. از پشت، منظره کوس و کونش واقعاً دیدنی بود! با وجود این همه تلمبه زدن و خوردن یه کیر بلند و کلفت!! ولی هنوز کوسش مثل یه خط مونده بود و انگار سکسی نداشته!! از پشت کیرم رو وارد کوسش کردم و فشار دادم و تلمبه زدن رو شروع کردم. بالشت رو زیر شکمش گذاشته بودم و همزمان با تلمبه زدن، رو کمرش فشار دادم تا یواش یواش رو بالشت خوابید… حالا من در حالیکه سوار کونش بودم و توی کوسش تلمبه میزدم، موهاشو تو دستم میکشیدم!! مثل سوارکاری روی اسب!! اما اسب من یه مادیان عالی بود که واقعاً مثلش ندیده بودم! به شدت در حال گاییدنش بودم و محکم ضربه میزدم. صداش در اومده بود و دوباره به اوج لذت رسیده بود. یه مرد از صداهای طرفش متوجه میشه که طرف تو چه حالتی هست!! سوراخ خوشکل کونش تو چشام بود و با انگشتی که از وازلین روی میز بغل تخت چرب بود، شروع به انگولک کردن کونش کردم و بالاخره انگشتم رو کامل وارد کونش کردم!! مواظب بودم که به ارگاسم نرسه!! آخه چشم به کردن کونش داشتم!! احساس کردم که وقتشه! کیرم رو بیرون کشیدم و با وازلین کاملاً سوراخ و اطرافش رو چرب چرب کردم. هی بلند بلند میگفت پس چی شد؟! ادامه بده!! دارم میام!! وقتی دید خبری نیست، برگشت و گفت خسرو، جان عزیزت قسم، دست به کونم نزنی!! گفتم مگه تا حالا افتتاح نشده؟! گفت، به خدا، شوهرم دو سه بار، از کون کردم که همش با درد و بدبختی بوده و بعدش هم تا چند روز حالت طبیعی نداشتم و اذیت بودم و… از حالت صورتم فهمید که بد جور قصد دارم کونش رو به باد بدم!! شروع به التماس و عجز و لابه کرد که دردت تو جونم بخوره!! قربونت برم، فدات شم! هر طور میخای کوسم رو بکن!! بیا خودم برات تنگ میگیرم!! بیا آبت رو تو دهنم بریز!! و کلی خواهش و التماس دیگه!! که گفتم نسرین جان، عزیزم، خودت رو اذیت نکن!! من استاد کون کردن هستم! یه کم جلو میرم مثلاً فقط سرش!! اگه اذیت شدی، قول میدم ادامه ندم!! خلاصه با کلی زبون ریختن، راضی به امتحان شد!! بیچاره خبر نداشت که سرش رفت، باید تا تهش بره تا ولش کنم!! به پهلو خوابوندمش ( برای کون کردن، بهترین حالت، شروع از پهلو هست) و چسبیدم بهش، کلی وازلین بهش زدم و با اینکه کاندوم لیز بود ولی بهش وازلین زدم! اول با انگشت بازی کردم و بعد آروم آروم سر کیرم رو میزون سوراخ کونش کردم و تا انگشتم رو عقب کشیدم، یواش سر کیرم رو بجاش داخل کردم!! قبلش با دستام از دو طرف، پهلوهاش رو محکم گرفته بودم که نتونه فرار کنه!! رفتن سر همان و یه جیغ بنفش زدن همان!!
از حربه تندخویی و بداخلاقی استفاده کردم و گفتم کثافت احمق نفهم!! الآن همه میریزن اینجا!! ببر صداتو جنده!! اگه صدات دربیاد، جرت میدم کونی!! پتو رو بذار لای دندونات!! از ترس حرفام و بداخلاقیم، ساکت شد و پتو رو گاز گرفت! تو همین حرفها و حرکت، تا پایین سر کیرم رو وارد کرده بودم!! ثابت مونده بودم و اونم با التماس میگفت، تو رو خدا بسه!! دارم میمیرم!! قربونت برم عزیز دلم، تمومش کن!! بهش گفتم پتو رو بگیر دهنت و حرف نزن! دیگه داره تموم میشه و آخرش هست!! بدبخت به خیال تموم شدن، دستورم رو انجام داد! با وازلین روی کاندوم، باقی مانده کیرم رو که بیرون بود، چربتر کردم و با یه فشار محکم تا نصف کیرم رو وارد کونش کردم!! با تمام وجود میخواست فرار کنه که دستام اجازه نمیداد!! هق هق گریهاش در اومده بود و با وجود پتو تو دهنش بازهم صداش رو میشنیدم! دیگه بیشتر از این زمان دادن جایز نبود و بالاخره با یه حرکت خیلی خیلی سریع، به شدت تابوندمش زیر خودم و رفتم روی کمرش و در حین انجام این کار، کیرم رو تا ته وارد کونش کردم!! یه جیغی کشید که گوشام کر شد! تقلا میکرد که از دستم فرار کنه!! ولی با این حالتی که روی کمرش بودم و کیرم تا عمق وجودش میخ شده بود، و وزن سنگینم، امکان نداشت بتونه کاری کنه!!!! یه چند لحظه ثابت موندم و اجازه دادم نفسش بالا بیاد!! داشت گریه میکرد و حالا بجای خواهش و التماس، انواع فحش رو نثارم میکرد!! کثافت! بیشرف! کونی! الدنگ! خر نفهم! بی پدر مادر! عوضی! و فحشهای رکیک که بماند!! تو گوشش نجوا میکردم که نسرین عزیز دلم، بخدا تموم شد، دیگه تموم تموم… اگه تکون نخوری و صبر کنی، میخام درش بیارم!! گفت، دیگه برام مهم نیست! توی کثافت احمق که کارتو کردی! زود باش که دیگه تا آخر عمر منو نمیبینی! گفتم شل بگیر که بیشتر اذیت نشی! به خیال اینکه میخام در بیارم، شل کرد و منم تا نصفه کشیدم بیرون و دوباره زدم تو!! بازهم سر و صدا و فحاشی!! هر چقدر بیشتر سر و صدا و فحاشی میکرد، لذتم بیشتر میشد!! خودم هم خسته شده بودم، برای همین بی هیچ هشداری، شروع به تلمبه زدن کردم!! چنان غرق لذت بودم که صداش به گوشم نمیرسید! بعد از مقداری تلمبه زدن، دیدم ساکت شده و چیزی نمیگه!! البته هیچ لذتی نمیبرد و فقط منتظر پایان کار بود! سرش رو بالا آوردم و شروع به بوسیدن لباش کردم. اشک توی چشماش حلقه زده بود و خودم هم دلم براش سوخت!! ولی باید تمومش میکردم. دیدم تو لب و زبون خوردن باهام همکاری کرد و برای همین یه کم دلم آروم شد و حرکتم رو تند کردم… کونش واقعاً تنگ تنگ تنگ بود و بخاطر همین زودتر از موعد، تحملم تموم شد و یکدفعه تا ته چسبیدم بهش و در حالیکه با شدت لب و زبون همدیگر رو میخوردیم، آبم اومد…
یه کم صبر کردم و بعد کشیدم بیرون، که آخ بلندی کشید و گفت راحت شدی؟!؟! حیوون تمامی هستی خسرو! میدونستی؟! گفتم، راست میگی عزیزم، هر چی گفتی حق باهاته! کنارش بی حال افتادم و اون هم همینطور بی حال به شکم خوابیده بود. یه پنج دقیقه اینطوری گذشت که چشمم به ساعت افتاد که پنج دقیقه به ده رو نشون میداد و گفتم نسرین زود باش که حسابی دیر شده!! با بی حالی بلند شد و رفت توالت. منم کاندوم را خارج کردم و پیچوندم تو دستمال کاغذی و رفتم تو هال و وسایل رو کامل جمع و جور کردم! به خیال خودم، هیچ چیز مشکوکی جا نذاشتم و وقتی نسرین بیرون اومد، در حالیکه لنگ میزد! رفتم طرفش و چند بوسه کردم و شروع به عذرخواهی و چاپلوسی که ببخشید عزیزم، شرمندتم و… بعد هم قرار بود بهش صد تومن بدم که گفتم بخاطر اینکه اذیت شدی و دفعه اول بود و باهام قهر نکنی، این صد و هفتاد تومن و قول یه تاپ هم بهش دادم. یه لبخندی زد و گفت هر چند ازت خیلی ناراحت و عصبانی هستم ولی اگه قول بدی که دیگه دست به پشتم نزنی!! چون دوستت دارم، بازهم پیشت میام! ( تو دلم گفتم آره ارواح عمت! پول و چیز مفتی رو دوست داری) منم یعنی کلی ذوق کردم و هی ازش تشکر میکردم و… خلاصه نسرین رفت و منم سریع یه دوش گرفتم و اومدم بیرون که آماده بشم و برم مغازه که دیدم خانمم توی آشپزخونه نشسته و سرش تو گوشی خودش هست!! جا خوردم!! خیلی خیلی شوکه شدم ولی به روم نیاوردم و گفتم سلام عشقم!! هان عزیزم، چی شده ساعت ده اومدی خونه؟!؟! با تمسخر بهم نگاه کرد و گفت عشقم!!!؟؟؟ عزیزم؟؟؟!!! و جوابی نداد!! گفتم چی شده خانم؟!؟! چرا اینطور حرف میزنی؟!؟! گفت خسرو میدونی من الآن دقیقاً یک ساعت هست که خونه هستم ولی تو چنان مشغول بودی که متوجه اومدن من نشدی!!! ته دلم میدونستم که همه چی لو رفته و بازی کردن با زنم فایده نداره!! با سکوت کامل و بهت و حیرت زده رفتم تو اتاق و مات و مبهوت مانده بودم که چی شد و چطور شد و… یه نگاه به گوشی کردم که دیدم سه تماس بی پاسخ ساعت ده دقیقه به نه تا نه هست از طرف زنم! من احمق همیشه اینطور مواقع، گوشی رو بیصدا میکنم و جواب نمیدم یعنی خواب هستم، بعد هم ساعت نه و نیم یه پیام داده بود که خسرو، من اومدم خونه و تو اتاق بچه هستم! کارت تموم شد، بیا اینجا کارت دارم!!! ریده بودم به خودم!! ذهنم قفل شده بود و بدنم بی حس! خانمم اومد تو اتاق و گفت، تعریف کن!!! چنان با حالت دستور گفت که جرات نکردم روی حرفش، حرفی بزنم!! داشتم تو ذهنم چیزی آماده میکردم که داد زد زود باش منتظرتم!!! گفتم، این خانم!!! پرید تو حرفم و گفت خانم نه!! بگو جنده!!!
ادامه دادم که همون، بیوه هست و وضع مالی خوبی نداره!! دو هفته پیش باهاش صیغه کردم تا یه کمکی بهش کرده باشم!! همین… اولش یه پوزخندی زد و بعد شروع به خندیدن بلند بلند کرد، یه خنده هیستریک!! و گفت، گمشو برو پیش همون خانم جندت!! آقای رابین هود!!! و شروع به فحاشی کرد. یک لحظه امون ندادم و مثل برق زدم بیرون و بعد از مغازه رفتم خونه پدری. بماند که تا پایان مغازه چطور گذشت!! گفتم با زنم دعوام شده و چند روزی نمیرم خونه!! مادرم میگفت، خاک بر سر مردای امروزی!! زنت باید بره خونه پدرش، اما تو اومدی قهر!! چیزی نگفتم و تمام امیدم به این بود که زنم بخاطر غرور خودش و حفظ آبروی خانواده، به کسی چیزی نگه و توی سکوت، بخاد طلاق بگیریم! فردا، به بهونه مریضی سر کار نرفتم. وقتی پدرم اومد خونه، یه ربع ساعتی با مادرم پچ پچ کردن و صدای مادرم رو شنیدم که ضجه میزد و نفرین و فحش میداد!! بعد هم پدرم اومد و فقط یه سیلی تو گوشم زد و گفت از خونه من گمشو بیرون!! راستی تو این مدت، گوشی رو خاموش کرده بودم. آماده شدم و به التماس مادرم برای موندن محل نذاشتم!! از رفتار مادرم تعجب کردم!! پیاده راه میرفتم و به زندگیم فکر میکردم و اینکه زنم با گفتن ماجرا، داره انتقم جویی میکنه و… رفتم پیش یکی از دوستان که خونه مجردی داشت و اتراق کردم. رفیقم متوجه اوضاع خرابم شد و دمش گرم، یک کلمه باهام حرفی نمیزد مگه خودم چیزی میگفتم، شب گوشی رو روشن کردم که کلی زنگ و پیام از نسرین داشتم. سریع بهش زنگ زدم و ماجرا رو گفتم. حسابی ترسید ولی بهش گفتم که هر چی بشه، نمیذارم تو توی خطر بیفتی. اون هم گوشی رو خاموش کرد و گفت خطم رو عوض میکنم. بعد از گذشت دو ماه، با وساطت پدر و عمو و دایی و… و یه سری ظاهر سازی از طرف اطرافیانم که زنه صیغه شده و از فلان آخوند کاغذ صیغه گرفتن!!! و…
بالاخره زنم با کلی خواهش و التماس دیگران و گرفتن تعهد محضری که در صورت حتی شک کردن بهم، شرایط تعهد نامه رو اجرا میذاره ( یه شرایط سخت مثل داشتن حق طلاق و موارد مالی و…) راضی به برگشت سر زندگی شد!! بعد از یک سال که یه کم عصبانیت زنم خوابیده بود و اوضاع آروم شده بود و البته زندگی توی خونه پدری هم تاثیر گذار بود و همچنین مغازه من رو پدر به برادر بزرگم داد و من رو پیش خودش گذاشت تا چشمش بهم باشه!! بالاخره ازش پرسیدم که اون روز چرا زودتر به خونه برگشته؟؟؟ که گفت، وقتی به دبیرستان رسیدم، بهم گفتن که دانش آموزان را امروز برای اردوی راهیان نور بردن و کلاس تشکیل نمیشه!! یک ساعتی مدرسه موندم و بعد هم چند بار بهت زنگ زدم که بگم اگه مغازه هستی، بیام پیشت بمونم، چون حوصله ندارم تنهایی برم خونه که جواب ندادی و اومدم خونه و باقی قضایا… هنوز وقتی جر و بحثی با زنم پیش میاد، خانمم به عمد یه کلماتی از سکس من و نسرین میگه البته یعنی منظوری نداره!! مثلاً میگه باشه تموم شد تموم!!! و منم سریع از محل فرار میکنم!! و هنوز میگم کیرم تو این اردوی کثیف که بهم کیر زد!
نوشته: کسرو
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید