این داستان تقدیم به شما

عاشقش بودم… دختری که فقط عشقم نبود ، رفیقم بود ، دوستم بود ، با اینکه ازم دور بود و همیشه از پشت نوشته ها و عکس ها میدیدمش و حسش میکردم ولی عاشقش بودم ، خیلی از هم دور بودیم و همدیگه رو حتی از نزدیک ندیده بودیم ، ولی یه رابطه ی محکمی بینمون بود. انقدر طولانی شده بود که دیگه جزوی از زندگی هم بودیم با اینکه میدونستیم اخر رابطه هایی مجازی جداییه همچنان ادامه میدادیم… بعد از اینکه دوبار تونستیم با هزار درد سر همدیگه رو ببینیم و داشتیم برای بار سوم برنامه میریختیم یهو فهمیدم که دو شب خونمون خالی میشه ، مث همیشه بهش پیغام دادم ، گفتم این بار بیا خونمون ، کسی نیست… میدونم دو دل بود ولی دلتنگتر از اونی بودیم که بخوایم این موقعیت ها رو از دست بدیم… خلاصه با هزار دردسر تونست بپیچونه و عازم شهر ما بشه…
***
فردا ظهر بود که رفتم ترمینال دنبالش ، توی تمام راه دل تو دلم نبود مه قراره باز ببینمش و کنار خودم حسش کنم ، رسیدم اونجا بعد از سلام و احوالپرسی یه ماشین گرفتیم و رفتیم به سمت خونه… پشت ماشین کنار هم نشسته بودیم ، چند ثانیه بیشتر طول نکشید که دستامون تو هم قفل شد… تمام راه حرف من میزدم و اون گوش میداد ، هرچند که همه حرفام اخرش تکراری بود و میرسید به اینکه چقدر دلتنگش بودم.
رسیدیم خونه رفتیم بالا و غذا گرفتیم و خوردیم ، نشستیم روبروی هم و کلی حرف داشتیم که بزنیم ، بعد از اینکه حرف ها تموم شد برسش رو در اورد تا موهای پریشونشو مرتب کنه… برسو ازش گرفتم و گفتم من بکشم برات… اومد و روی تخت پشتشو کرد به من و نشست موهاشو برس کشیدم…
 
وقتی موهاشو کنار زدم و گردنش از کنار موهاش خودنمایی کرد دیگه چیزی نفهمیدم… لبامو گذاشتم کنار گردنش و محکم بوسیدم ، یواش یواش به خودم نزدیکش کردم و لبامو تا رو گلوش بردم ، صدای نفساش تو گوشم میپیچید ، رفتم جلوش و لباشو بوسیدم ، لباشو بین لبام گرفتم ، لباشو خوردم… اونم با دستاش منو گرفته بود و لبامو میبوسید… انقدر ادامه پیدا کرد تا همونطور در حال بوسیدن هم دراز کشیدیم ، دستاشو بین موهام حس میکردم و دستام روی گلو و قفسه سینه ش حرکت میکرد… دستمو بردم زیر بلیزش ، دستم که به نوک سینه هاش رسید یه آه کوچیک کشید و یه تکونی به بدنش داد… هیچ وقت انقدر احساس عشق و شهوت رو تجربه نکرده بودم… مست گرمای تنش بودم ، بلیزشو از تنش در اوردم… سوتین ، شلوار… به شرتش که رسیدم دستمو گرفت… رفتم بالا سرش و دوباره ازش یه لب داغ و طولانی گرفتم سینه هاشو محکم میمالیدم ، سینه هاش اندازه دستم بود ، نه بزرگ ، نه کوچیک… وقتی میگرفتم تو دستام دیوونه میشدم… ، لبامو کشیدم رو بدنش و نوک سینه های قشنگشو مکیدم… از صدای نفساش و آه کشیدنای کوتاهش معلوم بود که اونم داغ شده… رفتم در گوشش و یواش گفتم: درش بیارم؟ با سر اشاره کرد که آره ، تو چشماش پر از عشق و شهوت و خجالت بود ، شرتشو در اوردم ، کسش رو اروم مالیدم ، دیگه آه کشیدناش کشدار شده بود ، نفساش به شماره افتاده بود و خودم هم مست مست بودم از شهوت…

 
یهو سرمو بردم پایین و لبامو گذاشتم رو کسش ، بدنش یه تکونی خورد و آه بلندی کشید ، محکم میمکیدم ، سرمو بین دستاش گرفته بود… بلند شدم و کنارش دراز کشیدم گردنشو گرفتم و لباشو خوردم ، زدم رو سینه هاش که یهو شوکه شد و بدنش یه تکون ناگهانی خورد ، من عاشق این کار بودم ، دوباره زدم رو سینه هاش ، محکمتر… از آه کشیدنش معلوم بود که دردش گرفته ، میدونستم که بدش نمیاد چون قبلا در مورد همه چی حرف زده بودیم. یواش دستمو بردم پایین و زدم رو کسش ، این کار هم چند بار تکرار کردم ، پاشدم و نشستم بین پاهاش ، میدونستم دختره و پرده داره ، قرار بود از پشت بکنم ولی از طرفی هم راضی به درد کشیدنش نبودم اما پر از شهوت بودم و دیگه طاقت نداشتم ، کیرمو گذاشتم دم کونش و محکم فشار دادم ، خیلی تنگ بود…
 
فقط یه ذره از سرش رفت تو که با همون جیغش رفت هوا ، در اوردم و انگشتش کردم ، با انگشت یکم بازش کردم و بعد کم کم کیرمو تا اخر فرو کردم و همینطور آه و جیغش به گوشم میرسید ، کیرم تا ته رفته بود تو چند بار عقب جلو کردم و دیدم خیلی داره بی تابی میکنه ، صورتمو بردم نزدیکش و لباشو بین لبام گرفتم ، نمیخواستم یه ذره هم اذیت بشه ، بهش گفتم اگه اذیت شدی بگو ، با سر اشاره کرد که باشه…
دوباره فرو کردم تو یه جیغ کوچیکی کشید و شروع کردم به عقب و جلو کردن ، همزمان میزدم رو سینه هاش ، همیشه موقع سکس خشن میشدم و اون هم میدونست بهش گفته بودم و گفته بود که اشکالی نداره ولی بازم داشتم کنترلش میکردم اما اون وسطا یه بار از دستم در رفت و یه سیلی به صورتش زدم. برش گردوندم به پشت و ادامه دادم… یکم بعد که دیگه نزدیک بود ارضا بشم کشیدم بیرون و در گوشش گفتم میخوریش؟ گفته نه. میدونستم داره ناز میکنه منم با لحن شیطون گفتم ولی باید بخوریش. دراز کشیده بودم رو تخت، نشست کنارم ، خم شد و لباشو گذاشت رو کیرم… یه آه یواش کشیدم و سرشو گرفتم و همزمان با خودش بالا پایین میکردم… بیشترین لذتو داشتم بردم واقعا لذت بخش بود که با لبای نرم و نازش داشت کیرمو میخورد…

 
بهش گفتم داره میاد سریع رفت کنار ، میدونستم بدش میاد آبم بره تو دهنش ، ولی رو بدنش دوس داشت ، منم همه آبم رو ریختم روی شکم و سینه هاش ، براش دستمال اوردم و تمیزش کردم ، لبامو گذاشتم رو لباش و عمیق ترین بوسه زندگیمو ازش گرفتم ، گفتم مرسی عشقم… ببخشید اگه اذیت شدی. گفت قربونت برم ، محکم بغلم کرد و سرش رفت تو سینم، بغلش کردم و بهترین حس دنیا رو داشتم از این که بعد از اولین سکس زندگیم چیزی به جز عشق حس نمیکردم…
محکم و عمیق تو بغلم غرقش کردم ، حس میکردم اولین و اخرین باریه که دارمش ، حس میکردم که اخرین دیدارمونه… ولی چه اهمیتی داره وقتی مثل یه بچه سرشو روی سینم گذاشته و خوابیده و من از نگاه کردن به صورت مظلومش تو خواب سیر نمیشم…

 
 
البته قطعا تا صبح نخوابیدیم :دی یکم بعد بیدار شد و شبمون تا صبح پر از عشق و شهوت بود…

نوشته: Fake

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *