این داستان تقدیم به شما
سلام،من نيكو هستم، ٣٥ ساله، از رشت، مطلقه ، ٣ سال پيش از شوهرم جدا شدم بعد از ٧ سال زندگي، شوهرم كه يه كس كن تمام عيار و خانوم باز حرفه اي بود انقدر خوب گولم ميزد كه من تا روزي كه زن همسايه رو روي تخت نديدم باور نميكردم، بگذريم …
***
داستان مربوط بمن و شوهرم نيست، فقط ميخواستم بگم زني هستم كه ٧ سال سكس داشته و طبعا منم نسبتا سكسي وحشري بودم، از خودم بگم قدم ١٦٦ وزنم ٧٠ ، سفيد و مو مشكي با سينه سايز ٨٠ و كون قلمبه، رونهاي پر و كس كوچولو و تنگ، چون مشكل كيست تخمدان داشتم و ضمنا مشغول تحصيل و گرفتن فوق ليسانس بودم بچه دار هم نشدم، شوهرم خيلي مقاومت كرد ببخشمش و طلاقم نده ولي من راضي نشدم كه نشدم ، هيچ جوري تصوير اون زن رو تو اتاق خوابم فراموش نكردم و نميكنم…فقط تو ذهنم تنها چيزي كه ميچرخيد انتقام بود اما چجوريشو نميدونستم.
بعد از طلاقم خب يه چند ماهي حالم خوش نبود و مرتبا مسافرت ميرفتم، تهران پيش خواهرم و مشهد خونه دخترخاله م، ميرفتم و طولاني مدت ميموندم،اولش از اينكه مردي بهم نزديك بشه چندشم ميشد ولي كم كم ديگه دلم سكس ميخواست،هم سكس هم حس تنهايي و اينكه كلا مرد باشه تو زندگيم، يكي دوتا خواستگارم داشتم،ولي حوصله ازدواج نداشتم، هنوز عصباني و بي اعتماد بودم،يه روز رفتم براي پرواز مشهد بليط بگيرم با مامانم بريم مشهد،يهو يكي از پشت بهم سلام كرد ، به به نيكو خانوم، برگشتم ، عموي شوهرمو ديدم، خيلي خوشحال شدم ، ايران زندگي نميكرد و مدتها نديده بودمش، گفتم سلام عمو،خيلي راحت مثل عموي خودم باهاش روبوسي كردم و نشستيم به حال و احوال، اومده بود بليط كيش بگيره پسرشو ببره واسه تفريح، خانومش الماني بود ولي اونام جدا شده بودن تابستونها ميومد ايران با پسرش ، گفت شنيدم چه اتفاقي افتاده و حدوده يه ساعت باهم حرف زديم ، خيلي از مسعود(شوهرم) ناراحت بود و ميگفت لياقته تورو نداشت ولي همزمان اصرار داشت اگه ميخوام كمك كنه بر گرديم به زندگيمون و از اين حرفها ، يعني واسطه بشه ، كه من مخالفت كردم،ديگه داشت دير ميشد ، شماره ايران و المانش هر دو رو بهم داد و گفت اگر زود برگشتم بهش زنگ بزنم بازم همو ببينيم و علي الخصوص بياد ديدن مادر پدرم.
خداحافظي كرديم و رفت، رفتم خونه و فرداش هم رفتيم مشهد ، اونجا واسه دختر خاله م داشتم تعريف ميكردم كه تو اژانس معين عموي مسعود رو ديدم و اينا كه يهو دختر خاله م رفت تو فكر و با به لحن موذي و حالتي بين شوخي و جدي گفت، نيكوووو ميگم اين معين هم بد نيست ها… گفتم چيش بد نيست؟ تو فاز حرفش نبودم، گفت كلا بد نيست، جوون كه هست خوشتيپ كه هست پولدارم كه هست، برو تو كارش!!! چشام گشاد شده دود گفتم فريبا حالت خوبه چي زر ميزني؟؟؟عموي مسعوده هااااا؟؟؟؟!!!
گفت خب باشه ، چه بهتر ، كونه اونم ميسوزه دل تو هم خنك ميشه،يادت رفته چيكارت كرد چقدر حرص خوردي چقد ناراحتي كشيدي؟؟؟
حرفهاي فريبا و اصرارش واسه ديدن خوبي هاي معين انقد ادامه پيدا كرد تا جايي كه من شب خوابه معينو ديدم و خواب ديدم دارم باهاش سكس ميكنم، از فردا صبح فريبا شروع كرد به تشويقه من واسه اس ام اس دادن به معين، بلاخره خر شدم و با يه اس ام اس عمو چه خبر از كيش ، ارتباط رو شروع كردم، از معين بگم ، حدود ٤٥ ساله، قد بلند و خوش هيكل ، معمار و تحصيل كرده ي المان و بسيار خونگرم و مهربون، وقتي بر گشتم رشت با معين قرار گذاشتم ، تو كل اين مدت به اين فكر ميكردم كه اگه با معين ارتباط بگيرم و مسعود بفهمه چه حالي ميشه، يشب قرار گذاشتم باهاش به بهونه صحبت راجع به اتفاقات گذشته شام رفتيم بيرون و من كل ماجرا رو براش گفتم و براي باز شدن روي معين بدروغ گفتم كه مسعود بخاطر روابط زيادي كه با زنها داشت اصلا بهم توجه نميكردو خيلي كم باهام سكس ميكرد…
معين با شنيدن اسم سكس كمي خودشو جمع كرد ولي سريع پرسيد مثلا چقد كم، گفتم ماهي يكي دو بار، معين تاكيد كرد واسه زن جووني مثل من خيلي كمه و من نياز بتوجه بيشتري دارم، ازم پرسيد بعدش چي، بعد مسعود با كسي رابطه نداشتم؟ يه نگاهي بهش انداختم و با حسرت گفتم نميتونم به هيچ مردي اعتماد كنم، ناگفته نماند اونشب كلي به خودم رسيده بودم و حسابي خوش تيپ كرده بودم ،تاپ تنگ پوشيده بودم با سوتينه نازك كه حتي نوك سبنه م زده بود بيرون، دروغ چرا، دلم سكس ميخواست و معين رو هدف كرده بودم، معين وسطه حرفهاش بارها با گفتن جمله ي زني مثل تو بهم ثابت كرده بود من از نظره اون خيلي خوبم از هر نظر، اخره شب بهش اس ام اس دادم خيلي وقت بود انقد حالم خوب نبود و براش بوس فرستادم، خيلي كشش ندم، در طول سه هفته ي بعد انقد رابطه مو با هاش صميمي كردم كه خودش بهم پيشنهاد يه شب ويلا ي دوستش تو ماسوله رو داد….
وقتي رسيديم اونجا فهميدم ما تنهاييم و فهميدم كه اونم افتاده تو دام، انقد تو اين مدت خوددار و مودب بود نميتونستم تشخيص بدم، گاهي شك ميكردم و بازم چيزي نميديدم، فكر كيكردم شايد كلا اشتباه ميكنم و بخاطر برادر زاده ش و رو حساب دلسوزي ميخواد بهم حال بده، ولي وقتي ويلاي خالي رو ديدم فهميدم اونم اره….
با اينكه زياد ماسوله رفته بودم اما گفتم بريم بيرون دور بزنيم ، دستشو گرفتم اونم حرفي نزد، يكم قدم زديم عكس گرفتيم و خوت و پرت خريديم بر گشتيم، گفت نوشيدني ميخوري، گفتم اره، ابجو اورده بود ، شروع كرديم خوردن ، از المان و پسرشو و كارش ميگفت و كم كم رسيد به تنهاييشو و اينكه هيچي زن اايراني نميشه و سردي الماني ها و گرمي زنهاي ايران ، ازش پرسيدم عمو؟ گفت بهم نگو عمو ، اون ديوثه بي لياقت مياد جلو چشمم عصبي ميشم، گفتم معين جان، گفت جانم، گفتم خب چرا اينجا ازدواج نكردي ، گفت اونجا تنها بودم جوون بودم عاشق شدم نفهميدم ، زندگي يكي مثل من ميشه يكي هم مثل مسعوده احمق يه جواهري مثل تورو از دست ميده، تو اين لحظه حس لوندي و جندگي نفهته م گل كرد از اينور اپن رفتم اونور دستمو انداختم دوره كمرش گفتم خب الان كه من اينجام، از دست نده، انگار منتظر بود، منو كشيد سمت خودشو لبشو گذاشت رو لبم ، گردنمو از پشت گرفته بود فشار ميداد لبامو ميمكيد، منم هر جا ميتونستم نفس بكشم يه ناله ريز ميومدم كه اون حشري تر بشه، اون رو صندلي بود من ايستاده بودم ٥ ديقه اي لبامو خورد و مكيد و كم كم رفت سمت گردنم ، ديگه دستاش رفت زير پيراهنم و يواش بلوزمو در اورد ، همينجور گردنمو ميخورد به تنم اروم چنگ مينداخت ، بند سوتينمو باز كرد از پشت و وقتي سينه هام افتاد بيرون از صندلي اومد پايين و دستمو كشيد برد رو كاناپه سه نفره ي جلوي تلويزيون …
سريع تي شرتشو در اورد و اومد روم، گردنمو ميخورد لبمو ميبوسيد و سينه هامو فشار ميداد منم با صداي بلند و با لوندي اه اه ميكردم و ميگفتم معين جان يواشتر، خيلي جفتمون حشري بوديم، پاشد شلوارشو و شرتشو در اورد، هموني بود كه دلم ميخواست ، از كير مسعود يكم بزرگتر و كلفتتر بود، اومد پايينه پام چون لگ پام بود از كمرم كشيد با شورتم در اوردش، انگار باورش نميشد ، يه لحظه به كس تر تمييز و كوچولوم نگاه كرد و كاري كه توقع نداشتمو كرد پاهامو باز كرد با سر رفت تو كسم، چنان كسمو ميخورد و انگشتم ميكرد فكر كنم صداي جيغ هام تا سه تا ويلا اونورتر ميرفت، از شدت شهوت داشت گريه م ميگرفت كه اومد بالا خودشو انداخت روم و شروع كرد سينه هامو مكيدن، كيرش وسط پام بود ، چه لذتي بود نميتونم توصيف كنم، اونو نميدونم كي سكس داشت، من اقلا دو سال بود كه كير نخورده بودم، همينجور كه سينه هامو ميمكيد با كيرش رو كسم بازي ميداد يهم كرد تو سوراخم، مثل دختر بچه اي كه پرده شو زدن سوختم، جيغ زدم معييييين، توجه نكرد، تلمبه ميزد و قربون صدقه كسم ميرفت و به مسعود فحش ميداد، لحظه هاي عجيبي بود ، شهوت لذت حس انتقام و يجور عذاب وجدان اون ته ته وجودم از اينكه به عموي شوهرم دارم كس ميدم ولي لذتش ازهمه بيشتر بود.
همينجور كه تلنبه ميزد احساس كردم دارم ارضا ميشم گفتم معين ابم داره مياد كشيد بيرون، گفت بيا بشين روش، جامونو عوض كرديم نشستم روش سينه هامو گرفت گفت دلم ميخواد اينجا ابت بياد، يه چند بار رو كيرش بالا پايين كردم نوك سينه هامو فشار ميداد يه انگشتشو كرد تو دهنم ، خيلي حشري بودم همينجور كه انگشتشو ميمكيدم ارضا شدم و شروع كردم به فرياد زدن ، اونم ميگفت جااان ابتو بريز رو كيرم، حركتي نكرد تا نبض كسم خوابيد و بيحال شدم ، گفت خوبي گفتم اره ، گفت بر گرد، برگشتم كمرمو اورد بالا از پشت كيرشو كرد توكسم، ارضا شده بودم كسم تنگتر شده بود ، دردم اومد، ، شروع كرد تو كسم تلنبه زدن ، منم اروم زير كيرش ناله ميكردم و ميگفت تا حالا كسي به اين داغي نكرده، همينجور كه از كسم تعريف ميكرد يهو داد كشيد و كيرشو در اورد ، گذاشت بالاي كونم و ابشو ريخت رو گودي كمرم، اصلا فكرشم نميكردم انقد سكسش با حال باشه و انقد لذت ببرم، ابش كه تموم شد نشست پايين مبل و منم همونجا چند ديقه خوابيدم، احساس كردم كسي دست ميكشه پشتم كه ديدم داره با دستمال اب رو كمرمو تمييز ميكنه، كسم هنوز اروم اروم نبض ميزد، هنوز داغ بود ، نميدونم چقد گذشت كه سنگينيه هيكله معين رو پشتم احساس كردم و ديدم كير شق شده ش دوباره وسطه رونهامه، از سكسش سير نشده بودم دوباره بهش دادم ، دفعه دوم ارضا شدنم بيشترطول كشيد بيشتر كير خوردم ، خيلي تو كسم تلنبه زد ، ميگفت مثل دختر ١٤ ساله تنگي اين مسعوده احمق چرا اين كسو ول كرد. اينهمه زن كردم همچين كسي نديدم…
اين حرفهاش هم بهم حال ميداد هم كفريم ميكرد، داشتم فكر ميكردم مسعود چه كسهايي ميكرده كه از كس من گذشته، بهر حال تو دو روزي كه اونجا بوديم ٦ يا ٧ بار سكس كرديم هر بار هم بشدت و داغي اولين بار، خيلي بهم حال داد، تا وقتي معين بره المان هيچ فرصتي رو از دست نداديم ، بعدش من رفتم پيشش ، خوشبختانه از طريق اينستاگرام و بعضي فاميلهاي دور از جون شما فوضول مسعود پي به رابطه من با عموش برد و دعوايي شد البته تلفني و لفظي بيا ببين، اما دست معين درد نكنه هوامو داشت و داره و پشتم واستاد،حسابي تو دهن همه زد،ميخوايم ازدواج كنيم، هم اون به زني كه ميخواست رسيد هم من انتقاممو از مسعود گرفتم و يه مرد خوب هم واسه خودم پيدا كردم، اميدوارم طولاني و خسته كننده نشده باشه و از داستانه سكسيه و واقعي زندگي من خوشتون اومده باشه، البته خيلي چيزا رو حذف كردم كه كمتر طولاني بشه و دوستان اذيت نشن مثل اوايل رابطه م با معين و خيلي جزييات راجع به خودم و خودش. خوش باشيد و از سكس لذت ببريد.
نوشته: نيكو
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید