این داستان تقدیم به شما

سلام .من سانازم و این داستانی که میگم واقعیته.من چهارماهه که نامزدم،قبل نامردی حدودیک ماه باهم حرف میزدیمو تقریبااخلاقاش دستمو اومده بود،هیی شوخی میکردومیخندوند!عالی!
 
قبل عقد هیچ حس خاصی نسبت به سعیدنداشتمو فقط یکم برام دوست داشتنی میومد ولی بعدعقد باورکنید آنچنان عشقش تودلم ریشه کرد که نمیتونم یه لحظه زندگی روبدون اون تصورکنم.
داستان برمیگرده به اولین شبی که خواستم خونشون بمونم،موقع خواب بودو همه رفتن بخوابن ،منم باهزاااارخجالت وارداتاق شدم .سعید دروبستو پشت سرم داخل شد،همونطوروایساده بودم وسط اتاقش!نمیدونستم چی کارکنم؛که خودش دستمو گرفت و باهم نشستیم روی تخت،اونم خجالت میکشید ،حس میکردم
البته شخص فوق العاده اجتماعیه سعید وخجالت هیچ وقت توکارش نیست،امابلاخره این موضوع فرق داره!
دیدم چیزی نمیگه بلندشدم و ازساک کوچیک لباسام یه شلوارو تیشرت برداشتمو رفتم پشتش وباخجالت گفتم:یه لحظه برنگرد!
اروم گفت :باشه
لباساموپوشیدمو زودترازاون رفتم توی تخت،اونم لباساشو برداشت تاعوض کنه ،چشمامو بستم وپتورو روی خودم کشیدم،اروم اومدپیشم و پتوروزدکناروپشیم خوابید…
 
بشدت دلم میخواست برم بغلش،نمیتونست بخوابه میفهمیدم،چون فقط تکون میخورد،حس کردم اونم انگارمیخواست بغلم کنه که بعدهاخودش گفت دلم خیلی میخواست بغلت کنم ،وفهمیدم که فرضیم درست بوده
قبلا توفیلمامیدیدم زن وشوهرهمومیبوسنو خیلی دلم میخواست الان سعیدوببوسم!
میدونستم ازش بخاری بلندنمیشه(!)اروم رفتم طرفشو یکم سرموبلندکردم،سریع گرفت و دستشو بردزیرسرم.منم سرموگذاشتم روی دستش ،انقدرآرامش گرفتم که قابل وصف نیست.
دست دیگشو گذاشته بودروی کمرموآروم کمرمومیمالید،خودموبهش فشاردادم که دیدم بدش نمیاد،دستشوبه کمرم فشاردادودوباره بهش چسبیدم،
یه آن یه چیزی روحس کردم!سریع گرفتم چیه!
استرس گرفته بودم فجیع!ازطرفیم هی توذهنم میومدکه”این چقدربیجنبست من فقط اومدم بغلش!”،بعدش توذهنم به خودم جواب دادم که این بدبختم تاحالا زن ندیده که،معلومه سریع زده بالا!
خلاصه دلم خواست!دستمواروم گذاشتم روی کمرش وفقط انگشتامو تکون میدادم روی کمرش،بازم منوبه خودش فشارداد ولی کاری نمیکردومن فقط حرص میخوردم!
اصلا ازش بخاری بلندنمیشد!گفتم خودم یکاری کنم،اماخب بلخره منم روم نمیشد،دستمودورگردنش حلقه کردمومویکم خم کردموبردم بالا،عمدابردم وسط پاش امانه طوری که فکرکنه عمدیه!قشنگ تکون خورد!سعی میکرد نفساش بلندنباشه ولی بخاطرسکوت مطلق خونه تشخیص نفساش کارآسونی بود.
یکم خودموتکون دادم و بلخره آقا گرفت که بعله خانوم دلش میخواد!

 
بلندشدنشست ،میخواست حرف بزنه ها ولی هی نمیگفت،آخرم گفت :آب میخوری بیارم؟ (:|)منم گفتم :نه چطور؟
گفت:نمیدونم یجوریم ،گفتم شایدتوهم مثه من باشی
بخودم جرعت دادم:چطوری؟ گفت:نمیدونم اصن اوضام خرابه
خدایی انگاراونجا خداتمام خجالتموریخت،بلندشدمو نشستم روی پاش وسرموگذاشتم روش شونش،اینجوری قشنگ کیرش حس میشد ،استرس گرفتم وهی میگفتم خدایا یکاری کن این یکم جرعت پیداکنه!
اروم دستاشودورکمرم حلقه کرد،بی منظور صورتموبلندکردم وگفتم:حالت چطوریه؟
اصن هیچی نگفت، دوباره گفتم:سعید؟
اروم گفت:نه خوب نیستم. گفتم :پس چیشدی خوب بودی که
گفت:یه چیز دیگس گفتم:خب بگودیگه مثلا زنتما به من نگی به کی بگی ولبخندزدم
اروم گفت:اخه نمیشه که تعجب کردم:چی نمیشه بگودیگه!
هیچی نگفت عوضش دستشو دورکمرم محکم کردومنویکم پایین فشارداد،دوباره کیرشو حس کردم ولی به روی خودم نیاوردم ،فهمیدم میخواداینطوری بهم بگه ولی به روی خودم نیاوردم:چیشد؟ دوباره فشارم دادکه چیزی نگفتم وگفتم :اصلا نگو وبعدبه حالت قهرروی تخت خوابیدم. سریع اومدوروم نمیخیزشد:قهرکردی پس چرا؟
گفتم:قهرنکنم ؟مثلا زنتماچیزی بهم نمیگی
گفت:آخه نمیشه که نمیتونم بگم روموبرگردوندم:باشه میل خودته…
 
کلافه نشست:ساناز
چیزی نگفتم،دوباره گفت:سانازخانوم بازم چیزی نگفتم،دستشو گذاشت روی بازوموبرم گردوند،آروم گفت :بگم آشتی میشی؟ یکم نازکردم وگفتم:شاید!
خندید:حالاچطوری بگم! واقعامنم خیلی دلم میخواست بدونم چطوری میگه!یکم ساکت موند بعدگفت:مسئله مردونس! خودموزدم به گیجی :وا گفت:والابخدا
گفتم:خب چطوری؟ گفت:خب ببین یه چیزی که مردادارن زناندارن ببخاطرهمین نمیدونم چجوری بگم
اومدم بلندشم ودوباره بشینم روی پاش،چون یکم خجالتم ریخته بود،محکم روی پاش نشستم که آخ اروم گفت،باتعجب گفتم :چیشد گفت:هیچی
گفتم:ینی چی بگودیگه که گفت:داغونم کردی! فهمیدم منظورش به کجاست وواقعاتعجب کردم چون فکرنمیکردم دردش بیاد،نشستم روی تخت :کجات
خجالت کشید:چه گیری دادیا امشب! منم خجالت کشیدم!ولی اخم کردم:خب نگواصن
دستموگرفت وگفت:اینجام وبعددستموگذاشت لای پاش!
وااااااااای مردم ازخجالت ولی دستمو پس نکشیدم چون فهمیدم بکشم این همه زحمتم به بادرفته،خداییش من مونده بودم چرا حرکتی نمیکنه مثلاپسره!
دستم همونجامونده بود ،اونم مچ دستموگرفته بود،اروم دستموبه کیرش فشارداد،دلم میخواست بگیرمش تودستم تاببینم چجوریه!
بازم دستموفشاردادمنم به خودم جرعت دادمو یکم دستموازروی شلوارش دورش حلقه کردم؛البته یکم فقط
ولی اینم کارسازبودانگار!چون دستموگرفتوقشنگ گذاشت روی کیرشوخودشومالیدبه دستم!
داشتم سکته میکردم ازاسترس! دوباره یه فشاردیگه به کیرش دادم که گفت:ساناز
اروم وباخجالت گفتم:هوم(!)
یکم من ومن کرد:چیزودربیارم،شلوارمو

 
کپ کردم!اروم درازکشیدم روی تخت وپتورو کشیدم روی خودم وگفتم :میل خودته
خجالتش ریخته بودانگار،چوپتوروکشیدکنارازم:کجا؟خودت شلوغ کردی،درنرو
اصلاانتظاراین حرف وازش نداشتم !
سریع شلوارشو دراورد واومدزیرپتو،دستموگرفتموبردوسط پاش!کثافط شورتشم دراورده بودبخاطرهمون دستم مستقیم کیرگندشو لمس کرد،مورمورم شد،دستموخودش دورکیرش حلقه کرد،اروم گفت:فشاربده ساناز
فشاردادم،سریع بلندشدودیوارکوب اتاق وروشن کرد،نورافتاد
چشمام بادیدن کیرش گشادشد؛قلبم قشنگ داشت میلرزیدازاسترس
تیشرتشو دراوردولخت وعور اومدپیشم،پتوروزدکناروروم نیم خیزشد،واقعایباورم نمیشدکه ادم سه دقیقه ی پیش باشه
اروم گفت:خب باخجالت گفتم:چی خب
خندید:هیچی دیگه خیلی اروم ترگفت:بوس
ولباشوگذاشت روی لبم!واااای چه حس خوبی درعین حال پراسترسی بود!فقط لبامومک میزدمنم هیچکاری نمیکردم!
اروم دستشو بردزیرتیشرتم وکشیدکناروتیشرتموبازوردراورد!صدای نفسشوقشنگ میشنیدم
دستشوروی شکمم کشیدو خوابیدروم دوباره لباموبوسیدوهمزمان دستشو برد زیرمو قفل سوتینموبازکرد،خیلی خیلی حس بدی داشتم،میترسیدم پردم بره ؛البته خانوادم اصلا گیرنمیدادن به این مسایل اماخودم میترسیدم،خلاصه سوتینمودراودگردوباهزارتاادا رسیدبه ممه هام،اروم سرشومک زدواقعادیونه شده بودم،چون تاحالاپسری نزدیکم نشده بودبیجنبه بودمو داشتم دیوونه میشدم
 
اروم دستش رفت سمت شلوارمودراوردش،شورتمم باهاش رفت؛لخت لخت شدم وعرق کرده بودم
خوابیدرومو کیرش رفت لای پام؛وااااااای انقدربهم حااال داد که نگو
اروم یه”اوم”کردم،شنیدوکیرشولایمام حرکت داد،فوق العاده ترین حسی بودکه تااون موقع حس میکردم،اونم دیوونه شده بودوتندتندخودشوتکون میداد،اندتندنفس میکشیدیم
دستشو بردوسط پامو تندتندتکون داد،صدام بلندشده بودوهی ناله میکردم
کیرشوگرفتو اروم گذاشت دم سوراخم،انقدرتوحس بودم که هیچی نگفتم،یکم هل داد
نرفت،دوباره هل دادوخودشوعقب نکشید فشارشوبیشترمیکرد تاکه سرش رعت تو کسم
یهوحس دردبهم دست داد که یه حیغ اروم کشیدم
هیچی حالیش نبودبیجنبه،حتی نگفت ساکت باش!
بیشترخودشو هل داد حتی خودشم ناله میکرد هی اوه اوه میکرد
دردداشتم فجیع…ولی دلم میخواست لذت ببرم ،یکم اشکم درومد ولی چیزی نگفتم
اروم شروع کرد تلنبه زدن ،من کس تنگ داشتم طعم یه کیر وکه برای کس تنگم کلفت ترین جیزعالم بود روباتمام وجودمیچشیدم ودردمیکشیدم ولذت میبردم
ولی طول نکشید چون سریع ارضا شد ،کیرشوکشیدبیرونو ریخت بالای کسم
داخل کسم میسوخت ومن فهمیدم که پردم رفت ،میترسیدم ولی به خودم دلداری میدادم که می ارزه وفلان
ازرومیزی دستمال اوردوشکمموپاک کردوخوابیدکنارم،نفس نفس میزد
 
هیچی نمیگفتیم،دستشوبی حرف بردلای پامو چوچولمو مالید؛چون ارضا نشده بودم داشتم حال میکردم بااین کارش حساااابی خیس کرده بودم،البته خودشم درعینی که کسمومیمالیددوباره کیرش بیدارشد،اومدروم دوباره و کیرشوگذاشت دم کسم وفشارداد،بازم دردم گرفت ولی نه زیاد ،چون کسمم لیزبود کسم سریع کیرشوبلعید ،ناله ای کردم که یه “جون”ریز نثارم کرد،دوباره شروع کرد فقط تلمبه میزد،واقعا داشتم جرمیخوردم انقدرسینه وگردنمو خورده بود که مطمئن بودم کبودمیشم
اخراش اشکم درومده بود؛نمیدونم چرا ارضانمیشدم جون دفعه ی اولم بودفکرمیکردم دستش بهم بخوره ارضامیشم ولی نشدم،
کسمم دیگه خسته شده بود وخشک،به شدت میسوخت ،حدود یک دقیقه دوباره کمرزدو بایه “آخ”کیرشو دراورد و پاشید روی شکمم
الان ماه چهارم نامزدیمونه وسعید انقدرحشریه که به بهانه های مختلف و توی جاهای مختلف منویه جای خلوت میبره و انقدر میکنه که جرمیخورم؛این دفعه گفته میخوام کونتو جربدم منم ازترسم باهاش نمیرم چون تااونجایی که خوندم کون دادن خیلی دردداره،ولی بازم خیلی دوست دارم ازکون بازبشم تا یه کیرمصنوعی بکنه توکسمو کیرخودشوبکنه توکسم؛اون ازپست تلمبه بزنه ومن کیرمصنوعیو جلوعقب کنم…

 
دوستان ببخشیدنوشتم خیلییییی طولانیش د؛امادلم نیومدننویسم خاطره ی اولین شبموباعشقم
 
نوشته: ساناز

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *