این داستان تقدیم به شما
من مهرانم 21 سالمه لاغر اندام و قدکوتاهم راستش من از بچگی به علت فوت پدرم با مامانم بزرگ شدم و یه جورایی اخلاق زنونه دارم,بماند که خوشگل بودنم باعث میشد بیشتر بم توجه کنن …
تو تخیلاتم یا وقتی فیلم سوپر میبینم همیشه خودمو جای زنه میبینم و یه جورایی بیشتر به دادن علاقه دارم,اما از اونجایی که خیلی خجالتیم از طرفیم فوق العاده ترسو هیچوقت این حسمو بروز ندادم.
ماجرا از اونجا شروع شد که همسایه جدیدمون اومد دوتا پسر 19 و 16 ساله داشت محمد و سینا , از حق نگزریم جفتشون خوشتیپ و خوشگل بودن از لحاظ قد و هیکلی محمد از من بزگتر بود و سینا تقریبا یکم از من کوچیکتر بود,کار من این شده بود پشت پنجره وامیسادم و رفت و آمد سینا و محمد رو میدیدم , راستش بهشون حس داشتم به چه علتی نمیدونم البته بیشتر حسم به محمد بود منتهی یه روز محمد رو با دختر دیدم و فهمیدم هیچوقت نمیتونم باهاش باشم.تو دلم گفتم لابد سینا هم همینطوره و کلا بیخیالشون شدم.
***
چندوقت از اومدنشون میگذشت تا یه روز طبق معمول آسانسور ساختمون خراب شده بود یادم میاد پنج شنبه شب بود داشتم از پله ها بالا میومدم یهو سینارو دیدم یه سینی بزرگ دس گرفته و روش چنتا ظرف شیشه ایی آش داره میده به همسایه ها, یه کیف ورزش رو دوشش بود یه سینی بزرگ دسش راستش یه جورایی دلم براش سوخت و رفتم گفتم داداش کمک میخوای؟
یه نگاه بم کرد و با شیطنت خاصی گفت نه خوشگله من رفتم که یهو گفت عجب بچه پرویی هستی بیا کمک ببینم,من با خوشحالی اومدم سمتش و گفتم خوب چیو بگیرم با غرور گفت یه مرد خودش کارشو انجام میده خودم همشو میگیرم تو فقط واسا ظرفارو بده و بهم یه چشمک زد,از این طرز حرف زدنش خوشم اومد و کنارش راه افتادم,نصف ساختمون آش داده بودیم تا رسیدیم طبقه پنجم بم گفت این ظرف وسطیو بردار بده,گفتم چه فرقی داره یهو عصبانی شد گفت میگم وسطیو بردار حرف نباشه گفتم داغه داداش دسم میسوزه داد زد سرم اص نخواستم برو گمشو سینی رو گذاشت زمین و محکم هلم داد من ناراحت شدم و نشستم رو پله سرمو انداختم پایین طبقه پنجم رو هم آش داد و رفت.
باخودم گفتم بیا مهران ببین اصن خوشش ازت نمیاد,ناخداآگاه گریه ام گرفت,که یهو یکی دست گذاشت در دهنم سینا بود,در گوشم گفت مرد که گریه نمیکنه,من آروم شدم سینا دستشو برداشت؛ نشست کنارم گفت تو چقدر حساسی بابا گفتم اومدم کمکت ریدی بهم گفت خوب عین دخترا ناز میکنی نازتو بکشم؟ گفتم نه لازم نیست,یهو گونه مو محکم بوسید گفت ببخشید عزیزم میبخشی منو؟ تا اومدم چیزی بگم دسشو انداخت گردنم گفت بیخیال دیگه اعصابم خورد شد,با بی میلی گفتم بخشیدمت گفت مرسی عزیزم عاشقتم وقتی بلند شدیم خودمونو مرتب کردیم دیدم بعله کیرش نیمه راست شده,از دیدن این صحنه یکم حشری شدم و کم کم حس کردم به سینا هم حس دارم.
شب همون روز سینا اومد درخونمون در زد دروباز کردم گفت شال کلاه کن بریم بیرون,من گفتم شبه,گفت میگم بیا بریم بیا دیگه,خلاصه رفتیم بیرونو کل محلو با هم قدم زدیم و کلی کسشر گفتیم با هم راستش بدجوری از غرورش خوشم اومده بود.
کم کم رابطمون صمیمی شد و راستش کل رابطه دست سینا بود ینی به قول معروف اون تو رابطه غالب شده بود,تو این مدت فهمیده بودم سینا دوسدختر نداره و همین بیشتر خوشحالم میکرد.
روزا میگذشت و ما صمیمی تر میشدیم تا یروز تو فضای رفاقت بهم گفت مهران تو دوس دخ نداری چرا,گفتم دوسدخترم کجا بود خودمو یکی باید بگیره و بعد خندیدم,بعد گفتم تو چرا نداری؟ بدون جواب دادن سوالم گفت خوب من میگیرمت دوسدختر من شو.کل موهای تنم سیخ شد ولی به روی خودم نیاوردم دوباره گفت مهران بیا با هم باشیم خیلی وقته تو فکرتم,دیگه نتونستم کنترل کنم خودمو گفتم منم میخامت منم عاشقتم.دسش از رو شلوار رو کیرش بود معلوم بود بدجوری حشری شده,سرشو انداخته بود پایین و خجالت میکشید,گفتم واسه من راست کردی؟ تو چشمام نگاه کرد گفت کس دیگه ایی غیر تو اینجاس؟؟
چندلحظه سکوت همه جارو گرفت , بعد سینا گفت مهران اگه یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
گفتم چی؟ گفت دوسدارم بات سکس کنم بدجوری تو کفتم من که تو کونم عروسی بود ولی ادا تنگارو دراوردم گفتم چجوری کجا اصن بلدی؟
گفت خونه خودمون پنج شنبه ,محمد میره دنبال کس بازی بابام که شب میاد مامانمم میره خونه مادربزرگم,کاندوم گرفتم روغنم داریم بیا دیگه.دیگه خودمم از حشر داشتم میترکیدم ولی بازم ادا تنگارو دراوردم گفتم سینا من تا حالا ندادم,گفت ولی من زیاد کردم بلدم چجوری بکنمت البته معلوم بود داره چرت پرت میگه!
برا مامانم هزارتا دروغ سر هم کردم که میخام برم فلان جا تا دست آخر باور کرد,منم رفتم حموم و شیکترین و سکسی ترین لباسامو تنم کردم یه شلوار جین چسبون یه تیشرت قرمز یه شرت هفتی سفید موهای دوره کونمم شیو کردم و یه عطر تند به خودم زدم,در زدم سینا دروباز کرد یه شلوارک تنگ پلنگی پاش بود جوری که کیرش معلوم بود با یه رکابی مشکی تا درو بست منو محکم چسبوند به دیوار و شروع کرد خوردن لبم معلوم بود بدجوری داغه میخواد همونجا ترتیبمو بده ,در حال لب گرفتن پیرنمو رکابی خودشو درآورد…
وقتی میچسبید بهم کیرشو قشنگ حس میکردم کمربندمو باز کرد و شلوار جفتمونو کشید پایین کمربند خودشم باز کرد کیرش از زیر شورت داشت میزد بیرون از شدت راستی در حال لب گرفتن منو برد تو اتاقش و دوتامون افتادیم روی تخت بعد شورتشو دراورد و شورت منم دراورد ,وای چه کیر خوش فورمی داشت,خیلی بزرگ نبود ولی مدلش عین عین این خنجرا بود,چندیقه براش ساک زدم اونم برا منو خورد ینی 69 شدیم,بعد اومد شروع کرد مالیدن کونم با انگشت و کم کم یه انگشتی دو انگشتی داشتم دیوونه میشدم.توف رو انداخت و شروع کردن فرو کردن کیرش,ولی هرچی تلاش کرد نتونست کیرشو بکنه داخل منم که تا کیرشو میزاشت جیغم میرفت هوا دوباره کلی روغن ریخت شروع کرد فشار دادن سر کیرش رفت داخل تا اومدم جیغ بزنم سریع دست گذاشت در دهنم و با چنتا ضربه کیرشو تا دسته کرد داخل چند لحظه تو همین حال بودیم که اومد گردنو لبامو دوباره بوسید و من آروم شدم و بعد با فشار کیرشو کرد تا آخر تو کونم,دردش به قدری شدید بود انگار داشتم از وسط دو تیکه میشدم بعد اروم اروم شروع کرد عقب جلو کردن و در حین این کار با دسش برای منم جق میزد و کم کم منم داشتم حال میکردم تو یه لحظه حرکاتش تند شد و یهو آروم شد فهمیدم ابش اومده و بعد اومد کیرمو گرفت برام ساک زد آب منم آورد.
از بعد این ماجرا دوبار دیگه هم سکس کردیم اگه دوس داشتید و خوشتون اومد بگید اونارو هم بنویسم.ممنون خوندید
نوشته: مهران
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید