این داستان تقدیم به شما
سلام من الی هستم 25 سالمه 170 تا قد و 68 کیلو پوست سفید و چشمو ابرو مشکی موی بلند لخت سینه های درشت وهیکله خوبی دارم میگن خوشگلم 4 ساله ازدواج کردم ولی شوهرم کاملا سرد مزاج وسکس گریزه چندبارم دکتر رفتیم اما موثر نبوده …
***
برعکس من که خیلی هاتم و کسم همش خیسه همش داغ دادنم واسه همین بیشتر وقتا مجبور به خود ارضایی میشدم و بعدش کلی گریه میکردم خجالت میکشیدم موضوعو به خانوادم بگم نقطه مقابل شوهرم برادر شوهرمه که دو سال از شوهرم کوچیکتره و 27 سالشه فوق العاده خوش استایل و هیکلیه و از چشاش سکس میباره پدر شوهرم شش ساله فوت شده و ما طبقه بالای خونه مادرشوهرم هستیم بعد ها ازخودبرادرشوهرم شنیدم که میگفت قرار بوده اون بیادخواستگاریم که به اصرار مادرشوهرم که گفته سعید برادر بزرگتره و باید زودتر ازدواج کنه قسمت مام اینجوری میشه
از همون روز عقد متوجه نگاهای نافذ برادر شوهرم شدم از همون موقع که برا عکس گرفتن دستشو گذاشت پشت کمرمو از اتفاقای دیگه ای که افتاد فهمیدم بهم نظر داره
مثلا یه بار خونه مادرشوهرم بودم که برادرشوهرم ازدانشگاه اومد سلام گرمی کردو رفت تو اتاقش من توسالن نشسته بودمو اتاقش توی سالن بود بااینکه دیدمن روبروش نشستم در اتاقو نبست شرو کرد عوض کردن لباساش بلوزو شلوارشودراورد چه هیکلی چشمم افتاد به کیرش که بلندشده بود اینقد بزرگ بود که از روی شورت هم توجهمو جلب میکرد منم که تشنه یه نگاه به من کردو خندید منم که توبهت بودم سرمو انداختم پایینو نگاهمو انداختم به تلویزیون اما همش دلم میخواست باز نگاش میکردم
شوهرم رفته بود ماموریت کاری قرار بود برم شب خونه مامانم که مادر شوهرم زنگ زد که الی جون امشب وحید خونه دوستشه و اگه سختت نیست بیا پایین منم دیدم تنهاس گفتم گناه داره رفتم داشتیم شام میخوردیم که دیدیم وحیداومد تا منو دید برق از چشاش پرید مامانش گفت عه پس تو که گفتی نمیام گفت کنسل شد شام خوردیمو داشتیم میزوجم میکردیم که تا مامانش تواشپزخونه بود خودشورسوند به منو منو کشید تو هال و گفت کاش یه چیز دیگه ازخدا میخواستم گفتم که چی گفت که تواینجا باشی بعد دستشو از زیر روسریم رد کرد توموهامو گفت چقدم خوشگل شدی اصن نمیدونستم چی بگم گفتم معلومه چیکار میکنی؟و اشاره کردم به اشپزخونه که یعنی الانه که مامانت بفهمه و بیچاره شیم
نگاهم خیلی مضطرب بود خدا خدا میکردم مادر شوهرم متوجه حال پریشونم نشه ازیه طرف یه چیزی ته دلم قلقلکم میداد ازیه طرف میترسیدم
شب رتختخوابمو ازترس اینکه کاری دستم نده تواتاق مادرشوهرم انداختم صب که پاشدم دیدم وحید نیستش رفته بود دانشگاه منم رفتم بالا که دیدم گوشیم زنگ خورد خودش بود
گفت ظهر میام دنبالت بریم بیرون کارت دارم هر چی خواستم هوله برم نشد اصرار اصرار که اماده باش میام فقط بیا سرخیابون که کسی نبینتمون نمیدونم چرا خودمم مشتاق این ملاقات بودم یه ارایش ملایم کردمو لباس پوشیدم ساعت 1 اومدم پایین به مادر شوهرم گفتم من میرم خونه مامانم چون سعید نیست شب میمونم خدافظی کردمو زدم بیرون دیدم سر خیابون تو ماشین منتظره سوار شدم گفتم چی شده؟این رفتارای دیشب تا حالا رو اصن نمیفهمم گفت ولی من خوب میفهمم من میدونم که تو و سعید رابطه زیاد خوبی ندارینو مقصرشم سعیده هر چی باشه داداشمه گفتم چه مشکلی؟ما مشکلی نداریم گفت مشکل جنسی رومیگم از من پنهون نکن میدونم رابطه تون خوب نیست
خودتم میدونی که من چقد دوست دارم لحظه شماری میکنم واسه یه لحظه بغل کردنت بزار یه بار باهات سکس داشته باشم دیشب که ازم فرار کردی تا صب نخوابیدم
سرم داغ شده بود دلم سکس میخواست از اینکه اینقدر راحت و صریح حرف میزد زبونم بند اومده بود تا حالا اینجوری ندیده بودمش رنگن پریده بود گفتم من متاهلم میدونی چی داری میگیو به کی داری میگی؟گفت من میدونم که تو تو رابطت باسعیدداری عذاب میکشی و نمیخوای دم بزنی و کسی بفهمه که چقد حشری هسی اما من ازچشات میخونم دیگه جملات کاملی ادا نمیکردم یه کلماتی مثه من…چ…اصن…یه همچین چیزایی میگفتم
کناریه رستوران خوب پارک کردو رفتیم ناهار اما من کل وقتو متوجه غذا نبودم همش هواسم به حرفای توماشین بود دستمو گرفتو گفت من واقعا میخوامت شک نکن گفتم ولی سعید گفت نگران اون نباش مشکلی پیش نمیاد اصن تو این وادی هم نیست خلاصه کلی حرف زدیم وبلاخره منو از دودلی و تردید بیرون اورد انگار خودمم مصمم شده بودم که باهاش رابطه داشته باشم و به هیچی دیگه فک نمیکردم گفت همین حالا با هم میریم گفتم الان که مامانت میفهمه گفت مامان الان خوابه باهم میریم توبروبالا منم میرم خونه فوقش مامان اگه بیدار بود میگم اومدم یه چیزی بردارم وبرم ومیام بالا ساعت 4 بودرفتیم خونه درووا کرد من خودموباریک کردمو رفتم بالا خدارو شکر در پایین همیشه بستس وحیدم رفت یه سرکی بکشه و بیاد…
یه سوتین و شورت تورآبی پوشیدم و یه تاپ مشکی و شلوارک سفید همه هیکلم افتاده بود توش محشر شده بودم لحظه شماری میکردم که وحید بیاد که درزدو درو وا کردم دیدم دم در خشک شد ومنو نگاه میکرد یه هو اومد تو و منوبغل کردو شروع کردلیسیدن بدنمو لبو صورتم اصن یه جوری حشری شده بود که مونده بودم گفتم خب صب کن بریم تو اتاق همینجور که منو میخوردرفتیم تو اتاقو منو انداخت رو تختوشروع کردمالیدن سینه هام گفت وای لامصب چه تیکه ای هسی تو با حالت وحشی تاپمو دراوردو ازروسوتین نوک سینمو یه گاز گزفتو از پشت سوتینموبازکرد شلوارموسریع دراورد و ازروشورت کسمو مالید خیس شده بودم ابم از شورت زده بود بیرون منم دیدم خیلی بیکار نشستم رفتم سراغ شلوارش کمربندشو وا کردمو زیپشو کشیدم پایینو دیدم وای کیرش عین یه چوب سفته مالیدم واسشو از توشورتش دراوردم چقد بزرگو کلفت بود خودش بلوزشو دراورد کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم خوردن خیلی لذت بخش بود تا ته میکرذم تودهنم اینقد که بیضه هاش میخورد به صورتم تا حالا همچین کیری ندیده بودم
گفت بسه الان ابم میاد بخواب تا کس خوشگلتوبخورم خوابیدم شورتمو دراورد افتاد به جون کسم و حالا بخور کی نخور زبونشولوله کرد توکسم بعدزبونشودر میاورد میمالیدبه چوچولم تازه داشتم میفهمیدم سکس چیه
همینجور که زبونش توکسم بود یه دستش روسینه هام چنگ میزد یه دستشم باانگشت کرد تو کسم تا دو تا انگشت کردو زد که من ارضا شدمو اینقد اهوناله کردم تا حال اومدم گفت حالا نوبت منه بیا روم نشستم رو کیرشوتا ته کرد توکسم اینقد حال اومدم که میخواستم بلندجیغ بکشم از خوشی هی بالا پایین رفتمو اونم مدام قربون صدقم میرفت کیرشودراورد منو خوابوند پاهاموبردم بالا و کیرشوکردتوکسم شروع کردزدن بازم ارضا شدم خیس عرق بودمو غرق لذت اونم که دیوونم شده بود
بعد گفت میزاری کونتم بکنم گفتم خیلی دردم میاد گفت نترس اروم میکنم حالت گنبدی شدمو شروع کرد لیسیدن کونم و هی میزد رو کونم سوراخ کونمو تف زدو انگشتشو اروم کرد توش هی حرکت داد بعد دوتا انگشت کرد نفهمیدم کی کیرشو گذاشت و دیدم همه کیرشوکم کم کرد تو کونم…
دیگه داغ شده بودم داشتم ازحال میرفتم سریع تلمبه میزد میگفت وای ابم داره میاد اندازه یه اقیانوس اب دارم کجات بریزم گفتم بریز روسینه هام تا داشت ابش میمد رو بهش خوابیدمو همه ابشوریخت روسینه و بدنم و دستمو بالذت مالیدم رو سینه هامو ابشو لمس کردم افتاد کنارمو گفت تو محشری و همو بغل کردیم بعدش با هم رفتیم حمامو یه نوبت دیگه تو حمام حال کردیم بعدشم خوابیدیم کنار هم تاشب گفت میخوای بمونم پیشت گفتم من که از خدامه ولی مامانت شک میکنه بزار واسه یه وقت دیگه رفت پایین اما هی برام پیام عاشقونه میداد…
***
هنوزم میکنتم گفته یه ترتیبی میدم تا ازسعید جدا شی با هم ازدواج کنیم و میریم یه شهر دیگه.
به امید اون روز
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید