این داستان تقدیم به شما
با عرض سلام خدمت تمامی دوستان
اسم من سعید هستش 21 ساله از مشهد قضیه ای که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به حدود 2 ماه پیش که من تازه سربازیم تموم شده بود…
***
خب بریم سر اصل مطلب من بک دختر عمه بسیار جذاب و خوش هیکل به اسم مهسا دارم که از پچگی باهم هم بازی بودیم و من هیچوقت نظر بدی نسبت به اون نداشتم تا اینکه یک روز به طور کاملا اتفاقی انو با یک پسر سوسول تو پارک دیدم که داشتن باهم صحبت میکردن چند لحظه ای نگاشون کردم البته به طور نامحسوس بعد از چند دقیقه بلند شدن و رفتن به سمت در خروجی پارک منم دنبالشون رفتم دیدم سوار یک 206 مشکی اسپرت شدن منم که کاملا از خود بی خود شده بودم حس کنجکاویم گل کردو بلا فاصله تاکسی دربست گرفتمو رفتم دنبالشون یه 5 دقیقه ای دنبالشون گشتم چون یکم طول کشید من تاکسی گرفتم ولی چون مسیر راسته بود تونستم بهشون برسم
حدودا 10 دقیقه بعد داخل یک کوچه (که اسمشو نگم بهتره)توقف کردن منم خیلی اهسته از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت ماشین اونا و دیدم به به چه لبی دارن می گیرن از هم منم یک عکس از ماشین گرفتمو رفتم سمت خونه مادر بزرگم برای نهار چون به اون منطقه نزدیک بود از قضا مهسا هم بعد از 1 ساعت حدودا اومد اونجا منم انگار نه انگار که چیزی دیدم ولی باهاش خیلی سرد صحبت کردم عصر شد و من رفتم سمت خونه هی تو راه عکس ماشینو نگاه میکردم و فکر می کردم که باید چیکار کنم حلاصه از داستان خارج نشیم یکی دوهفته گذشت از این قضیه تا اینکه یک روز مهسا اس ام اس داد که برم خونشون ولبتابشو ببرم پیش یکی از دوستانم برای تفمیرات چون قبلا هم این کارو کرده بودم ، رفتم خونشون زنگ زدم بعد از اینکه درو باز کرد متوجه شدم که عمه و شوهر عمه من خونه نیستن خلاصه رفتم داخل.
گفتم که باز سیستمو خراب کردی گفت اره حقیقتش نمیخواستم مزاحمت بشم یکم سرم شلوغ بوده تو این چند هفته ، تا اینو گفت منه احمقم برگشتم گفتم خب معلومه که سرت شلوغ بوده هم سر تو شلوغ بوده هم سرت اونی که داشتی باهاش عشق بازی میکردی تا اینو گفتم یک سیلی محکم کوبید به صورتم بعدش گفت برو گمشو بیرون اشغال و از این جور حرفا منم کنترلمو از دست دادم کوبیدم تو گوشش افتاد زمین و شروع کرد به گریه کردن تلفنو برداشتم زنگ بزنم به عمم که بیاد ماجرا رو براش تعریف کنم تلفنو از دست گرفت و همون حالت گریه میگفت ترخدا زنگ نزن التماست میکنم زنگ نزن هرکاری بخوای میکنم هر چیزی که بخوای بهت میدم خواهش میکنم و از این جور حرفا ..
منم بی برو برگرد بهش گفتم میخوام بکنمت تا اینو گفتم چشماش گرد شد گفت یعنی چی تو میخوای دختر عمه خودتو بکنی خجالت نمیکشی کصافت منم دیدم که باز داره شروع میکنه رفتم سمت تلفن گفت باشه باشه اصلا هرچی تو بگی گفتم اها این شد یه حرفی ، نشست روی زمین گفت حالا چه گوهی بخورم تو میخوای ترتیب منو بدی من تا اخر عمر چجوری به چشمای تو نگاه کنم داشت اینارو میگفت که منو کنسل کنه ولی منم دست از پا دراز تر پای حرفم بودم. بهش گفتم داره دیر میشه بجنب برو تو اتاق خودتو اماده کن باز زد زیر گریه گفتم زنگ میزنم به مامانت ها پاشد رفت توی اتاق بعد از دقیقه گفتم بیام تو گفت بیا، رفتم تو وا ویلا دیدیم با شورت و کرست نشسته روی تخت رفتم جلوش گفتم الهی بمیرم برات که انقدر تو نازی بعد شروع کردم به لب گرفتن وای نمیدونید چه حس خوبی داشت تا تجربه نکنی نمیفهمی
کرستشو باز کردم دیدم دوتا لیموی سفید که نوکشونم صورتیه افتاد جلوی چشم اروم شروع کردم به لیسیدن سینه هاش نوکشو گاز میگرفتم وای که چه لذتی داشت کیرم داشت منفجر میشد توی شلوارم برش گردوندم شرتشو اروم کشیدم پایین وای که چه کوسی داشت سفید بدون یک لاخ مو شروع کردم به خوردن کوسش وای اب دار بود انگار زبونمو همیجوری هی لاش فرو می کردمو لاشو لیس میزدم دیگه نتونستم تحمل کنم کیرمو دراوردم گفتم یالا بخورش اونم با ترس شروع کرد به ساک ردن انقدر خوب میخورد که داشتم می مردم از شق گفتم پاشو برگرد کیرمو گذاشتم تو کسش گفت نه من باز نسبتم گفتم خودم بازت میکنم گفت نه ترخدا اینکارو نکن ترخدا گفتم باشه پس از کون میکنم سر کیرمو گذاشتم رو سوراح نازش یه چنتا عقب جلو سر کیرم رفت تو شروع کرن به جیغ زدن میگفت اروم درد داره اروم کصافت منم اروم اروم کیرمو تا ته کردم تو کونش وای چقدر خوب بود مدام اه و ناله می کرد که من خیلی دوس داشتم یه 20دقیقه درستو حسابی کردمش دیدم داره ابم میا ولی نتونستم بیرون انگار یه حسی میگفت بریز توش منم اینکارو کردم ابمو ریختم تو کونش و بعدش پخش شدم روی تخت اونم بغلم افتادسرمو گذاشتم رو سینه هاش یکم لیس زدم پستوناشو تو همون حالو هوا بودم دیدم عمم دره اتاقو باز کرد….
ادامه داستان رو در قسمت بعد براتون تعریف میکنم
نوشته: سعید
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید