این داستان تقدیم به شما

سلام به همگی دوستان
من محمدم 24 ساله از یکی از شهرستان ها…
داستانی که میخام براتون تعریف کنم ماجراییه که از بچگی تو ضمیر ناخودآگاهم شکل گرفت تا اینکه به واقعیت پیوست….

***
وقتی حدود7 یا 8 سالم بود یه حس عجیبی رو درون خودم پیدا کردم که خیلی لذت بخش بود که البته بعدها شاید تقریبا به یه درد شیرین تبدیل شد….
ماجرا از وقتی شروع شد که من با پسر عمم که یک سال بزرگتر از من بود همبازی بودم و زیاد میرفتم خونشون و انگار اونجا خونه خودمون بود…
عمه من تو خانواده بزرگتر از همه ی داداشا و خواهراش بود و 3تا دختر خیلی زیبا هم داشت که تو شهر ما تمام بچه ثروتمندا برای ازدواج با اونا قدم پیش میذاشتن و البته که جواب رد میگرفتن(اینو تو نوجوونی فهمیدم)….
یه ظهر بهاری که من با پسر عمم رفته بودیم خونشون و تو حیاط توپ بازی میکردیم در حیاط باز شد و من به اون حس عجیب گرفتار شدم!
آره سومین دختر عمم که اسمش مینا بود از مدرسه اومد خونه، مینا سوم دبیرستان بود که اونموقع حدود16 17 سال داشت…
من نگاهم به مینا افتاد که با مانتو شلوار سورمه ای وارد حیاط شد و داشت میرفت سمت سالن و اصلا به ما توجهی هم نمیکرد آخه ما بچه بودیم و اون حدود 10 سال از من بزرگتر بود…..
وااااای تو اون لحظات انگار داشتم از هواپیما با چتر نجات سقوط میکردم،
تا نگام بهش افتاد با اون قد بلند و اندام تقریبا نه چاق نه لاغرش،کمر خیلی باریکش،باسن تپلش، پوست گندمیش،چشمای رنگیش و موهای خرمایی روشنش که از مقنعش زده بود بیرون…!
انگار که عزراییل همون لحظه داشت روحمو از تنم جدا میکرد…!
“این اولین حس من به یه دختر بود”
*خدای من اون واقعا یه دختر خوشتراش بی نظیر بود*
حس میکردم خون تو تمام رگ هام داره میلرزه و دست و پاهام انگار خواب رفته و بی حس شده بود،
قلبم خیلی تند میزد و نگاهم به سمت مینا بود…
فقط داشتم میمردم….
یه لحظه ایمان پسر عمم داد
زد: هاااای چرا هرچی میگم نمیشنوی مگه کر شدی!؟
توپو بزن بیاد!
برگشتم و بعد چند ثانیه سکوت بهش گفتم من دیگه نمیتونم بازی کنم واقعا حالم خوب نیست حس میکنم ضعف کردم جون ندارم بی خیال شو….
تا اینکه رفتم آب خوردم و….
عمم چند دقیقه بعد سفره انداخت تو بهارخواب حیاط و صدامون کرد که بیاین ناهار بخورین…
با ایمان رفتیم نشستیم سر سفره، ناهار برنج و خورشت بادمجون بود، به به منم خیلی دوس داشتم ولی تو اون لحظات اصلا ناهار برای من معنی نداشت یه فرشته دقیقا روبروم نشسته بود و نور خورشید اونو با این صورت و چشم و لب و دهن خوشکل و موهای خرمایی مایل به بور مثل طلا کرده بود….
من که هاج و واج با دهن باز غرق زیبایش حیرون مونده بودم و اصلا نمیتونستم ناهار بخورم،
فقط وقتی بااون چهره نازش ناهار میخورد نگاهش میکردم و تو دلم انگار قند آب میشد!
ولی اون اصلا حواسش به من نبود…!
خلاصه از اون روز به بعد مینا برای من مثل یه ‘بت’ شده بود و همیشه شب ها توی رویاهای وقت خواب نوازشش میکردم و تو بغلم میگرفتمش و خواب میرفتم…
از اون ماجرا 4 سال گذشت و من حدود 12 ساله شده بودم و اون حدود 22سالش بود که البته من اصلا جرأت بازگو کردن این احساس رو برای هیچکس نداشتم و فقط با خیالش خوش بودم که یه روز مامانم تو خونه داشت به خالم میگفت مینا عاشق یه پسره شده و میخاد باهاش ازدواج کنه و البته همه خانوادش مخالفن ولی مینا میگه تصمیم خودمو گرفتم…
مامانم میگفت میگن پسره معتاده…
من شنیدم وااااای انگار دنیا رو سرم خراب شده بوووود احساس خیلی بدی داشتم : غم ، بغض و ….
قلبم داشت کنده میشد فقط داشتم دیوونه میشدم دووییدم تو اتاق از سیگارای عموم برداشتم و رفتم تو کوچه پشت مشتی پیدا کردم و سیگار کشیدم و زار زار گریه کردم… انگار عزیزترین کسمو از دست داده بودم…
(عموم اونروز خونه ما بود و من از 10 سالگی گاهی سیگاراشو کش میرفتم)
ببخشید که طولانی شد ولی میخام قشنگترین و درد آور ترین احساسمو براتون کامل شرح بدم…
خلاصه مینا با مخالفت خانوادش و کلی اوضاع و مرافع به عقد آقا فرزاد در اومد و بعد از 2سال عروسی کردن و رفتن یه شهر دیگه زندگی کنند….
الان که داستان سکسمو که دیشب اتفاق افتاد مینویسم 10 سال از ازدواجش میگذره و مینا 34 سالشه و یه پسر 7 ساله به اسم احمدرضا داره که به علت اعتیاد شوهرش فرزاد و اخراج شدنش از اون اداره یکسالی میشه که برگشتن شهر خودشون و اینجا یه آپارتمان نقلی خریدن و…
من حالا یه پسر قد بلند خوش تیپم که چندتا دوس دختر و دوست زنو تجربه کردم و تو سکس و برقراری رابطه عاطفی با جنس مخالف
حرفه ای هستم، ولی فقط خدا میدونه که با هرکی بودم هیچوقت مینا از فکرم بیرون نمیرفت که حتی تو خیلی از سکس هام تو بغل یکی دیگه بودم اما چشام بسته و تو ذهنم مینا رو حس میکردم…

من که تقریبا هرسال عید نوروز خونه عمه جون میدیدمش شمارشم داشتم یه روز تو خونه سرم تو گوشیم بود که دیدم تو واتساپ دارمش…
همون لحظه یه متن عاشقانه خیلی زیبا براش فرستادم و رابطه واتساپی ما شروع شد البته چندماه طول کشید که تونستم خودمو تو دلش جا کنم هر ازگاهی بهش زنگ میزدم و احوالپرسی میکردم و میدونستم که چندساله با فرزاد خیلی سرد شده و فقط زیر یه سقف همخونه اند…
خدا نصیب نکنه همه میدونید که زندگی با یه معتاد خیلی سخته…!
خلاصه بعد از چند ماه رابطه تلفنی یه شب داشتیم باهم چت میکردیم که براش نوشتم یه چیزی سالها تو دلم مونده که وقتی باهم تنها شدیم بهت میگم…اونم گفت باشه محمد هروقت شد هرچی دلت میخاد بهم بگو…
البته حس میکردم به چشم برادر داره بهم این حرفو میزنه آخه من تو اقوام باهمه رابطه خوبی دارم و احوال همه رو تلفنی میپرسم و تقریبا پیش همه اقوام محبوبیت خاصی دارم…(البته به خاطر شغلی که دارم تقریبا همه باهام مشورت میکنند)
بعد اینهمه بلاخره مینا با من به صورت عجیبی صمیمی شده بود که گاهی هم با من تماس میگرفت و در مورد مسایل زندگیش باهام صحبت میکرد و حتی نا امیدی و روز به روز خرابتر شدن رابطه ش با فرزاد رو برام میگفت(چون فرزاد هی نابودتر میشد و تو اقوام انگشت نما شده بود) اما هنوز حتی به روی خودشم نمیاورد که قرار بوده من یه چیزی که سالها تو دلم پنهون کرده بودم بهش بگم…!
تا اینکه یه شب رفتم جلو آیینه اتاقم وایسادم و گفتم محمد فردا حتما باید موضوع رو به مینا بگی
دیگه وقتشه و اینکه هرچی بادا باد…
صبح شد و به دختر عمم زنگ زدم حدود ساعت 10 بود که دیدم با صدای خواب آلوده جوابمو داد و مث همیشه با شنیدن صدام خیلی خوشحال شد و عذرخواهی کرد که شبا تا دیروقت بیداره و تا الان خواب مونده…!
منم بهش گفتم اشکالی نداره و قلبم تاپ تاپ میکرد و هی حرفمو میخوردم که یهو گفتم مینا جون باید ببینمت میخام یه موضوع مهمی رو بهت بگم و مینا بعد چند لحظه سکوت گفت خب بیا خونه من که چندبار تو این مدت دعوتت کردم اما تو انگار نه انگار…
آره من خونش نمیرفتم چون اصلا نمیتونستم اونو در کنار فرزاد ببینم،
خلاصه گفتم مینا من فقط با خودت صحبت دارم نمیخام کسی باشه لطفا بیا بیرون که یه جوابی شنیدم که خود خودش بود…
خدای من این داره چی میگه…! خیلی سال بود که آرزوی همچین فرصتی رو تو رویاهام داشتم…
مینا با یه بغض عجیب گفت: محمد بیا خونه تو که غریبه نیستی من دیروز با فرزاد دعوا کردم و کلی دااااد زدم که اونم بچه رو برداشته و رفته شهرستان خونه مادرش…
واااااای خدایا من دارم چی میشنوم!؟
دلم مث سیر و سرکه میجوشید
یه حس فوق العاده ،
یه شوق نگفتنی ، انگار داشتم از زمین بلند میشدم که یهو شنیدم مینا میگه الو الو محمد،،، م ح م د…
تازه به خودم اومدم و گفتم ببخشید حواسم پرت رانندگیم شد…
گفتم تا یک ساعت دیگه میام اونجا…
اونروز لباسام خیلی خاص بودن و تقریبا مث همیشه خوشتیپ و سرحال بودم…
با یه دلشوره ی بی حد رسیدم در مجتمع آپارتمانی و ماشینمو پارک کردم، هوا خیلی سرد بود ، چند بار با خودم زمزمه کردم که محمد اعتماد بنفستو حفظ کن و مث یه مرد احساستو بهش بگو…
حالا پشت در واحدشون ایستاده بودم و یواشی در زدم و دلهره…
صدای باز شدن در اومد پشتم به در بود و چشام بسته…
یهو یه صدای ناز گفت هاای محمد کجاااایی!؟
واااای یهو برگشتم و گفتم سلام،
رفتم جلو و طبق معمول باهام دست داد و صورتشو بوسیدم و رفتم تو…
دوباره همون حس غریب،،،
قلبم بدجوری میزد،،،

وااای خدای من چقدر زیباست این زن…!
بلی اون باربی ناز تبدیل شده به یه زن جوون با یه اندام فوق العاده و بی نظیر…
قدش که بلند،،،
چشمای درشت رنگی،،،
پوست گندمی،،،
واااای سینه های درشت که رو تنش نمایش میداد،،،
کمر باریک و یه شکم خوشفرم که یکم اومده بود جلو،،،
باسن بزرگش که وقتی جلوم راه میرفت مث موج بهم میخورد و منو مث دیوونه ها مات خودش کرده بود،،،
روون و پشت پای تو پر که هیکلشو دیدنی تر کرده بود،،،
با خودم گفتم خدایا من دارم چی میبینم !!!؟؟؟
مینا تعارف کرد و مبلو بادستش نشون داد که بشینم…
منم نشستم اما عین آدمای منگ اصلا نمیدونستم کجای دنیام،
نگاهم به زمین بود که یهو دیدم با اون دمپایی خوشکل که دوتا پای پری توشه جلو چشامه و آروم سرمو آوردم بالا و دوباره تمام بدنشو برانداز کردم…
مینا با یه سینی و دو تا فنجون میکس کاپوچینوی داغ روبروم بود،
-بفرما…
یکی برداشتم و اونم روبروم رو مبل نشست…
میکسو که خوردم داغ بود کمی هوشی که از سرم پریده بودو برگرگردوندم و یه نفس عمیق کشیدم گفتم به به چه خوشمزه س…
مینا گفت : بخور گرم شی
نوش جان…

آآآه حالا حس میکردم تنم داغ شده
من خیلی سال بود عاشق این تیکه ماه بودم…
تپش قلب و نگاه خیره تو چشمای پلنگیش و سکوت باعث شد که کنجکاویش بیشتر شه و گفت :
محمد چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟
چی میخاستی بهم بگی!؟
نمیدونستم با اینهمه داغی و حس شوق و شهوت،
چجوری شروع کنم؟؟؟

از جام بلند شدم و گفتم مینا من برم بهتره و حرکت کردم…
اونم با اون چهره جذابش پاشد وایساد و به من مات و مبهوت نگا میکرد…
البته که کنجکاویش بیشتر شده بود
حتما میدونید که این یه حرکت کلیدی بود که انجام داد…
نزدیک در که رسیدم سرمو برگردوندم و دیدم مبهوت بهم خیره شده،
گفتم خدافظ…
-صبر کن چی میخواستی بگی؟
اومد روبروم وایساد
-زود باش حرفتو بزن م ح م د…!
بغض تو گلوش گرفته بود،
صورت کم آرایش و اون نگاه مظلومش تپش قلبمو تندتر
میکرد، میدونستم که مینا بخاطر انتخاب نادرستش خیلی عذاب کشیده و به یه زن غمگین
تبدیل شده…
با دستم چونشو گرفتم،
وااای گرمی صورتش تنمو داغتر کرد…
تو چشاش خیره شدم،
قدم ازش بلندتر بود،سر بالا با چشای قشنگش بهم نگا میکرد که یهو اختیار از دستم در رفت،
کشیدم جلو و پیشونیشو بوسیدم…!
یه حس بی نظیر…
احساس کردم تمام بدنم مور مور شد و یه انرژی مضاعف دارم…
یواشی در گوشش گفتم:
مینا بیا…
دستشو گرفتم و کشیدمش تو بغلم…
سرش رو شونم و گرمای تنش نگفتی بود…
داغ و داغ تر شدم، شوق و شهوت باهم داشت منو به بیکران ها میبرد…
خدایا ینی مینا تو بغل منه؟؟؟!
دستمو بردم تو موهای قشنگشو سرمو گذاشتم رو سرش،
واااای چه بوی عطری به مشامم میخورد،
من مست عطر موهای این زن زیبا شده بودم و دلم نمیخاست اون لحظات تموم بشه…
صدای هق هقش تو گوشم بود و آروم نوازشش میکردم…
تو گوشش یواش یواش از قصه خودم گفتم و اون همچنان گریه میکرد،
نشستیم رومبل سرشو گذاشت رو پاهام و گفت: محمد من خیلی آسیب دیدم، چند ساله با اونم و تنهاترین زن رو زمینم،
من به حرفاش گوش سپردم و کم کم آرومش کردم…

انگار دیگه لحظه موعود فرا رسیده بود،
عشق و شهوت داشت منو میکشت،
کیرم مث سنگ سفت شده بود و داشت منفجر میشد…
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، بلندش کردم، تو چشاش خیره شدم و شروع کردم به مکیدن لب های شیرینش…!
یه دستم رو لپش بود و با اون یکی دستم موهاشو از پشت گرفته بودم میکشیدم…
“درسته که من پسر آرومی ام اما تو سکس واقعا وحشی ام”
اونم سکس با همچین جواهری!

مینا مات من شده و هیچی نمیگفت،
فقط به چشام زل زد بود،
خدای من چقدر این زن نرم و داغه…
لب ها و پوست صورتش لطافتی داره که با هیشکی تجربه نکردم…
واااای اگه یکی جای من بود میفهمید دارم چی میگم…!

مینا هیچی نمیگفت،
میدونستم از تنهایی و انزوا خورد شده، اما با آماری که ازش داشتم میدونستم به فرزاد خیانت نکرده…
یه صداقت خاص تو نگاه مهربونش میدیدم،
کم کم دستمو بردم زیر تاپش و پوست کمرشو نوازش کردم،
بلی اونم داغ شده و خودشو کاملا تو بغلم ولو کرده بود…
دستمو کشیدم روی شکمش تا بالای سینه های درشت و سفتش تاپ سبز رنگ خوشکلشو اومده بود زیر گردنش،دستاشو آوردم بالا و تاپو از تنش کشیدم بیرون…
سوتینشم سبز بود،
بندهای سوتینشو از رو شونش دادم پایین و با دستم اون ممه های بلوری رو کشیدم بیرون،
آخخخخخ…دهنم باز موند…!
سرمو بردم وسط سینه هاش و زبونمو از پایین چاکش کشیدم تا زیر گردنش…
یهو چیزی شنیدم که لذتمو چند برابر کرد،
مینا گفت: اوووومم
در جوابش گفتم: جاااانم

خوابوندمش رو مبل و حدود ده دیقه کل شکم و پهلو و ممه های تپلشو مکیدم،
نوک سینه هاشو گاز تیزی میزدم که نفس نفس میزد میگفت: آآخخخ
بلی اونم داشت خیلی لذت میبرد و دستاش تو موهام بود،
این خوشمزه ترین خوراکی بود که تو تمام عمرم خوردم…!
تو چشاش نگا کردم و گفتم:
امروز بعد سالها اون رویا به واقعیت پیوسته،
میخام بی فکر ازش لذت ببرم و همچنین تو،
پس هرکاری کردم مخالفت نکن و امروز تو این لذت بیکران با من همراه باش،
همینجوری که بهم زل زده بود گفت:
‘چشم محمد’
هرچی تو بگی…!
دستشو گرفتم و کشیدم بردمش تو اتاق خواب و پای تخت برش گردوندم، راستی نگفته بودم که یه ساپورت بنفش پاش بود…
حالا پشتش به من و کمر باریک, بالا تنه لخت و اون باسن و رونای تپلش تو ساپورت نمایش میداد،
من که دیگه داشتم سکته میکردم…¡

فوری لخت شدم و منتظر دیدن اون لمبرای لرزون کونش بودم که هر دانشمندیو روونه ی تیمارستان میکرد،
کیرم سییییخ شده بود و راستی کیر من تقریبا بلند و کلفته،
و یه چیز دیگه از قلم افتاده قوس دیوونه کننده کمر باریک میناست…
بلی من عاشق اینم که موقع سکس طرفمو از پشت لخت کنم چون دیدن یهویی کمر و باسنش منو به آسمونا منتهی میکنه،
که البته این زن 34 ساله که حدود 16سالی حسرتش تو دلم بود از پشت بهترین بود…
کیر سنگ شده ی من سرش خیس شده بود بس که اون دقایق لذتبخش بود،
دستامو گذاشتم رو پهلوهای مینا و آرووم ساپورت و شرتشو باهم کشیدم پایین…
اوووووففففف خدای من¡¡¡
داشتم چییی میدیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یهو باسنای بزرگ،تپل و پهن مینا از ساپورت تنگش افتاد بیرون و مهمتر از اون روون و پشت پای تو پر و پوست فوق العاده تمیزش این صحنه رو مهیجتر کرده بود و محمد دیگه داشت
سکته ی سوم رو میزد…!
شنیدید میگن فلانی به زانو در اومده !؟
من تو اون صحنه فلانی شدم،
بی اختیار زانو زدم لمبرای کونشو باز کردم وااای چه کس و کون تمیزی لای پای این اوعجوبه خانومه!!!
سرمو کردم لای رونشو زبونمو از رو کس خوشتراشش کشیدم تا بالای سوراخ کونش…
دیگه نتونست ساکت بمونه و شروع کرد به داااد زدن
دااادش از شدت شهوت بود، کسش خیس شده و من زبونمو همجای اون کس خوشفرم میچرخوندم و مینا بلند میگفت:
اوووی…آآه…اوووومم…!
انگشتمو کردم تو کسش و حسابی تاب دادم، به قول خودم این واقعا جنسش خوبه و من میتونستم باهاش به نهایت لذت برسم…

اومدم روبروش کیرمو فرستادم زیر کسش و همینجوری وایساده یه لب محکم ازش گرفتم، بعد بهش گفتم: مینا از الان عذرخواهی میکنم چون من یه رابطه جنسی معمولی رو نمیخام، من تو سکس نمیتونم جلو زبونمو بگیرم و حرفای رکیک میزنم، البته هیچ منظوری ندارم فقط اینکار به لذت سکس اضافه میکنه و اینکه ازت خواهش میکنم توهم باهام همراهی کنی تا به اوج برسیم…
( میدونستم اون یه زن شیک مودبه که احتمالا تا الان کسی این حرفا رو بهش نزده ولی من تو سکس خیلی وحشی ام، اونم با یه تیکه مث مینا)
سرشو به سمت کیرم هدایت کردم گفتم بیشین میخام با دهنت حسابی کیرمو آماده کنی چون میخام جوری بکنمت که دقیقا رو ابرا سیر کنی
-یالا توله سگ کیرمو بکن تو دهنت میخام داغتر شم و محکم بکنمت…!
با اکراه سرشو با فشار دستم آورد پایین و جلو پام زانو زد،
کیر کلفتمو چندباری زدم رو لپش،
مث اینکه روش نمیشد بخوره و با اون چشای پلنگیش همش سر بالا مظلومانه بهم نگا میکرد،
-بخور لامصب اینجوری نیگا نکن،
بهت قول میدم روت باز میشه و خودم محکم جرت میدم،
لبشو گذاشت سر کیرمو منم از فرصت استفاده کردم دستمو گذاشتم تو موهاش و سرشو محکم گرفتم،
کیرمو هل دادم تو دهنش…
وااااای خدای من این دیگه چه حالیه انگار تو تنم داره زلزله میاد چه لذت شدیدیی!!
زیر کیرم رو زبونش بود و گررررم…
دیگه شروع کرد به ساک زدن،
-تو چقدر لطیفی حروم زاده،
دهنت فوق العاده س
پوستت خیلی نرمه،
داغی داااااغ،
با حرفای من بیشتر تحریک میشد و خوب ساک میزد و اووم اووومش در اومد،
-آفرین عزیزم تو حرف نداری،
کیر کلفتمو به زور میکردم تو حلقش و میکشیدم بیرون،
صورتش قرمز قرمز شده و سرفه میکرد اما معلوم بود خودشم خوشش اومده،
دوباره کیرمو کردم تو
با دستم کیرمو تو دهن گرمش میچرخوندم،
-یه چیزی بگو حروم زاده
حرف بزن تا حشرم بزنه بالاااا
حرف بزن د لامصب من که غریبه نیستم…

محمد کیرت کلفته، داغه، سفته
میخامش، میخورمش،
دوس ت داارم م ح م د…!
-ای جااااان حالا شد،
من که خیلی ساله عااااشقتم لامرووت،
اومدم پایین و لباشو کردم تو دهنم و خوب مکیدم،
چنتا سیلی زدم تو صورتش،
-تو یه زن تمام عیاری،تو یه تیکه جواهری مینا،
کیر من مث شمشیر دوسره بخاب رو تخت تا ببینی چجوری جرت میده…
زانوشو که گذاشت رو تخت گفتم:
همیجوری خوبه همینجوری خوبه،
آرنجتو بذا رو تشک کمرخوشکلتم قوس بدم تا کس کونت باز شه،
خودمم وایسادم پشتش پایین تخت،
تف انداختم رو لمبرای کونشو چنتا سیلی زدم که مث موج بهم میخورد،
مینا هم گفت: آآخخخ بکن دیگه بکنم که جون به لبم کردی فقط توروخدا یواش که خیلی وقت سکس نکردم کیرتم کلفته میترسم محمد…!
کیرمو گذاشتم دم کسش دستام رو باسن نرمش واااای این صحنه دیوونه کننده بوود،
کیرمو محکم کردم تو کسش داادش دراومد اومد از دستم دربره محکم دوطرف باسنشو گرفتم و کیرمو تا خایه جا زدم،
-اوووووفف چه کوسی داری لعنتی اوووووفف،
من ازین سوسول بازیا خوشم نمیاد بذا درست بکنمت،
پشت موهاشم گرفتم تو دستم اون دستمم برای بازی با لمبرای کونش و شلاق زدنم،
شروع کردم آخخخ عجب کس تنگ و نرم وخیسی بعلاوه ی این حالت کاملا سکسی که،
کیرم تو کسش و باسن گنده ی لرزونش و کمر منحنی باریکش و اوووووووف سوراخ کونش که همه جلو چشمام بود،
لذت کردنمو بیشتر و بیشتر میکرد
انگار سوار گرون قیمت ترین اسب جهان بودم و داشتم یه چارنعل حسابی ازش میگرفتم که صد البته لذت این سکس بیشتر بود…

مدام کیرمو تا ته میکردم تو کسش و میکشیدم بیرون…
خیسی و گرمی تو کسش بیشتر میشد،
بعد 6 7 دیقه تلمبه زدن حس کردم کم کم داره آبش میاد،
چون صدای آه و ناله اش بلندتر شده بود منم جازدن کیر کلفتمو سریع تر کردم و البته نگاهم افتاده بود به سوراخ خوشکل کونش که بسیار شهوت انگیز بود،
کمی از خیسی کسشو کشیدم رو سوراخ کونش و انکشت شستم رو فرو کردم تو کونش…
-آآی محمد تورو خدا از پشت نهههه،
گفتم حرف نزن توله سگ میخام درست ارضا شی و کیرمو تو کسش شلاقی تر میزدم،
صدای چلپ چولوپ و موج برداشتن لمبه هاش شهوتمو چند برابر کرده بود که یهو ارضا شد و کلی آآآه کشید و نفس نفس زد…!
انگشتم تو کونش و کیرم تو کس گرمش بود و باز و بسته شدنشو حس میکردم،
-مینا همینجوری بخاب رو تخت،
بالشو کشیدمو گذاشتم زیر شکمش،
گفتم: پاهاتو ازهم باز کن,زانوهاتو به تشک فشار بده تا کونت بیاد بالا،
دوباره گفت:محمد توروخدا از کون منو نکن میترسم،
-هیچی نگو قربون شکلت
من که نمیتونم از خیر این کون بی نظیر بگذرم…
پای تخت از جیب شلوارم یه ژل لجز کننده خوش بو برداشتم و اومدم وسط رووناش نشستم روتخت،
ژلو به کیرم زدم و مقداریشم ریختم رو سوراخ کون تمیز مینا،
با یه دستم کیرمو لیز میکردم و انگشتای اون دستمم به اون سوراخ کون می پرداخت،
آخ و اوخش در اومده بود ولی باز شدن سوراخشم حس میکردم،
آخه این لامصب خیلی خوش گوشت و نرمه…
کیرم کلفتمو گذاشتم در سوراخ کونش و چند دور درمالی و ضربه به سوراخش تا بازتر شد که سر کیرم که رفت تو داادش رفت بالا و به تشک چنگ میزد ولی من کون کردنو خیلی خوب بلد بودم یه فشاار و کیرمو میکشیدم عقب دوباره همین کارو تکرار میکردم( اینجوری سوراخ کون جا باز میکنه و اینکه طرف هم خوشش میاد)
بعد 3یا4 دیقه ضربه حس کردم حالا وقت جا زدنه و البته ژل هم خیلی کمک میکنه،
سر کیرمو با سوراخ کونش مماس کردم و آروووم جا زدم چسبید به تشک و گفت : آآی محمد تورو خدا،
کمی چرخید ولی کیرم هنوز تو کونش بود،
فشار دادم بیشتر رفت توش و بهش گفتم لطفا صبر کن دردش به لذت تبدیل میشه اگه نشد نمیکنم…
شل شد منم خابیدم روش و دستمو بردم از زیر بغلش رد کردم و سر شونه هاش قلاب کردم،
کیرمو 2 سانت فرو میکردم و هی میکشیدم عقب چون میدونستم یهویی جا بزنم حتما پاره میشه،
بلاخره اوضاع بهتر شد و آخ و اوخش کمتر شد و کیر کلفت من حالا تا خایه تو کونش بووود…

اینقدر به همین شکل تند و تندتر تلمبه زدم گوش و گردن و صورتشو مکیدم که حس کردم این لذت رویایی داره به آخر میرسه که البته این موضوع با عشق کردن مینا و آه و اوخ و ناله های سکسیش همراه بود،
کیرمو کامل کشیدم بیرون و پاشدم با دستام لمبرای کونشو باز کردم،
اوووووووووف چی میدیدم؟!!!
کاشکی میشد فیلم بگیرم…
گفتم: مینااا
-جاانم
سوراخ کونت باز باز شده،
اووووووووووف عجب مالی هستی حروم زاده کاشکی مال من بودی!!
مینا یه آهی کشید برش گردوندم،
حالا اون سینه های مرمری داشت برق میزد،
آب دهنمو ریختم وسط چاک ممه هاش و کیرمو گذاشتم لاش،
گفتم با دستات از دو طرف بگیرشون،
وااااای این دیگه مرحله آخر بووود خیلی خوش بود
حدود ده دیقه کیرمو لای ممه های تپلش اونقد شلاقی زدم که غرق عرق شدم و انگار جونم داشت بالا میومد که یهو آبم همراه با فریاااد زدنم مث فواره زد زیر گردنش و رو پوستش جاری شد…
دو طرف گونه هاشو گرفتم، پیشونیشو بوسیدم و همونجا روش ولو شدم..¿

این یه سکس واقعی بود و من از نظر روحی و جنسی کاملا ارضا شدم،
کاشکی همسر خودم بود چون من واقعا دوسش دارم…
 
 
امیدوارم که از داستانم لذت برده باشید،

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *