این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان عزيز . من رضا هستم بيست سالمه . يه دوست دختر دارم به اسم مهتاب خيلي خوشگله و همديگرو دوست داريم و ميخوايم ازدواج كنيم …
***
داستان برميگرده پارسال كه خيلي باهم دعوامون ميشد . من خيلي پسر شهوتي بودم و نسبت به دوستام واقعا بيش از حد شهوتي بودم . اما مهتاب سكس رو خيلي دوست نداشت بعضي وقتا هم كه شهوتي ميشد معلوم بود بخاطر من داره ادا در مياره و شهوتي نيست .
من خيلي پسر خوبي بودم واقعا ، خود مهتاب هم ميدونست . حتي وقتي تو خيابون راه ميرفتم سرمو مينداختم پايين كه دختري نبينم . حتي با خانمايي كه مغازه داشتن سعي ميكردم حرف نزنم . كلا تنها دختر زندگيم مهتاب بود و هست و خواهد بود .
با مهتاب قبلا سكس داشتيم و ارضام كرده بود . اما راضي نبودم تا اينكه …
خيلي جاها ديدم ميگن هر مرد مسلمان ميتونه بيش از يك زن بگيره و گناه نيست . واقعا ذهنم درگير كرده بود و نميدونستم چطور با مهتاب در ميون بزارم . ميدونستم كه خيلي حسود هس و اگر بهش بخوام اينو بگم ناراحت ميشه . خيلي دوستش داشتم و دارم .
و اينم بگم خيلي روش غيرت دارم و حتي بدم مياد اسم پسر بياره .
همش با خودم ميگفتم محمد هرانچه بر ديگران نميپسندي نپسند . اخه من خودم حتي دوست نداشتم فكر پسر بكنه يا اسم پسر بياره بعد من بهش بگم كه دوست دارم دوتا زن داشته باشم ؟
واقعا گيج شده بودم . همش فكر ميكردم كه با اين حسي كه دارم بايد از مهتاب جدا بشم و برم با دختري كه براش مهم نباشه كه هوو داشته باشه .
مهتابم بيشتر تحريكم ميكرد مثلا بعضي موقع ها عكس دوستاشو واسم ميفرست و ميگفت امروز مثلا خونه هم بوديم ، اوايل بدون كه دانلود كنم پاك ميكردم ولي بعدها كه ميديدم ، دلم ميخواست يكي از دوستاش با مهتاب هميشه باهم باشيم . يعني كلا دلم ميخواست كه يكي ديگه هم به خانودمون اضافه بشه . يعني غير از من و مهتاب يكي ديگه هم باشه .
گذشت و گذشت …
تا اينكه مطلبو بهش گفتم و گفتم كه مهتاب من هيز نيستم ولي اگر زندگيم اينجوري نباشه واقعا هميشه فكرم اونجوريه و ناراحت هستم و ممكنه كه باهم هميشه دعوامون بشه . گفتم كه يا هيچوقت ازدواج نميكنم يا اينكه با دونفر ازدواج كنم .
مهتاب پس از اينكه بهم هزارتا فحش داد بلاكم كرد و رفت . نه تنها تو واتساپ بلاكم كرد تو زنگ و پياماشم بلاك بودم .
شبا كارم شده بود اهنگ گوش دادن و گريه كردن . همش با خودم فكر ميكردم واقعا من مريضم ؟ حيوونم ؟
مهتاب رو بينهايت دوست داشتم حتي حاضر بودم كه هميشه اون زنم باشه ولي ميدونستم هميشه دعوامون ميشه چون من اونجور زندگيو دوست داشتم تا اينكه بعد دو ماه ديدم پيام داده سلام بيا واتس .
بينهايت خوشحال شدم رفتم واتساپ چون خيلي عاشقش بودم حرف از گذشته نزدم و درمورد خودمون حرف زديم تا اينكه خودش بحث رو كشيد وسط . ..
بهم گفت رضا من فكرامو كردم و دوستت دارم و ميخوام كه تو به هدفت برسي .
اولش گفتم مهتاب ، عزيزم نميخواد و اين حرفا ولي واقعا تو دلم يچيز ديگه بود .
مهتاب هم خيلي دلش ميخواست من بگم نه و زود قبول كرد .
ولي دوباره شبش بحث رو كشيدم وسط و گفتم واقعا نميتونم مهتاب . چشمم ميزارم رو هم فكرم ميره سراغش . دوست دارم دوتا زن داشته باشم .
مهتاب يكم جا خورد و گفت پس بزار فكرمو بگم .
گفتم بگو .
مهتاب گفت كه شنبه صبح با دوستم يگانه ميريم كلاس شنا بعد از اون چون مامانش خونه نيست واسه اينكه تنها نباشه ميريم خونشون . همونجا خودت بهش بگو اگر قبول كرد كه هيچي ، اگر نكرد ديگه به من مربوط نيست و بعدشم گفت رضا من دوستت دارم و اين حرفا و … خلاصه گذشت …
شنبه رسيد و من رفتم پيششون . يگانه اول جا خورد و نميخواست منو به خونشون راه بده تا اينكه با اصرار من و مهتاب ، گذاشت .
نگاه مهتاب كه ميكردم عذاب وجدان ميگرفتم . ناراحت بود .
نشسته بوديم رو مبل و تا اينكه گفتم ، يه موضوع ميخوام بگم ، لطفا گوش كنيد . جوري وانمود كردم كه انگار مهتاب نميدونه .
تمام ماجرا براشون از اول تعريف كردم . اينكه من اينجور ادمي هستم و واقعا دست خودم نيست و آرزومه .
مهتاب زد زير گريه و دوباره يگانه عصبي شد و ميخواست منو از خونشون بندازه بيرون .
مهتاب با گريه به يگانه گفت : خواستشو قبول كن . ميدونم كه تو هميشه يكي مثل رضا ميخواستي . من حسادت نميكنم بهتون .
يگانه از خداش بود چون قيافه انچناني نداشت و منم خيلي خوشگل بودم . ( من نه تنها خوشگل بودم بلكه از نظر درسي و زندگي و از نظر مادي واقعا عالي بودم )
بعد از اصرار كه من هردوتون دوست دارم و … يگانه پذيرفت و شمارشو داد بهم و قرار شد سه تايي هميشه باهم باشيم .
با مهتاب از يگانه خدافظي كرديم و رفتيم بيرون .
توراه اصلا باهام حرف نميزد تا اينكه بهش گفتم : قبل از اينكه سوار تاكسي بشي و بري بهم بگو دوستم داري؟
گفت : رضا من به اندازه جونم دوستت دارم . ولي يه قول بهم بده كه غير از من با كسي ازدواج نكني و من هميشه واست يك دختر ديگه پيدا ميكنم كه بتوني باهاش حرف بزني .
منم قبول كردم . گفتم تو تنها عشقمي .
گذشت و گذشت تا اينكه سه تايي خيلي باهم صميمي شده بوديم …
خونمون قرار بود واسه يروز خالي بشه و منم هردوشون دعوت كردم .
باهم صبح همون روز اومدن و در رو باز كردم . خيلي ميگفتيم و ميخنديديم انگار كه هردوشون از اين رابطه راضي شده بودن .
نشسته بودم وسطشون و هر دوشون كنارم نشسته بودن و واسم حرف ميزدن .
يكدفعه مهتاب رو ناخواسته بوسيدم. اخه خيلي دوستش داشتم .
يگانه ساكت شد . فهميدم ناراحت شده . يگانه رو هم بوسيدم .
يگانه ناگهان لبشو گذاشت رو لبم و ميبوسيد . وقتي لبش برداشت سريع مهتاب لبشو گذاشت رو لبم .
گفتم: عشقام بريم تو اتاق؟
دوتايي باهم گفتن : بريييييم.
رفتيم تو اتاقم خوابيدم رو تخت مهتاب سريع اومد روم خوابيد و يگانه همينجور وايساده بود كه بهش گفتم بيا كنارم .
مهتاب تند تند ازم درخواست لب ميكرد .
يگانه هم دستمو محكم گرفته بود .
يه لحظه احساس كردم تو بهشتم . تو بهشت . هنوزم كه هنوزه فكر اونروز كه ميكنم خوشحال ميشم . ( البته ميدونستم مهتاب خيلي شهوتي نيست و فقط داره اينكارا ميكنه كه من به يگانه وابسته نشم )
مهتاب همينطور كه لبمو ميخورد ممه ي يگانه رو گرفتم تو دستم و اروم ميماليدم و مهتاب اين صحنه رو كه ديد دست چپمو گرفت گذاشت رو ممش . كيرم زير كس مهتاب بود . كلا مهتاب خيلي حسوده. مهتاب نشست رو كيرم و پيرنمو اروم دكمه هاشو باز كرد و در اورد .
يگانه سرشو اورد جلو لبمو مكيد و منم ممه هاي هردوشون ميماليدم . مهتاب دكمه هاي مانتوشو باز كرد و زيرش يه تاپ صورتي بود . تاپو هم در اورد . دوتا دستمو بردم واسه ممه هاي مهتاب و اروم ميماليدم . اه و اوه مهتاب بلند شد . ديدم يگانه پاشد و رفت سر كيفش . مهتاب رو كيرم تكون ميخورد و ممه هاش رو ميماليدم .
يگانه با موبايلش برگشت گفت يه برنامه دارم كه داخلش حركت هاي سكسيه . يه دكمه داره كه وقتي ميزنيم يه حركت بصورت اتفاقي مياره . منم گفتم خوب يه حركت تو بزن يه حركت مهتاب .
مهتاب گوشيه يگانه رو سريع گرفت گفت اوليش من من من .
گفتيم باشه. ( يگانه خيلي شهوتي بود چون هر از گاهي دست كسش ميزد و بعضي موقع ها هم باصداي گرفته صدام ميكرد تا نگاش كنم . كلا اداش مثل زمان عادي نبود و خيلي ميخواست براي اولين بار رابطه جنسي تجربه كنه )
مهتاب اوليش رو زد يه حركت اومد كه زنه رو تخت خوابيده و مرده پاهاشو باز كرده و كرده داخل .
مهتاب گوشيو داد به يگانه . خوابيد رو تخت رفتم روش اروم لبشو ميمكيدم . مهتاب عزيزم بود . نفسم بود . همسرم بود و اروم بدنشو نوازش ميكردم كه يك دفعه صداي يگانه اومد كه نالون گفت زود باشين . ..
سريعتر ادامه دادم و لب مهتاب رو كه ميمكديم سوتينش باز كردم و رفتم واسه شلوارش كه خودش سريع كشيد پايين و با شرتش در اورد . رفتم روش و پاشو بازكرد و رفتم لاي پاش لبش همينجور كه ميمكيدم و سينه هاش ميماليدم و كيرمو روي كسش تكون ميدادم . تو دلم گفتم كي برسه روزي كه ازدواج كنيم و بكنم داخل برات .
يكم كه داشتم حال ميكردم و تند تند كيرم ميكشيدم رو كسش ديدم يگانه اومده بود جلو و كمرمو ميماليد نگاش كه كردم گفت رضا جونم يكمم با من باش . مهتابم گفت برو باهاش.
معلوم بود مهتاب فرق كرده و و حتي دوست داره با يگانه باشم ، ولي هنوزم حسود بود .
بلند شدم روش و همينجور يگانه بغل كرده بودم و لبش ميخوردم مهتاب گفت حركتتون انتخاب كنيد . يگانه زد رو برنامه يه حركت اورد كه دختره بدنشو انداخته بود روي تخت و پاهش اويزون و مرده از پشت كرده بود داخل كسش.
گوشيو ازش گرفتم انداختم كنار بغلش كردم و چسبوندمش ديوار همينجور كه لب همو ميخورديم دكمه هاي مانتوشو بازكردم و دراوردم و بعد همينجور كه بدن و سينه هاش ميماليدم تاپشو در اوردم و خودشم سريع شلوار و شرتشو باهم در اوردم . برعكسِ مهتاب كه يكم كسش مو داشت ، يگانه هيچي مو نداشت كسش. بلند شدم . با خودم احساس كردم كه به ارزوم رسيدم .
از عمد كيرمو نميزدم به كسش و لبشو ميخوردم و ممشو ميماليدم تا اينكه خودش كيرمو گرفت زد به كسش. تا اينكارو كرد كامل بدنمو چسبوندم بهش و پاشو اوردم بالا و كيرم ميكشيدم زير كسش . هي بهم ميگفت مواظب باش نره تووو.
منم خيلي لذت ميبردم .
يه لحظه احساس كردم مهتاب ساكته و نگاه عقب كردم ديدم داره كسشو ميماله و نگامون ميكنه و لذت ميبره .
تا ديد نگاش كردم گفت بكنش رضا بكنش دوست دارم بكنيش.
يگانه گرفتم و نشوندمش رو تخت گفتم بخورش . تا اينو گفتم ديدم مهتابم اومد . كيرمو گرفت گذاشت تو دهن يگانه . مثل فيلم سوپرا نميخورد ولي خيلي حال كردم . مهتاب تخمامو زبون ميزد يگانه سر كيرم تو دهنش بود . مهتاب كيرمو از دهن يگانه در اورد گذاشت تو دهنش . مهتاب چون قبلا هم خورده بود كيرمو حرفه اي تر ميخورد …
لبشو كه تند تند ميكشيد دور سر كيرم يه لحظه احساس كردم ابم داره مياد بخاطر همين سرشو گرفتم و كيرم در اوردم . يگانه اومد كه بخوره ولي نزاشتم . گفتم ابم ميخواد بياد يكم صبر كنين . مهتاب بلند شد و لبمو بوسيد و اروم بدن كيرمو گرفت تو دستش و گفت كرم كجاست ؟
گفتم چرا ؟
گفت ميخوام از كون بكنيمون . جرمون بدي .
مهتاب قبلا هميشه بدش ميومد كه از كون بكنمش اما نميدونستم چرا داره اون حرفو ميزنه .
گفتم بزار روغن زيتون بيارم . رفتم و اوردم و مهتاب گرفت و گفت يگانه اول تو به رضا جون كون بده بعد من .
يگانه هم كه ميترسيد اولش نخوابيد ولي وقتي مهتاب گفت كه خيلي حال ميده و منم قبلا دادم و اصلا درد نداره هم يگانه به پشت خوابيد و هم من فهميدم نقششه .
وقتي خوابيد روغن زيتون ريخت بين كون يگانه . كون يگانه از كون مهتاب بزرگتر بود و يكمم سفيد تر بود . رفتم روش اولش كيرم گذاشتم بين كونش محكم ضربه زدم و صداي تالاپ و تولوپ ميومد و چون چشماش بسته بود و لبخند كوچولويي از روي لذت زده بود فهميدم خوشش مياد و كيرمو صاف كردم كه بزارم رو سوراخ كونش ، پيدا نميكردم كه خودش كيرمو گرفت گذاشت رو سوراخش و اروم روسوراخش بالا پايين ميكردم و لبخندش بيشتر شده بود و يكم فشار چاشني كار كردم كه دردش گرفت و تا اومد كه پاشه محكم فشار دادم چون خيلي چرب بود تا نصفه كيرم رفت داخل و يه داد بلند كشيد محكم دستشو گرفتم و وزنم انداختم رو بدنش و تلمبه زدم . كيرم تا نصف ميرفت داخل و ميومد بيرون . خيلي داخل كونش گرم بود . واقعا باور نكردني …
چندتا تلمبه بيشتر نزده بودم بخاطر گرما و فشاري كه به سر كيرم اورد ابم اومد و ريختم تو كونش .
اين ماجرا بازم ادامه داشت ولي سكسي نيست بخاطر همين نميگم .
بعد كه لباسامون پوشيديم ، يگانه رفت چون مامانش براش زنگ زده بود ولي مهتاب موند .
مهتاب برام حرفايي زد : رضا اولش حتي فكر كردن به اين موضوع قلبمو اتيش ميزد ولي بعد چون عاشقت بودم و خواستم باهم ازدواج كنيم مجبور بودم كه اينكارو بكنم اما امروز كه ديدم داري دوستمو ميكني و از نزديك سكستو تماشا كردم خيلي لذت بردم . جوري كه اصلا فكرش نميكردم .
رضا قول بده كه هميشه با من باشي و يگانه رو كامل فراموش كني . هر وقت كه خواستي با كس ديگه هم باشي خودم برات پيدا ميكنم اما قول بده هيچكدومشون هميشگي نشن .
( اين قولو بهش دادم )
بعد از اون حتي يكبارم با مهتاب دعوامون نشد و اين روزا هم خودمو به اب و اتش ميزنم كه تو اين سن كم بريم خواستگاري مهتاب . حتي با خانوادمم چندبار دعوا كردم .
حتي بهش قول دادم كه حاضرم هركار بكنم كه هر روز زندگيت لذت ببري و در رفاه باشي و اينكارو خواهم كرد .
…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید