این داستان تقدیم به شما
سلام
من ساسان هستم٢٠سالمه اندامم روي فرمه وقدم ١٨٠و اندازه كيرمم ١٦سانت هستش.
اسم زنداييم شادي هستش٣٣سالشه اندامش كاملا سكسي (كون قلمبه – سينه ٨٥ – قد١٧٥). روانشناسه
داستان سكس من و زنداييم مال پارساله…
***
از١٤سالگيم كه اومدم توي فضاي سكسي عاشقش شدم تاسن ١٦سالگيم سربازبود جلوي من وبا تيشرت و شلوارحتي جلوي خانواده.
وقتي من ميرفتم خونشون و مادرم وداييم خونه نبودن بايه تاپ و دامنچه كه فقط باسنش رو ميپوشوند، بودش. هميشه هم شورت توري ميپوشيد. جلوي من لباس عوض ميكرد و راحت بود.
يه روز پسر داييم ودختر داييم كه هردو اون موقع ٣سالشون بود رو بردشو حمام اومدن بيرون من نشسته بودم فيلم ميديدم ديدم زنداييم حوله گرفته جلوي خودش (زير شكمش و سينه هاش)وازجلوي من ردشد.
رفت توي اتاق خودشون. موقع ردشدن من كونشو ديدم خيلي حال كردم. وتا مدتها جق ميزدم بخاطرش.
لباساشو پوشيد اومد كنار من نشست گفت دوست داشتي؟؟
من:چيو؟؟!!!
اون:خودتو به اون راه نزن!!
من:كدوم راه؟؟چي ميگي؟!!!!؟!
گفت ولش كن رفت گذشت ومن شدم ١٦ساله و تولد گرفتم.
فاميل مادريم رو دعوت كردم پدريمم نيومده بودن.
زن داييم گفت بيا بريم توي اتاقت داييمم اومد
زن دايي گفت آهنگ بزار درو ببند بيا باهم برقصيم داييت فيلم بگيره بفرستم براي خواهرم كه آمريكا زندگي ميكنه.
رقصيديم اون شالشو از سرش وسط رقص دراورد همش كونشو طرف من قمبل ميكرد.
به داييم گفت فردا ساسان بياد خونه ما كارش دارم داييمم گفت باشه.
فرداش ساعت٢ بهم زنگ زد بيا داييت هم رفته تهران.
رفتم خونشون ديدم چادر سركرده بهش گفتم چرا چادر سركردي گفت بهت ميگم.
نشستم پسر داييم با خواهرش رفته بودن استخري كه زيرزمين خونه داييم بود.
زندايي اومد نشست كنارم گفت::
ببين ديگه نامحرم شدي به من اگه قول بدي به كسي چيزي نگي باهات راحت ميشم.قول ميدي؟؟؟
من:قول ميدم.
اون:به هيچ كسا؟؟؟
من:چشششم.
اون:خوب از اين به بعد وقتي منو تو با هم تنها بودم من جلوت مثل قبل ميگردم.
من:يعني جلوي بچهات…
اون:نه اونا بچن اشكالي نداره.
بلند شد چادرشو برداشت از سرش ديدم يه لباس يه تيكه كه تا پايين كونش بود تنشه.
گفت:آقاي چشم چرون پاشو برقصيم.
نيم ساعت رقصيديم منم همش ميچسبيدم به كونش.
بعد رقص گفت بريم پيش بچه ها.
رفتيم پايين گفت بريم آب بازي گفتم باشه يه وقت ديگه.
گذشت من زنداييم باهم خيلي جوربوديم ومن شدم ١٨ساله.
اواخر عيد نوروز بود دقيقا ٢ماه بعد از تولد من (من متولد ١١/١هستم)
داييم براي مسابقه بايد ميرفت شمال زنداييم اصرار كرد من برم خونش تا تنها نباشه.
منم از خدا خواسته رفتم. شب اول جاي منو انداخت توي اتاق بچه ها. روز دوم به بچه ها گفت برين استخر.
بچه ها رفتن اومدكنارم به من گفت امروز بايد بامن باشي گفتم باشه. گفت بريم برقصيم.
بعدش رفتيم بچه هارو آورديم بالا. شب موقع خواب گفت بيا توي اتاق من. تختم سه نفره هستش باهم فاصله داريم مشكلي پيش نمياد.
رفتم روي تخت.
لباسمو دراوردم ولخت شدم فقط شلواروشورت پام بود. بهم نگاه كرد گفت : اي ناقلاااا.
اومد كنارم گفت بخواب منم خوابيدم سرشو گذاشت روي سينم خوابيديم تا صبح. البته من تا صبح لاس ميزدم.
صبح زود تر ازمن پاشده بود به بچه ها صبحانه داده بود من لباس پوشيدم رفتم از پشت بغلش كردم لپشو بوس كردم و صبح بخير گفتم بعدش اون لبمو بوسيد گفت بيا باهم صبحانه بخوريم. بچه ها رفته بودن توي اتاق مشغول بودن.
نشستم روي صندلي زندايي هم كنارم نشست اون اولين لغمه رو گرفت گذاشت دهنم و گفت منم اين كارو انجام بدم.
رفتيم پاي تلويزيون داشتيم فيلم عشق ممنوع روميديديم يه دفعه اونا ازهم لب گرفتن زندايي منو نگاه كرد گفت
اون: بلدي؟؟؟
من: چيو؟؟
اون: لب!!
من: هيييي…
اومد كنارم گفت اگه قول بدي نگي به كسي لب بهت ميدم…!!!!!
منم بدون اينكه حرفي بزنم لبمو گذاشتم روي لباش
داشتيم لب ميگرفتيم كه بهراد (پسرش)اومد گفت چيكارميكنين ؟؟؟
مامانش گفت بوس خارجي ميكنيم. خلاصه بردمشون گردش اومديم همه رفتيم به سمت رخت خواب.
من دوباره لباسمو دراوردم خوابيدم. زندايي گفت بيا مثل خارجيا بخوابيم لخت لخت.
لامپو خاموش كرد كه همو نبينيم منم لخت شدم اونم همينجور.
اومد كنارم شروع كرد لب گرفتن منم دستمو به كار انداختم و سينه هاشو ماليدم. اونم كيرمو.
يكي از دستامو بردم سمت كسش آروم ماليدم آه آه ميكرد.
آروم درگوشم گفت جرم بده.
افتاديم به جون هم اول لب بازي كرديم.
بعدش شروع كرد ساك زدن خيلي حال داد همون اول آبم اومد همشو خورد.
خوابيد پاهاشو بازكرد گفت بخور. منم شروع كردم به خوردن سرمو هي فشارميدادبه كسش.
پاشودم كيرمو گذاشتم روي كسش هي بالا پايين ميكردم و اون بيشتر حشري ميشد و جيغ ميزد ميگفت جرم بده تروخدا.
يكدفعه يكجا كردم تو ساكت شد بعدش عقب جلو كردم ديدم هنوز صدايي ازش نمياد منم همزمان كه تلمبه ميزدم سينه هاشو خوردم بعدش شروع كرد آهوناله كردن.
بعداز ٣-٤ديقه داشت آبم ميومد برشگردوندم ازكون بكنمش.
گفت تروخدا آروم منم يه توف انداختم روي سوراخش آروم سروشو كردم تو خيلي تنگ بود انگار تاحالا نداده بود. كامل تو بودش وداشتم تلمبه ميدم آبم اومدو ريختم توي كونش.
برگشت گفت منو ارضاء نكردي
منم شروع كردم خوردن كسش يه دفعه لرزيدو فهميدم ارضاء شده.
هرشب باهاش خوابيدم تا داييم اومد.
الانم تاموقعيتش باشه ميكنمش.
خواهرش ٣ماه ايران بود كه اونم كردم و داستانشو بعداً براتون ميگم…
.
نوشته: ساسان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید