این داستان تقدیم به شما

سلام به دوستان جقی .
 
سال هفتاد شش بود که ما از خونه سازمانی ارتش به خاطر بازنشستگی بابام و خونه نداشتن اومدیم خونه بابابزرگ من تو خونه سازمانی که بودم با اینکه شونزده سال داشتم تقریبا از همه بزرگتر بودم با چنتا از بچه ها ولی همه سنا کم بود و ما چنتا که سنمون بیشتر بود همه رو میکردیمو انگولک میکردیم ولی دیگه از اونجا رفتیم وخونه بابا بزرگ از این خبرا نبود تو محلشون هم کسی رو نمشناختم من بودم و صابون و دید زدن خونه مردم ولی همش دنبال یه کون توپ بودم چنتا پسر عمه داشتم که باهاشون خوب بودم ولی اهل این کارا نبودن وسرشون تو کار خودشون بود یه پسر عمو داشتم که چن سال از من کوچک تر بود و از اون اصلن از بچگی خوشم نمیومد تخس بود ولی توپلی و سفید با به کون گرد و قلمبه ولی بهش فکر هم نمیکردم و ازش دوری میکردم خونه اونها هم اطراف شهر بود و هر هفته پنج شنبه جمعه ها میو مدن خونه بابا بزرگ تا شب که علی اسم پسر عموم هست رفت زود بخابه منم رفتم تو اون اتاق که اون خابیده بود چونکه منم اونجا میخابیدم تو طبقه بابابزرگم دیدم بایه شلوارک دمر خابیده کونشم داده هوا ….
 
منو میگی کیرم داشت میترکید هی میخاستم یه دستی بزنم ترسیدم نقشه کشیدم برای شب رفتم جامو انداختم بغلش دیگه موقع خواب شد و همه خوابیدن منم تو جام شق درد گرفتم و تا دو سه نصفه شب رفتم دستم رو گذاشتم رو کونش خیلی ترسیده بودم ولی شهوت دیونم کرده بود بدنم میلرزید هی باهاش ور رفتم کیر اونم شق شده بود دستم رو کردم تو شرتش کونش رو میمالیدم که یهو بیدارشد و گفت کثافت به پسر عموت هم رحم نمیکنی منم خودم رو زدم به خواب ولی فایده نداشت هی میگفت دیدم داره سه میشه الکی بیدار شدم گفت به همه میگه منم گفتم من خواب بودم چیزی یادم نیست ولی باورش نشد باهم هم که اصلن خوب نبودیم و هی کسشعر میگفت تا فردا شد و دم دم عید بود و اونها هم چترشون رو انداخته بودن

 
یکی دو روز به عید بود فرداش اومد هی متلک میگفت منم کشوندمش یه جا و گفتم اره میخام بکونمت اونم هی میگفت خیلی عوضی هستی و از این حرفا بعد یهو یه فکری کرد و گفت باشه ولی اول من منم با اینکه دوس نداشتم بدم ولی برای اون کون همه کار میکردم و قبول کردم رفتیم اتاق بالا پشت بوم و شلوار منو کشید پایین پونزده سالش بود منم هفده کیرش از من کوتاهتر بود هی الکی مالیدو ور رفت منم فقط منتظر نوبت بودم که یهو در رفت رفت تو جمع من تا اون روز همچین کیری نخورده بودم اونم حال نکرده بودا ولی کونم داشت از شدت عصبانیت که یه چاقال مالیده بود درم میسوخت هی براش خط و نشون کشیدم ولی فایده نداشت رفتم همون جقم رو زدم و ازش ناامید شدم تا روز واقعه که بازی ایران و المان بود تنهایی اومده بود خونه ما تابستون هفتادو هفت بود بازی رو دیدیمو ایران هم باخت من دیگه موضوع رو فراموش کرده بوزم از خیرش گذشته بودم تو کوچه بودیم و اخرشب بود من پشت بوم میخابیدم اونم گفت منم میام پیشت اونجا بخابیم گفتم اگه بییای میکونمت گفت باشه بکن گفتم حتمن شوخی میکنه رفتیم بالا جاها رو انداختیم دیدم کون رو داد سمت من منو میگی گفتم نکنه کلک بزنه باز دست انداختم شلوارو شرتشو کشیدم پایین تو نورمهتاب عین خود ماه میدرخشید

 
مالیدمش داشتم میمردم از شهوت فقط مونده بودم چطوری خودش با پای خودش اومده داره میده دیگه امونش ندادم تف زدم و کیر شونزده هفده سانت بیشتر نیس انداختم لای چاک کونش هی بالا پایین میکردم اونم گفت بعد تو نوبت منه گفتم باشه رفتم سراغ سوراخ گفت نه بدم میاد هر کاری کردم گفت نه گفتم لب گفت نه گفتم ساک بازم نه اورد فقط لاپاییو لا چاکی و در مالی دیدم از هیچی بهتره به کارم ادامه دادم چن دقیقه ابم اومد ریختم لای چاک پاشد رفت با شیر اب تو پشت بوم خودشو شست اومد گفت نوبت من کون رو دادم سمتش اونم هی بالا پایین کرد ابش زود اومد دوباره رفتم سراغش گفت ولم کن بسه ولی من ول کن نبودم پشتشو کردبه منو منم هی با سوراخش بازی کردم اوبش زد بالا انگشت میکردم تو دیزم دردش میاد رفتم پایین یه پیاله روغن اوردم مالیدم به کونش هی انگشت کردم دیدم دیگه امادس کیرو دراوردم روغن کاری کردم سرشو اروم دادم تو دیدم چیزی نمیگه سانت سانت یواش تا اخر جا کردم…
 
یواش یواش تلمبه زدم هی میگفت تو نریزی گفتم باشه هی گاییدم تا ابم اومد همشو خالی کردم تو کونش چیزی نفهمید کیرمو در اوردم ابم ریخت بیرون گفت تو نریختی گفتم نه بیرونه دست زد دید اره بیرونه رفتیم خودمون رو شستیم اومدیم بخابیم خابم نبرد اون بدبخت هب میخاست بخابه من ولکنش نبودم تا صبح یادم نیس چن با گاییدم ولی از اون زمان تا سال هشتادو چهار زیر من بود هی هر زمان گیرم میومد کونش رو ابیاری میکرم و اونم الکی مبومد لاپایی میزد تا سال هشتاد و دو فقط هر دوسه باری که سوراخی میکردمش یه لاپایی میکرد که ابش بیاد ولی اون سال سوراخی منو کرد دیگه مزه بهش داد لعنتی تا اون زمان سوراخی نداده بودم ولی بخاطر کون قشنگش تحمل کردم بعد از اونم ببخیال شدیم و رفتیم سراغ جنس مخالف…

 
نوشته: سجاد قمبل خانی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *