این داستان تقدیم به شما
سلام! اسم من حناست! 22 سالمه و امروز میخام داستان اتفاقی که برام 3 سال پیش افتاد و براتون بگم…
***
اخرای اسفند بود که داشتیم اماده میشدیم که بعد از اینکه فامیلای بابام اومدن و رفتن بریم مسافرت . همیشه همین موقع ها پسر دایی بابام از کرمان میومدن دیدنمون یکی دوروزی میموندن و بعد میرفتن!
خیلی ازشون خوشم نمیومد, خودشو پسرش خیلی هیزن ولی بابام خیلی باهاشون خوبه!
صبح دوم فروردین ساعت 9-8 بود با جیغ رامین از خواب پا شدم اخه تمام روز مامانم دنبالشه تا بهش لباس بپوشونه اونم عین سگ وق میزنه تازه وقتیم بهش لباس میپوشونیم سر به زنگا(جلو مهمونا) درشون میاره!
تویه همین تعقیب و گریز بود که مهمونا رسیدن!
قرار بود دیرترن برسن ولی ظاهرا خیلی عجله داشتن!
بعد از کلی سلام و علیک و اسباب کشی 😐 بالاخره اومدن نشستن تویه پذیرایی!
ولی امسال با همه سالایی که میومدن تهران پیش ما فرق داشت!
همیشه عادت داشتن بعد از اینکه نصف خونشونو خالی کنن خونه ما
با رکابی و شلوار یزدی میفتادن تویه یخچال و اشپزخونه مث گاو می خوردن!
فقط ملیحه خانم (زن جواد اقا پسر دایی بابام)زن مهربون و ساکتی بود و تمام وقت داشت واسه خرابکاریای شوهر و پسرش حرص می خورد! ولی امسال بعد از اینکه رسیدن لباس شیک پوشیدن و اومدن نشستن تویه پذیرایی. اولش فک کردم که شاید مادره ایندفعه مجبورشون کرده مثل ادم باشن ولی بعدش فهمیدم که سلام گرگ اصلا بی طمع نیست!
ظاهرا ایندفعه تشریف اورده بودن واسه خواستگاری من!!
اونم واسه پسرشون کامران! بزارین یکم از اپشنایه اقا کامران براتون بگم:
یک سال از خودم بزرگتره! همینجور گفتم هیزه! قدش تقریبا 170ه.وزنش هشتاد و خورده ایی!
ی ریش مسخره میزاره تا صورت کریهش کمتر معلوم بشه!
با عطر و ادکلن هم کلن بیگانست همیشه بویه سگ مرده میده!
لیسانس عمران و ابادسازی روستاها داره و الانم تویه نمایشگاه باباش کار میکنه!
ولی بیشترین چیزیش که منو عذاب میده بیشعوریشه! ی بیشعور تازه به دوران رسیده که فک میکنه وقتی پول داره یعنی کل کائنات کونی باباشه! ….بگذریم
توی روز خاستگاری کلی کسشر که همتون میدونید رد وبدل شد و رامینم با ریتم دس زدنشون کلی براشون لخت رقصید و من تویه کل مراسم زل زده بودم به کامران و میدیدم شاهزاده رویاهام چقد با این انگلی که جلومه فرق داره ولی خب دختر بودن انتخابایه ادمو محدود میکنه دیگه! تمام مدت که کنار کامران به عنوان همسر می ایستادم فک میکردم چرا بابام اینفد از کون اینا می خوره ومنو مفت به اینا داده ولی الان می دونم و شاید بعضی موقع ها بهش حق میدم!
خب رسیدیم به جذاب ترین قسمتش همونی که همومون تو این سایت واسش دور هم جمع شدیم!((از زبان نویسنده)) بی ارزش ترین چیز دنیا! کثیف ترین چیز دنیا! شب عروسی خیلی مجلل بود و حداقل تنها چیزی که بهش دلخوشم پول دار بودنمه! ولی اولین شبی که دادم اینقدام مجلل نبود!
کامران دوست داشت که تویه جنگل سکس کنیم!(حرفش هیچوقت یادم نمیره میگفت اگه ما میمون بودیم پس واسه احترام به نیاکانمون باید مثل اونا رابطه برقرار کنیم! فک کنم فهمیدین سطح شعورش چقد بوده!) بعد عروسی رفتیم شمال نمیدونم کجا بود دقیقا ولی کامران پیچید راست و رفت تویه ی مسیر ناجور! فک کنم قبل اینکه برسیم پردم جرخورد , اینقدی که جاده بد بودو کامران بد میرفت! رسیدیم به ی چنتا درخت و از این کسشرا اومدو با عجله درو برام باز کرد!
وقتی اومدم پایین عین حیون منو گرفتو لبایه کریهشو چسبوند به لبم! عین سگ تمام صورتمو لیس میزد! لباسامو به هزار بدبختی در اورد! پیرهنشو خودش در اورد! ولی مجبورم کرد با دندون شلوارو کفشاشو در بیارم! وقتی صورتم میخورد به کیرش خیلی حال میکرد و اه و اوه میکرد! شلوار و شورتشو که در اوردم با ترسناکترین صحنه امرم رو به رو شدم!
ی تیکه گوشت سیاه 11 سانتی تویه جنگلی از موهایه فرفری با بوی تعفن! حتی قبل عروسی حمومم نرفته بود!
به زور کلمو گرفت و چسبوند به کیرش! بیشتر واسه موهاش ساک زدم تا کیرش!
یکم که ساک زدم پرتم کرد رو ی زمین و خودشو انداخت رویه زمین!
یکم گردنمو لیس زد و رفت زیر بغلم! زیر بغلمو با ولع لیس میزد!
بعد اون پرید رو سینه هام و جوری لیس میزد که انگار اخرین روز زندگیشه! بعد اومد پایین تر و رفت سراغ نافم. نمیدونم چرا دماغشو میکرد تویه نافم ولی به هر حال! وقتی رسید به کوسم چشاش برق زد! چند ثانیه به کسم نگاه کرد و کله کیریشو گذاشت رو کیرم! کلن صورتش تویه کصم بود و کسشراشو نمی شنیدم یکم که لیس زد اومد بالا! از چهرش معلوم بود نمی تونه صبر کنه تا کیر بدقوارشو بکنه تویه کسم! ولی نکرد! با اکراه از اون وریم کرد و کونمو خیس کرد! کیرش بزرک نبود و خیلی مشکلی نداشت واسه اینکه بکنه توکونم!
شرو کرد تلمبه زدن.. تلمبه زد و زد و زد ….. و من در تمام این مدت مثل یک تکه گوشت بودم که فقط داشتم سوختن ارزوهامو تو یه اتیش شهوت ی بی همه چیز میدیدم! همه چیز سریع گذشت! سریع تر از چیزی که فک کنید! ولی الان خوشحالم! چون کلی پول دارم! با هرکسی دلم بخواد میخوابم اون هوس بازم همینطور! شاید عشق میتونست دست و بالم و ببنده و اینقد با وجدان راحت با هر کس و ناکسی نخوابم!! برای پدرم – یک فاحشه قیمت: گذراندن یک شب دیگر از زندگیش!
نوشته: حنا دختری در مزرعه dastan sexy
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید