این داستان تقدیم به شما

عصر بود…
 
خسته از فرودگاه با همون لباس مهمونداری میومدم خونه اون روز 6 تا پرواز داشتیم طبق معمول پنجشنبه ها.تو پارکینگ مهرآباد سوییچو زدمو نشستم تو ماشین گوشیم زنگ زد دریا بود با خوشحالی جوابشو دادم الوووو سلااام خاااانوووم دریا:سلام خاله جون خوبی چه خبر_سلامتیت خاله جون تو خوبی چطوری دریا: خوبم خاله دلم برات تنگ شده خیلی_ قربونت برم منم همینطور عزیزم مامانت خوبه دریا:مگه میشه بدباشه طبق معمول شمال آخرهفته با ژینوس اینا_ تو چرا نرفتی باهاش خاله. دریا:آخه من شنبه تعیین سطح زبان دارم باید بمونم خونه بخونم_ آفرین خاله داری زبانتو ادامه میدی دریا: آره وقتی خاله جونم مهمانداره و زبانش فوله کمکم میکنه دیگه( با خنده)_ پس میگی کارت در اومده سمیه خانم دریا: آره خاله جون زنگ زدم بگم بیای امشب پیشم هم پیشم بمونی تنهام هم با هم گرامر رفع اشکال کنیم گفتم:خب خاله جون کجایی الان دریا: خونه هستم گفتم وایسا میام دمبالت تو بیا خونه ما هم یخچال پره هم راحت تریم یه ذره تعارف کردو بعد رفتم دمبالش میدونید راستش هرکس جایه دریا بود قبول نمیکردم طفلکی باباش وقتی بچه بوده ولشون کرده و رفته ترکیه مامانشم که همش فکر قر و فرشه از بچگی همینجوری بود (با حرص)
 
خلاصه این بچه خیلی کمبود عاطفی داره اما شانسی که داره از نظر ظاهری چیزی کم نداره با 18 سال سن لاغره و بدن سفید مثه برف موهاشم میده تو چشش و چشایه آبی خوشکل با لبایه قلوه ای داره استایلش تو مایه های تیلور سویفت هستش عزیزم. خلاصه من از بچگی بیشتر از بچه نداشته خودم دوسش داشتم اونم همینطور اومد رفتم از آزادی آریاشهر برش داشتم و رفتیم خونه من تو خیابون ویلا رفتیم خونه نشستیم و سریال شمیم عشقو دیدیم بعد براش پاستا درست کردمو خوردیم جا انداختیم ساعت یک بود یه ذره تو رخت خواب باهم صحبت کردیم تو حرفاش گفت خاله سمیه من همیشه دوست داشتم هیچوقت ازدواج نکنی آخه فکر میکردم اگه ازدواج کنی دیگه کمتر همو میبینیم به شوخی گفتم پس تقصیر تویه که الان 29 سالمه و ترشیدم آره؟ خندید و گفت نه خاله جون خیلیم دلشون بخواد خانم به این تحصیل کردگیو خوش اندامی قند تو دلم آب شد و گفتم مرسی عزیزم یوهو خندش قطع شد با لحن جدی گفت خاله من یه مشکلی دارم میشه کمک کنی گفتم چه مشکلی گفت قول بده به مامانم نمیگی گفتم بگو دیگه نصف جون شدم با ترس و خجالت گفت خاله راستش من داخل واژنم انگشتمو کردم اما هیچ اتفاقی نیفتاد فک کنم پرده ندارم گفت وا گفت خاله میشه معاینم کنی تو مامایی هم مطالعه کردی گفتم پاشو لباستو درآر

 
شلوارشو درآورد یه شرت استرج زرد پاش بود اونم در آورد گفتم خاله پاهاتو باز کن ببینم با یه مکثی و با خجالت پاشو باز کرد وووییییی باورم نمیشد چی میدیدم یه کس کوچولو مثه گل به چوچول تپل و صورتی با موهایه ریز طلایی رو کسش تو باورم نمیشد تمام تصورم نسبت به دریا عوض شد انگار بیشتر دوستش داشتم میخواستم لمسش کنم بغلش کنم حسه عجیبی بود و جالب اینه که تمام حسم بهش تو چند ثانیه عوض شد تو دلم گفتم این همون دریا کوچولو هستش که من پوشکو عوض میکردمو کونشو میشستم نگاش کردم پاهاشو باز ورده بودو چشاشو بسته بود به خودم اومدم دریا منتظر بود معاینش کنم دستمو بردم سمتش و گذاشتم رو چوچولش به بهونه معاینه کردن شروع کردم به بازی کردن با چوچولش یه چوچوله نرم و داغ احساس کردم حشریش کردم یه حس بدی نسبت به خودم داشتم آخه من داشتم از عمد تحریکش میکردم انگشتمو کردم تو کسشو به بهونه معاینه عقب جلو میکردم از همون اول که انگشت کردم یا حتی وقتی گفت فهمیدم حلقوی هستش و پردش عقب تر از حد نرماله اما از کرمم داشتم تحریکش میکردم با خودم گفتم یعنی یه دختر 18 ساله تو یه خانواده تقریبا تحصیل کرده با وضع مالی نسبتا خوب ینی نمیدونه پرده حلقوی چیه پس حتما فیلمش بوده و دلش خاله سمیه جونشو میخواد

 
آروم گفتم تحریک شدی دریا با یه لحن سکسی گفت اوههوم گفتم دوستداری گفت آره سمیه جون انگشتمو کردم تو کسش و لباشو گرفتم تو دهنم کسش خیس خیس شده بود لباش داغ بود میخوردم لباشو زبونشو میک میزدم و زبونمو میکردم تو دهنش لنقد لباشو محکم میخوردم دردش میومد و طفلی ناله میکرد گردنشو لیس میزدمو میخوردم لاله گوششو تا گردنش میخوردمو دریا آروم آه میکشید و میگفت دوست دارم سمیه دستشو از رویه شلوار گذاشت رو کسم و کسمو با انگشتایه نازش میمالید شلوارمو کشیدم پایین و کسمو از رو شرت سفید و نرمم میمالید دیگه طاقتم تموم شد دستامو انداختم تو موهاش کشیدمش پایین صورتشو چسبوندم رو کسم گفتم بخوورش شرتمو در آورد کس گوشتی و تپلو قرمزم افتاد جلوش بوی سکسی کسم میخورد تو صورتش کسم فوق العاده بوی سکسی میده دماغشو گذاشت رو کسم عمیق بو کشید چنتا بوسش کرد و شروع کرد به لیسیدن زبونش که خورد رو کسم رفتم تو آسمونا تاحالا اونقدر لذت نبرده بودم زبون خیس و گرم خواهر زاده خوشکلم رو چوچولم بالا پایین میرفت زبونشو میکرد تو کسم و کسمو میخورد…
 
این دختر چه قدر حشری بود بهش گفتم وقتی میخوری تو چشام نگاه کن با چشایه آبی و نازش بهم نگاه میکرد قربونش برم هرچی میگفتم گوش میداد پاهامو دادم بالا و گفتم سوراخ کونمو لیس بزن زبونشو میکرد تو کونم و میخورد از فرط لذت جیغ میزدم آوردمش و دوباره کسمو دادم بخوره تن تن میخورد جیغ زدم من کسشو انگشت میکردم اونم میخورد کسمو یوهو جیغم رفت هوا و با لذت تمام تو دهنش ارضا شدم بعدم کسشو مالیدمو یه ذره لیس زدم براش تا دریا هم ارضا شد تا صب لخت تو بغل هم خوابیدیم عزیزم فرداش یه ذره خجالت میکشید منم باهاش خیلی مهربون تر شدم رابطمون صمیمی تر و عاشقانه تر شده چهارشنبه ها میاد پیشم میمونه جمعه شب میبرمش خونه واقعا من با دریا عشقو تجربه کردم با دنیا عوضش نمیکنم.

 
 
نوشته: سمیه

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *