این داستان تقدیم به شما
دنیا هستم 18 سالمه همیشه تو سکس میخواستم برده جنسی باشم و ازم سو استفاده بشه چنتا اربابم داشتم یکیشون ارباب ناصر 40 ساله بود که منو از دو طرف میکردو… اما همیشه دوست داشتم برده ی دخترا و زنای بالغ باشم که حضوری پیدا نمیشدن…دو سه بار با همکلاسیم سارا لز کرده بودم اما اصلن خشن نبود و بهم حال نمیداد یادمه اون موقع 15 سالم بود به خاطر سن کم از قرار گذاشتن تو دنیایه مجازی میترسیدم اما نیاز جنسی به ترسم غلبه کرد و تو فیسبوک و رفتم دنبالش…
یه روز که پیج لزبین های اینستا رو میگشتم دیدم یه کاربری بدون عکس به نام شیوا لز که گفته بود یه دختر کم سن میخواد تو لز برده باشه رفتم دایرکت نوشتم سلام دنبال برده لز هستید؟ نوشت سلام آره اصل بده نوشتم دنیا 15 ساله تهران بهبودی شما؟ نوشت شیوا 26 تهران شهران برده هستی دنیا؟ نوشتم بله برده هستم نوشت چیکارا میکنی واسه اربابت نوشتم هرکاری که دستور بدید گفت خوبه عکستو بفرس عکسامونو فرستادیم یه دختر چشم قهوه ای که موهاشو روشن روشن طلایی کرده بود پوست برنز و دماغ عملی و لبای پروتز داشت با هم قرار گذاشتیم قرارمون دمه پارچ به پارچ پارک شهرآرا با یه 206 سفید اومد سر قرار بوق زد و برگشتم گفت دنیا؟ گفتم بله گفت شیوا هستم بیا بالا سوار شدم سلام کردیم و روبوسی کردیم و با ماشین رفتیم سمت خونش یه آپارتمان تو خیابون وزرا پیاده که شدیم تیپشو دید یه مانتو کوتاه مشکی پوشیده بود با شال بنفش با صندل های قرمز پاهای تقریبا کشیده لاک قرمز زده با ناخن های بلند وارد خونه که شدیم یه کم مشروب برامون ریخت و خوردیم شال و مانتوشو درآورد و با یه تاپ مشکی و شلوارک جذب نشست مشروبو که خوردیم یه کم داغ شدیم گفت دنیا جون آماده ای برده و سگ من بشی گفتم بله ارباب شیوا گفت لخت شو ببینم توله لخت کامل شدم
یه ذره بدنه لاغر و سفیدو بی مو منو نگاه کرد و رفت یه دستبند و پابند مخصوص سکس آورد و دستو پامو بست نمیتونستم تکون بخورم یوهو روبه اتاق کرد و گفت بچه ها بیاید بستمش خشکم زد از ترس مبهوت نگاش کردم بلند خندیدو گفت نترس عزیزم بچه ها خودین دوتا دختر تقریبا بیست و هشت ساله اومدن بیرون خندیدن یکیشون لاغر استخونی بود و چشایه سبز داشت با موهایه بسته خرمایی گفت این توله سگمونه شیوا جوون چه نازو کوچیکه شیوا گفت آره الهام میبینی چه بیبی فیسه اون یکی که اسمش سحر بود یه دختر توپر با موهای مشکی بود اومد و گفت شیوا من طاقت ندارم بساتمونو بیار مشروب ریختن و دو پیک سه پیک یوهو کل شیشه خالی شد شیوا مست مست بودن الهام یه قلاده آورد و انداخت گردنم گفت اینو برای تو خریدم سگ کوچولو پارس کن برای ارباب الهامت من:هاپ هاپ هاپ سحر جوون بلند تر توله هاااپ هاااپ هاااپ
سه تاشون نشستن رو مبل الهام منو با قلاده مثه سگ برد جلوشون زانو زدم الهام قلادمو کشیدو کف پاشو گذاشت رو صورتم انگشتایه کشیده بدون لاک پاهایه سفید سایز39 تا چشایه سبز و خوشکلش خیره شدم یه لبخند زد و با کف پا یه چک زد تو صورتم و گفت لیس بزن سحر رفت و دوباره یه شیشه مشروب باز کردو اومد من زبونمو میکشیدم کف پایه الهام پاشنه پاشو لیس میزدمو و میرفتم بالا انگشتاشو مک میزدم آروم میگفت بخور پاهامو بخور که حقته عرق پایه مارو بخوری سحر اومد از پشت و مشروبو خالی کرد رو کس و کون لختم و یه چک محکم زد در کونم که باعث شد دهنم باز شه و جیغ بزنم که الهام پاشو تا نصف کرد تو دهنمو گفت بخور و ساکت باش جنده شیوا همینطور که نگاه میکردو و کسشو میمالید پاشو بلند شد قلادمو از الهام گرفت و با خنده گفت پررو مثه اینکه من تورش کردما بدش به خودم الهامم خندیدو گفت بیا فعلا مال خودت شیوا شرتشو کشید پایین یه کس سیاه داشت صورتمو چسبوند به کسشو گفت بخخخخووور دنیا بخور جووون منم تند لیس میزدمو کسشو میمکیدم سحر یوهو بایه دیلدو کلفت بسته به خودش اومد یه دونه زد در کونم و پرسید این جنده خانم اوپنه شیوا گفت جنده خانم جواب ارباب سحرو بده گفتم بله ارباب اوپن هستم
الهام خندید و گفت اوپنم نبودی اوپنت میکردم خودم بعد بلند خندیدن سحر همینطور که دوکیرو تو کسم میبرد گفت حالا کی پردتو زده کوچولو دوس پسرت که میخواسته بگیرتت بازم خندیدن گفتم نه ارباب ناصر زده پردمو الهام گفت خوش به حال ارباب ناصر همینطور که حرف میزدن منم داشتم کس شیوارو میخوردم و جوابشونو میدادم سحر یوهو تا ته کرد تو کسم جیغ زدم سحر گفت آخی دردت اومد پس بکنیم تو کونت چیکار میکنی بالا التماس تو چشایه شیوا نگاه کردم گفت ارباب نه توروخدا التماس میکنم شیوا گفت بچه ها این طفلی گناه داره کونش نذاریم که الهام گفت بروبابا شیوا همه حالش به کونشه سحر گفت حرف مفت نزن شیوا من تا کون این بچه نذارم آروم نمیشم شیوا نیگام کردو گفت عزیزم کاری از دستم بر نمیاد سحر اگه کونت نذاره منو بعدا بیچاره میکنه گفتم آخه گفت دنیا دیگه خفه شو کس بخور جنده من الهام اومد موهامو گرفتو گفت دیگه بسه شیوا منم میخوام منو برگردوند و گفت کونمو لیس بزن یه کون سفید و خوشفرم داشت الهام خیلی خوشگل بود سوراخ کونشو لیس زدم گفت آه بلیس قشنگ لیس میزدم و میک میزدم گفت خووبه بو کن کونمو جنده عمیق بو کشیدم بوی کون الهام خانم تو نفسم رفت برم گردوند کس تمیز و گوشتیو صورتیشو مالید به صورتمو کرد تو دهنم منم با لذت مثه سگ کسه الهامو لییس مزدم الهام سرمو انقد به کسش فشار میداد که دردم میومد و میگفت جووون
بعد سحر کسشو کرد تو دهنم یه کس معمولی با یه کپه پشم تند تند لیس زدم کسه سحرو کسش خیس خیس بود دلم کس الهامو میخواست خیلی خوردنی بود الهام گفت عزیزم امشب یکی کونت میذاره یکی تو دهنت تف میکنه یکیم تو دهنت میشاشه خودت انتخاب کن که هرکدومو کدوم انجام بده سحر گفت کونش که ماله منه الهام اون دوتارو انتخاب چون طعمه کسه الهام هنوز زیر دهنم بود و میخواستم لیسش بزنم بازم گفتم ارباب الهام تو تو دهنم بشاش ارباب شیوا هم تف کنه الهام گفت چیه شاش من به نظرت خوش مزه تر میاد من شاشم زیاده ها باید همشو بخوری گفتم چشم ارباب شاش شما خوشمزس برق خوشحالیو تو چشاش دیدمو و با چشایه سبزش یه چشمک زد و گفت پس منتظر چی هستی زانو بزن توله جلوش زانو زدم دوباره کسه داغشو چسبوند به لبام گفت دهنتو بازکن آماده ای میخوام بشاشم وقتی میشاشم تو چشام نگاه کن تو چشمایه خوشگله الهام نگاه میکردم لبخند زد و یه مایه داغ تلخ و شور با فشار پاچید تو دهنم گفت آه آه دهنم پر شد شاششو نگه داشتو و گفت قورتش بده قورت داد همگی بلند گفتن آفرین الهام گفت عجب سگی جوون بقیه شاششو پاچید تو صورتمو چشامو لبام سحر منو خوابوند کونمو چرب کردو کرد تو کونم جیغ زدم و زدم زیر گریه آیی سحر توروخدا درش بیار درد داره دارم میمیرم آی آی سحرم میگفت جووون درد آره؟ داری زجر میکشی هه هه کونت گذاشتم کوچولو سحر همینطور که دیلدو تو کونم میکرد کف پاشو گذاشت رو سر و صورتم حدود 10 دقیقه منو از کون کرد کونم جر خورده بود شیوا ازم لب گرفت و لبامو گاز میگرفت و تفاشو میریخت تو دهنم و منم آب دهنشو میخوردم آخرش لپمو بوس کرد به نوبت نشستن انقد کسشونو لیس زدم تا سه تاشون نوبتی ارضا شدن
سه تایی دوش گرفتیم لباس پوشیدیم سه تاشون بوسم کردن وقتی سکس تموم شد باهام خیلی مهربون شدن و خیلی دوسم داشتن بیشتر که آشنا شدیم گفتن سحر و شیوا دانشجوی رشته مهندسی عمران تو قزوین بودن الهام جونمم وکیل بود بعدش شیوا گفت بچه ها با ماشین الی جون منظورش الهام بود بریم شام بیرون رفتیم تو پارکینگ اونجا خونه الهام بود یه ماکسیما سفید داشت سوار شدیمو رفتیم شام نایب وزرا از اون بعد با هم هفته ای یک بار همینطوری سکس میکردیمو کنسرتو مهمونی میرفتیم تا پیارسال که الهام جونم رفت ملبورن استرالیا و سحرم با یه مهندسه برق ازدواج کرد و گفت دیگه نمیخواد با ماها ارتباط داشته باشه …
من موندمو شیوا که الان تو درسام خیلی کمکم میکنه و خیلی هوامو داره اما جفتمون از دلتنگی الهام افسردگی گرفتیم نامرد نه فیسبوکی داره نه چیزی الی جوون اگه این داستانو میخونی لطفا تو اینستا بهم بگو کجایی اسمو فامیل خودم هستش عزیزم خیلی دلمون برات تنگه خانومی…
نوشته: دنیای تنها
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید