این داستان تقدیم به شما
سلام خیلی سریع میرم سر اصل مطلب…
رفتیم شمال نزدیک ویلای مایک خانواده ازکاشون اومده بودن دختره روولیچربوداومده بود جلوپله هاهیچکس نیومد دنبالش ببرش بالا من اومدم گفتم میخواهی کمکت کنم گفت زحمت میشه دستشوگرفتم ببرمش بالا گفت بایدازکمرم بگیری ببری بلاخره دستموانداختم کمرش ولی چقدرخوش بوبودتابالا خیلی باکمرش وررفتم سینهاشوبه بدنم میمالیدم دم درب واحدشوگذاشتمش رفتم چرخشو بیارم پدرزنگ زده بودگفته بودماچالوسیم تا نیمساعت دیگه میاییم کلید فلانجاست برداربمن گفت کلیدروبیاردروبازکن آوردم دروبازکردم بردمش تودستموگرفتم گفت کارت دارم
خیلی طفلک خوشگل بوددست انداختم گردنش لب گرفتم سینهاشومالیدم گفت تا نیمساعت وقت داریم برای حال شروع کردم گفت طاقت ندارم منوبکن گفتم ازعقب گفت نه جلوگفتم مگردخترنیستی گفت 14 سالگی پسرهمسایمون پاره کردجورکردمش که کوسشوجردادم خیلی دردکشید میگفت بکن عجب کیری داری دوروز که اونجابود کردمش هرروزسه بار حیلی حال داد دفعه آخرازکون کردمش ولی گفت کون دیگه نه ازجلو فقط میدم.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید