این داستان تقدیم به شما
من و داداشم که دو سال از من بزرگتره خونه ای شریکی در سمت مولوی خریدیم تو کار تولیدی بودیم داداش با دختری اشنا شد که خیلی زیبا بود رفت خواستگاریش و مامان و بابا را اورد خلاصه نامزد شدن و هنوزم نامزدن و عروسی نکردن
دوران نامزدی زیاد میاد خونه
تا می اومد اوایل من میرفتم تو کارگاه میخوابیدم تا راحت باشند تا زنداداش گفت چرا تا من میام تو میری بمون جا که هست دیگه موندم و سه تایی تا دیر وقت برنده بجا تخته بازی می کردیم اسم زنداداشم میترا است حسین رفته بود دنبال طلب زنگ زد که میترا میاد خونه شامو نخورین منم بیام
ساعت 6 بود میترا اومد دو دست تخته زدیم هر دو دستم من بردم
میترا گفت داداش حسن چرا تو هم زن نمی گیری تا جنسمون جور بشه
گفتم دختر مناسب تا حالا گیرم نیومده
گفت از چه تیپ دختر خوشت میاد تو طایفه ما دختر زیاد داریم گفتم مثل خودت باشه
گفت اگه تو هم مثل حسین باشی دختره کلاه می ره سرش
گفتم چرا
گفت حسین سکس و عشقبازی بلد نیست حتما تو هم مثل اونی
گفتم حسین از بچگی فقط به پول ارزش قائل است ولی من هم پولمو دوس دارم هم تفریحم
من مثل او نیشتم اگه دختری به زیبایی خودت تو فامیل دارین دست بکار شو
گفت نوه عمو محمدم از منم زیباتره
ولی میترسم تو هم مثل حسین تو زرد باشی
گفتم مطمئن باش
گفت فکر کن من مژگانم و با هم تنهاییم
شروع کن
گفتم اخه تو زنداداشمی
گفت نمیخای که سکس کامل کنی راستشو بخای منم بلد نیستم اگه بلدی یاد بده با حسین هم اون کارو بکنم
گفتم حسین نیاد ببینه آبرومان بره گفت خودت میدونی تا 10 هم او نمیاد تازه وقتی میاد در حیاط باز بشه می بینیم
نمی خای که لخت بشیم
رفتیم اتاق خودشان که پنجره اش تا کف بود و حیاطو خوب میدیدم
دراز کشید رو تخت با شلوار ساپورت طرح لی چسبان بود و تاپ
منم با شلوار جین و تیشرت
رفتم رو سینش لب گرفتم شروع کردم مالومدن و با سینه هاش ور رفتن تا رفتم بین پاهاش گفتم ایجوری بکنید کیرم داشت زیر شورت و شلوار جین خودکشی می کرد هی برجستگیشو مالوندم وسط پاش هی توضیح میدادم و لب می گرفت داشت هن هن می کرد گفت شورت مگه تنت نداری گفتم چرا دارم گفت شلوارت جلومو اذیت می کنه دذبیار تا حسم بیشتر بشه
تا شلوارم در اوردم شورت اسلیپ پام بود کیرم سفت و اماده گاییدن بود
گفت تاپمو در بیار تا گرمای بدنمون به هم بشینه گفتم اخه دیگه نمیشه تحمل کرد تیشرتمو کشید در اورد مال خودشم کند
گفت قول میدی در حد مالیدن باشه تا شلوارمم در بیارم منم شورت تنمه
گفتم اره اخه واقعا حسرت دیدن رونهای صاف و باسنشو داشتم
هر دو لخت شدیم فقط شورت تمون بود من از روی شورت میمالیدم رو چاک کوسش اخه شورتش از اون بندی ها بود نمیدونم خودش داده بود کنار یا من دست که می زدم کوسش لخت بود
اونقدر مالیدم چاک کوسش تا ابم اومد شورتم انگار یه پارچ اب ریختن
گفت حسن بکون تو کوسم دارم دیونه میشم گفتم نه
با انگشتام ابشو اوردم لباسامونو پوشیدیم
از اون روز تا الان که 5 ماه و چند روز می گذره چند روز یک بار با هم خلوت می کنیم تا حد بوسه و مالیدن و لخت تو لغل هم رفتن می ریم ولی تو کوسش نمی کنم
بنظرم اینجوری بهتره گاییدن اخرین مرحله است اگه اتفاق بیفته دیگه چیری نمی مانه که فتح کنی
من این یک ذره را چون قله فتح نشده نگهداشتم
نوه عمویش مژگان را دیدم به گرد میترا نمی رسه گفتم من یعنی لیاقتم اونه ؟!
ناراحت شد گفت بعد عروسیم قول می دم من مال تو بشم مژگانو بندازم تنگ حسین
قبول نکردم
مرسی که خومدین حسن
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید