این داستان تقدیم به شما

سلام به تمامی دوستان حشری
این داستان  کردن کس دخترداییم هست
اول از خودم بگم
من محمدم باقد۱۷۸وزنم۷۸
ودختر دایم فک کنم قدش۱۶۹این دور برا بود
وزنش هم ۶۰میشد
سال۱۳۹۴بود
روز مادر یا همان روز زن
من چون قبلش زیاد کار کرده بودم مامانم دید که حوصله ام سررفته و خسته ام گفت برو تو خونه مادربزرگت بخواب
اینو هم بگم
روز مادر تمام فامیل های دور یانزدیک ما میایین بهمون کمک کنن
رفتم روی تخت دراز کشیدم و زدم آهنگ های مرتضی پاشایی پخش شد
اهنگ قلبمو تکراره را گوش میدادم که یهو در اتاق باز شد
دیدم دختر دایم با یه کاسه آش اومد
منم از بچگی با دختر دایم جور بودیم درنهایت صمیمیت بودیم
 
اومدکاسه را داد و نشست کنارم
ازش تشکر کردم
وقتی داشتم آش را میخوردم
گفت که محمد تو دوس دختر نداری؟
گفت نه چطور؟
البته داشتم ها خخخخخ
خودم گفتم ندارم
گفت که منم دوس پسر ندارم و تنها هستم
گفت خب میخوایی چیکار کنم
گفت بیا ما باهم دوس بشیم
گفتم افسانه تو ازم یه سال بزرگتری ونمیشه
گفت پس آبروی تو را میبرم
گفتم چطور مگه چیکار کردم
گفت یادته تو بچگی منو از پشت بغل میکردی و کیرتو از پشت بهم میمالیدی
منم گفتم این چیزا عادیه و اون موقع بچه بودم
گفت من نمیفهمم
بلند شد بره که دستشو گرفتم و انداختم رو تخت
تو چشام زل زده بود
انگار میخواست یه اتفاقی بیفته
منم رفتم کنارش
 
گفتم افسانه چرا اینطوری میکنی اخه… چی از من میخوایی؟
اومد سمت من و دستشو گذاشت رو کیرم و فشار داد گفت اینو
منم چشام چهارتا شد گفت چیییی
یهو لباشو گذاشت رو لبام
وایی
چه حسی خوبی بود
اون لبای گرمشو گذاشت رو لبای من
خیلی حال میداد
منم همراهیش کردم لباشو قشنگ میخوردم که دیدم داره دکمه های لباسمو باز میکنه
گفت محمد زود باش هرلحظه ممکنه یکی بیاد
منم گفتم باشه
منم لباس و شلوار لی افسانه را درآوردم و لختش کردم
سایز ممه هایش فک کنم ۷۵بود نوک قهوه ای
خیلی قشنگ بودن

 
اروم میک میزدم و آهش رفته بود بالا
قشنگ ممه هاشو میخوردم
و دست راستمو کردم تو شرتش حس کردم که کسش خیسه
تند تند کسشو میمالیدم و افسانه هم اه اه میکرد
بعدش اومد روی من دراز کشید و شلوار و شرتم را کند و کیرمو گرفت دستش وباهاش بازی میکرد و ساک میزد واسم خیلی اروم سرشو میخورد
گفتم بسه بیا بهت حال بدم
شرتش را درآوردم و کسش خیلی سفید و بی مو بود
اروم با زبونم لیس میزدم
لای کسشو زدم کنار و چوچولوشو میک میزدم و دیدم که افسانه بلند تر جیغ میزنه
خیالم راحت بود

 
چون خونه ما از خونه مادر بزرگم جدا بود
گفتم هرچقدر بلدی جیغ بزن
بهم گفت بلند شو کیرتو بدن به من
کیرمو گرفت تو دستش و یهودیدم که میخواست بکنه تو کسش گفت چیکار میکنی مگه پرده نداری؟
گفت نه بازه
مات و محبوت مانده بودم که حرف اون یکی پسر دایم به ذهنم اومد که  بهم گفته بود افسانه را از کس کرده
حالافهمیدم که شوخی نبود
بیخیال شدم و آروم کیرمو کردم تو کسش
کس افسانه خیلی تنگ بود
و خیلی هم داغ
اروم اروم تلمبه میزدم
انگار رو ابرا بودم
خیلی حال میداد
 
بعد ۱۰دقیفه تلمبه زدم دیدم که دختر دایم میخواد ارضا بشه
کیرمو کشیدم بیرون وخیلی شدید تکون خورد و مقدار کمی اب از کسش اومد و بعدش بازم کیرمو کردم تو کسش داشتم تلمبه میردم که افسانه گفت محمد خیلی حال داد مرسی
گفتم بزار منم حال کنم بعدا تشکر میکنی تند تند میکردم تو کسش که دیدم داره آبم میاد
کیرمو درآوردم و ابمو خالی کردم روی شکمش
انگار جونم از سر کیرم خارج شد
خیلی حال داد
رفتم یه دستمال آوردم و دادم آب کیرم را پاک کرد
بعدش لباس هامونو پوشیدیم و تو بغل هم یه چند دقیقه خوابیدیم که با صدای مامان بزرگم بلند شدیم رفتیم خونه خودمون
بعد اون ماجرا دیگه فرصت نشده بکنمش

***
الان نامزد کرده و بعد چند ماه هم عروسیش هست
خوشبخت باشی دختر دایی حشری و خوشگلم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *