این داستان تقدیم به شما
داستان این بود که با پویا و مونا و مهسا چهار تایی رفتیم شمال و اینم اتفاقات روز دوم…
صبح که بلند شدم کاملا شارژ و سرحال بودم. سکس همزمان دیشبم با این 2 تا دختر خوشگل و شهوتی احساس خیلی خاصی برای من به وجود آورده بود. مدام به لحظات دیشب فکر می کردم. مثل رویا زیبا و دلنشین بود…
هنوز تو حیاط ویلا روی درختا پرتقال پیدا می شد. خودمو مشغول چیدن اونا کردم که مهسا اومد. یه دونه پرتقال توسرخ براش انداختم و یه چشمکی زدم. پوستشو کند و یه کمی گذاشت تو دهنش. گفت کیارش این چقدر خوشمزس. گفتم به مزه ی تو که نمی رسه جیگرم. واقعا از اینکه این دختر کنارم بود احساس غرور و شادمانی داشتم. واقعا خیلی کم پیش میاد که کسی اینقدر اتفاقی سر راهت قرار بگیره و به دلت بشینه. مهسا کاملا همونی بود که می خواستم. از نردبون که پایین اومدم یه پر از اون پرتقال رو بین دندوناش قرار داده بود و آورد جلو تا من با لبام بگیرمش. لبامو گداشتم رو لباش. ترکیب طعم پرتقال و لبای مهسا خیلی جور درومده بود. این دختر راه و روش دلبری رو خوب بلد بود. دستم رو گذاشتم رو قوس کمرش و یکی از به یاد موندنی ترین لبای زندگیمو ازش گرفتم. آروم آروم دستم رو به طرف باسن خوش تراشش بردم. برجستگی نرم و دلنشینی داشت. مهسا گفت اگه من بخوام با تو و پویا همزمان سکس کنم تو قبول می کنی؟ مثل دیشب که منو و مونا با تو بودیم. گفتم شما از اول موضعتون رو مشخص کردین پس من نباید مشکلی داشته باشم. اما ته دلم همچین چیزی رو نمی خواستم. گفتم البته دیشبم تو حالت آچمز قرار گرفتم.
مهسا گفت اما لحنت یه حرف دیگه رو میگه. گفتم آره. می خوام تو فقط با من باشی. البته این خارج از قرارمون و خودخواهیه اما اینجوریه دیگه. دیشبم تو کار انجام شده از طرف شما قرار گرفتم. کاری که از قبل بامونا هماهنگ کرده بودین. مهسا گفت: کیارش من اشتباه کردم. ما با این نیت اومده بودیم که 3-4روزی فقط خوش باشیم و همه جوره حال کنیم و بریم. شما هم صرفا فقط 2تا پسر بودین که بعد از این چندروز شاید دیگه هیچوقت همدیگرو نمیدیدیم. امااز دیشب تا حالا اوضاع تغییر کرده. من بهت علاقه مند شدم و می خوام برای تو باشم. گفت تو که متاهل نیستی؟ گفتم نه بابا. گفت وضع مالی من بد نیست. ببین من ازت هیچی نمی خوام. نه پول می خوام نه ماشین نه اینکه برام خرید کنی و یه لبخندی زد و گفت حتی شارژ هم نمی خوام! فقط می خوام با من وبرای من باشی. فقط می خوام با هم خوش باشیم و بریم سفر. خرج خودم رو هم خودم می دم. از پدرم هم یه آپارتمان کوچولو بهم ارث رسیده. حتی می تونی بیای پیشم… من تا حالا زندگی نکردم. از شوهر قبلیم که چند ماهی هم بیشتر باهاش نبودم هیچ خاطره خوبی ندارم. اما از دیشب که با تو بودم تو دلم یه چیز عجیب و غریبه… مونده بودم چی بگم. گفتم اما خاطره ی دیشب همیشه تو یادت می مونه. بعدا مشکل میشه برات. و گرنه کیه که از بودن با پری ای مثل تو بدش بیاد؟ گفت ببین گفتم که تقصیر خودم بود. چون قصدم چیز دیگه ای بود. پس دیگه فراموشش کن. به شوخی گفتم آخه مونا هم بد چیزی نبودا…
یه دونه آروم به شوخی زد تو صورتم و گفت بدتم نیومده ها! گفتم شوخی کردم عزیزم. رفتم یه سنگ آوردم و یه کمی خاکو گود کردم زیر پای همون درخت پرتقال و گداشتمش اونجا. گفتم ببین اینجا و الان نقطه ی شروع ماست. دیگه از الان دست خودمونه که آینده رو چکار کنیم و چجوری بسازیم. من آدم ساده لوحی نیستم اما به حرفا و نگاهت ایمان دارم.بهت قول میدم و می خوام کوچکترین لغزشی نسبت به عهدمون به هم نداشته باشیم. بزار حقیقتو بگم من همیشه دنبال یکی مثل تو بودم که راحت باشه، از لحاظ خانوادگی محدودیت نداشته باشه،زیبا و خوش اندام باشه و تو رابطه جنسی هم آزاد باشه… اعتراف می کنم همه ی اینا تو یه نفر جمع نمیشه. حالا نمی دونم تو از کجا پیدات شده. گفت: من تموم حرفاتو قبول دارم. فقط هرز نباش. هروقت آدم بهتری اومد تو زندگیت اول به من بگو. گفتم قول میدم. تو هم قول که می دی که کسی نیاد تو زندگیت؟ گفت بله عزیزم. یه لبخندی بهش زدم و یه لب ریز ازش گرفتم. گفتم بیا بریم یه جارو بهت نشون بدم…
از وقتی موتور خونه رو جمع کرده بودیم اتاقش خالی مونده بود. من پارسال یه تصمیمی گرفتم و اومدم کمی از حیاط رو هم بهش اضافه کردم و یه سوییت 40-45 متری ساختم. تماما با چوب. همه وسایلم چوبی بودن. با یه حموم شیشه ای و تخت و یه آشپزخونه ی نقلی. رفتم کلید رو آوردم و درو باز کردم. مهسا ماتش زده بود. گفت کیارش اینجا چقدر قشنگه. گفتم آره خیلی هم کار برده. برای تک تک وسایلش و تزییناتش کلی وقت گذاشتم. 2-3 ماه پیش کامل شد. هنوزم کسی ندیدتش. روی مبل و تخت پارچه انداخته بودم. اونارو برداشتم و نشستم رو مبل. چند دقیقه ای مهسا فقط نظاره گر بود. گفتم اینجا تنها جاییه تو دنیا که برای خود خودمه… و مهسا گفت منم تنها دختری ام که تو جایی هستم که برای خود خودته. رو مبل نشسته بودم. اومد نشست رو پاهام و گفت حالا من باید بگم تو از کجا پیدات شده. گفتم من همینجا تو حیاط زیر بوته عمل اومدم!! خندید و گفت همه ی اونایی که زیر بوته عمل میان اینقدر جیگرن؟ گفتم بستگی داره زیر بوته ی خونه ی ما عمل اومده باشن یا نه… و هر دو خندیدیم.
دستشو حلقه کرد دور گردنم و صورتش رو آورد جلوی صورتم. گفت کیارش خیلی دوستت دارم… لبخندی زدم و دستمو زیر سوی شرت زردش بردم. از زیرش فقط سوتین بسته بود. گفتم مهسا می دونی چیه؟ گفت چیه عزیزم؟ گفتم تو بهترین بدنی رو داری که تو عمرم دیدم. ترکیب صورت و اندام و صدا و رفتارت رو دوست دارم. دستمو گرفت و به سینه اش فشرد. گفت صدا و چهره و اندام تو هم خیلی سینماییه. گفتم چه ژانری؟ کمدی کلاسیک یا ترسناک؟؟! گفت پورن استار!!! سینه شو محکم فشار دادم و گفتم که اینطور. الان بهت نشون می دم… خندید و به حالت شوخی و خنده گفت تورو خدا منو نخور کیارش… گفتم تورو نمی خورم. می خوام یه جای دیگه تو بخورم…
رو یه مبل خوابوندمش و پاهاشو باز کردم. آروم شرتش رو کنار زدم. مثلا مقاومت می کرد. اما مقاومتی که از صدتا بیا منو بکن بدتر بود. شرتش رو از پاش دراوردم و نوک زبونم رو روی لبای کسش کشیدم. کس مهسا مثل گل سرخ بود. لبه هاش بیرون بودن. صورتی رنگ مایل به جگری. نوک زبونم رو کم کم وارد اون کردم. کسش یه مزه و بوی خاصی داشت که منو بیشتر شهوتی می کرد. دوست داشتم از همون اول به نقطه Gبرسم. گفتم به هرجا رسیدم که دوست داشتی بهم بگو. منظورم پیدا کردن همون چوچوله یا کلیتوریسش بود. صدای آه و اوه مهسا اتاق رو پر کرده بود. بعد از 2-3 دقیقه گفت کیارش خودشه. با یکی از دستام پاشو بالا نگه داشته بودم و اون یکی پاش زیر سرم بود. انگشت وسط دست راستم رو هم تو کسش عقب جلو می کردم. بدن مهسا تکون می خورد. می دونستم دقیقا همونجایی هستم که باید باشم. بدنش رو به سمت بالا داد و یه دفعه به نفس نفس افتاد و ارضا شد. بلند شدم کنارش دراز کشیدم و سرشو روی بازوم گذاشتم. اونم خودشو جمع کرد و به من چسبید. سوییت سرد بود و من تازه متوجه شده بودم. بلند شدم یه پتو سفری آوردم و کشیدم روش. بعد از 2-3 دقیقه دستش رو کرد تو شلوارمو کیرمو گرفت. کاملا شق بود. بلند شد سر پا وایساد و دستاش رو روی تخت گذاشت. سوراخ کونش کاملا صورتی رنگ و به حالت فشرده بود. منم که پشت مهسا ایستاده بودم یه پای مهسا رو بلند کردمو گذاشتم رو لبه ی تخت. کسش کاملا باز شده بود. سر کیرمو وارد کسش کردم و شروع کردم به کردنش. کسش نسبتا تنگ بود و فشارش رو روی کیرم حس می کردم. گفت کیارش آرومتر بکن. من سرعتم رو کم کردم. موهاش از پشت گرفته بودم و به سمت خودم می کشیدم. بعد از3-4 دقیقه بلندش کردم و گداشتمش رو میز اوپن. پاهاشو با 2تا دستام گرفته بودمو و تلمبه می زدم. صدای برخورد ته کیرم و بیضه هام با لبه های کس مهسا صدای جذابی بوجود میاورد. مهسا با احساس درد منو نگاه می کرد و زبونشو گاز می گرفت. احساس کردم آبم داره میاد. به مهسا گفتم و اونم سریع بلند شد و کیرمو کرد تو دهنش. 2-3 دقیقه ای ساک زد برام اما آبی در کار نبود. خوابوندمش رو تخت و جفت پاهاشو گداشتم رو شونه هام. جوری که بدنش به صورت هلال درومده بود. کسش بدجور زده بود بیرون. 7-8باری که تو اون حالت تلمبه زدم دوباره ارضا شد. دیگه نا نداشت اما من تازه گرم شده بودم. کیرم بی حس بود. یه کم روغن مایع آوردم و انگشتمو روغن مالی کردم و کردم تو کونش…
حالت 69 رو من خوابیده بود و کیرم رو مزه مزه می کرد. چون می دونست میخوام از کون بکنمش با کیرم فقط بازی بازی می کرد. من انگشتم رو توی کونش کرده بودم. بعد از چند دقیقه سوراخ کونش باز شده بود. بلند شدم کیرمو روغن زدم و آروم کردمش تو. من ثابت بودم و اون کونشو عقب جلو می کرد. خودش اینجوری خواست ازم. درد داشت اما خیلی تنگ نبود که نشه کردش. بعد از 1دقیقه گفت عشقم ادامه بده. منم دو تا دستام رو روی کپلاش گذاشته بودم و تلمبه می زدم. بدجور به کیرم فشار میومد. لذتش توصیف کردنی نیست. الان که دارم براتون تعریف می کنم کیرم راست شده و نوکش خیس. حدود 40 دقیقه ای میشد اما هنوز ارضا نشده بودم. مهسا دیگه نا نداشت. رسمن کم آورده بود. منم دیگه بهش فشار نیاوردم که زده بشه. تو این مدت زمان سکس فقط داشت قربون صدقم می رفت. از کونش دراوردم و نشتستم رو سینش. به شکمش اصلا فشار نمی اوردم. کیرمو گداشتم لای سینش و کمی روغن زدم. مهسا با دستاش سینشو به سمت کیرم جمع کرد و منم شروع کردم به لا پستونی زدن. مهسا به نوک کیرم زل زده بود که هی از بالای پستوناش می زد بیرون و غیب میشد. نگاهشو دوست داشتم. از پشت باسنم انگشتم رو تو کسش کرده بودم. بعد از چند لحظه احساس کردم داره میاد. بلند شدم و وایسادم. کیرمو گرفتم تو دستم و … مهسا هم نشسته بود جلوم و صورتش رو روبروی کیرم نگه داشته بود. اندازه سر کیرم دو برابر شده بود و بنفش. خالی شدم و رو صورت و لب و گردن مهسا ریخت. اونم همش جون جون می کرد. کیرمو کرد تو دهنش و لیس می زد و آبارو تف می کرد… افتادم رو تخت دیگه نا نداشتم. مهسا هم سر و صورتش رو با ملافه پاک کرد و کنارم دراز کشید. جفتمون به یه خلسه ی نیم ساعته رفتیم. با کشیده شدن نوک سینه ی مهسا به لبم به خودم اومدم… گفتم مرسی عزیزم عالی بود. اونم خندید و گفت عاشقتم … و قشنگترین ” عاشقتم ” رو من اونروز شنیدم.
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم بالا. درو که باز کردیم صدای آه و اوه پویا و مونا خونه رو پر کرده بود. رفتیم تو آشپزخونه برای صبحونه و کلا به صدا دراوردن اونا می خندیدیم.مهسا رویایی بود که برای من به حقیقت پیوسته بود. بعد از این همه سال و با هم دور ایرون رو گشتن هنوز هم به اندازه ی اون روزا همدیگرو دوست داریم…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید