این داستان تقدیم به شما

سلام به همگی. اسمم میثمه
داستان من برمیگرده به سال ۹۴ که دوماه مونده به مراسم عروسیم مادرزن خوشگلم ک اسمش سمیرا هستش اومد ساری واسه کمک کردن به چیدن دکوراسیون خونه ای ک اجاره کرده بودم واسه شروع زندگی با خانومم…
سمیرا اون موقع ۳۹ سالش بود ..ی خانوم خوشکل و سفید پوست و البته کمی تپل …ازین تپلای دوس‌ داشتنی..
من ۱۲ سال از سمیرا کوچیکترم …
خانومم هم که اسمش نگار‌هست اون موقع نوزده سالش بود …
من قبل ازین هم با مادرزنم راحت بودم باهم چت میکردیم
ولی داستان ازینجا شروع شد..
 
سمیرا پیام داد ک من اخر هفته بلیط اتوبوس گرفتم میام ساری
که خونه رو باهم ردیف کنیم
اونا تهران زندگی میکنن
ی ماه مونده بود به عروسیمون …
صبح روز موعود فرارسید
سمیرا ساعت ۷ صبح پیام داد ک من رسیدم

 
با ماشین رفتم دنبالش …اومدیم خونه …خسته بود شبش نخوابیده بود .منم اون روز بیکار بودم
به سمیرا گفتم عزیزم خسته ای ی چند ساعتی بخوابیم بعدش کارارو شروع کنیم
من دراز کشیدم سمیرا جونمم کنارم دراز کشید و خوابیدیم
ی نیم ساعتی ک گذشت سمیرا انگار ک‌ سردش بود اومد بهم چسبید و منم بغلش کردم و سرشو رو سینم گذاشت تاظهر خوابیدیم خیلی حس خوبی بود …جفتمون تپش قلب داشتیم اخه تا حالا تو بغل همدیگه نخوابیده بودیم …
 
ظهر پاشدیم من رفتم ناهار گرفتم اومدم باهمدیگه خوردیم و مشغول کار شدیم
کارمون تا ۱۰ شب طول کشید
اخه خونه خیلی کثیف بود و ما اونروز فقط تونستم جارو بزنیم و شیشه هارو پاک کنیم ..
شب جفتمون خیلی خسته شده بودیم … شام یکم گوجه خیار خورد کردیم خوردیم بعدش من به سمیرا گفتم اهل فیلم هستی
گفت ن‌زیاد ولی خب بذار از هیچی بهتره
 
با لب تاب فیلم رو گذاشتم و جا انداختم درازکشیدیم ب فیلم دیدن
وسطای فیلم سمیرا ناخوداگاه دستشو گذاشت رو شکمم و چشماش داشت میرفت از فرط خستگی منم اروم لپ شو بوسیدم و گفتم گفتم مثل اینکه خیلی خسته ای
گفت اره خییییلی
تا اینو گفت چشماش حسابی خمار شده بود و منم نتونستم بیشتر دووم بیارم اروم لبامو گذاشتم رو لباش وایییی ک چ کیفی داشت..اگه اغراق نکنم ده دیقه ای لب خوردیم و جفتمون ب نفس نفس افتاده بودیم …فیلم هم همینطوری داشت واسه خودش میرفت جلو
پاشدم لب تاب رو خاموش کردم چراغ خواب رو روشن کردم دوباره درازکشیدم سمیرا بهم گفت میثم من لب میخوام بازم
سمیرا اومد رو سینم دستاشو گذاشت رو سینم و لباشو‌اورد رو لبام حسابی لب خوردیم

 
منم از فرصت استفاده کردم و موهاشو باز کردم
قبل فیلم رفته بود دوش گرفته بود
بوی موهاش داشت دیوونم میکرد
بعدش سمیرا جونمو برگردوندم و یکم سینه های سفید و خوشکلشو خوردم اونم دیگه حسابی بیحال شده بود
در گوشش گفتم سمیرا جون من کون تپل تو میخوام
اونم اولش گفت نه نمیشه
انقد سینه هاشو خوردم و نازشو کشیدم بالاخره راضی شد
ولی گفت خیلی یواش من تا حالا کون ندادم میترسم
اروم برش گردوندم شلوارشو دادم پایین وایییی چ کون سفید و ناز خودمم شلوارمو دراوردم و رو روناش نشستم سر کیرمو تف زدم شرتشو دادم پایین
اروم گذاشت درش ی اخ کوچولو گفت …سرشو برگردوند منم لباشو خوردم و اروم اروم کیرمو فشار دادم رفت توش
کیرم ۱۵ سانته ولی خیلی کلفته …ازین رگ‌ رگیااا!
 
اروم اروم کیرمو میکردم تو کونش و لباشو میخوردم بعدش دستامو گذاشتم رو کمرش و شروع کردم ب تلمبه زدن سمیرا حسابی اه و ناله اش بلن شد ی ده دیقه ک‌تلمبه زدم ابم اومد نتونستم کنترل کنم و توش خالی کردم …سمیرا هم انگار‌قبل من ارضا شده بود…بعدش کنارش دراز کشیدم حسابی عرق کرده بودم .سمیرا سرشو گذاشت رو سینم …جفتمون از همدیگه خجالت میکشیدیم ….ولی بهترین حال دنیا بود …توی تاریکی اتاق و زیر نور چراغ خواب از فرط خستگی خوابمون برد و نفهمیدیم کی صبح شد….دوست داشتین بگین ادامه بدم.

 
داستان ما هنوز‌ ادامه داره!!!
 
مخلصیم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *